واكنش به عمروعاص پس از حكميت
پس از آن كه دو نماينده عراق و شام يعنى ابوموسى و عمروعاص در 'دومة الجندل' جمع شدند تا داورى كنند، عمروعاص ابوموسى را فريب داد و بعد از گفت و گوهاى مفصل به آن نتيجه غلط و رسوا كننده رسيدند كه على عليه السلام و معاويه لعين را از مقام خود خلع نمايند و سپس خلافت اسلامى را به شوراى چند نفرى واگذار نمايند! و چون در صدد ابلاغ اين تصميم گيرى برآمدند، عمروعاص براى فريب ابوموسى اشعرى از او خواست كه ابتدا او در ميان مردم برخيزد و على بن ابى طالب عليه السلام را رسماً از مقام خلافت بركنار نمايد تا او هم پس از وى برخاسته و معاوية بن ابى سفيان را بركنار كند و امر انتخاب خليفه مسلمين را به شورايى مركب از بزرگان مهاجر و انصار تفويض نمايند.
به اين ترتيب ابوموسى اين مرد فريب خورده؛ با تعارفات عمروعاص برخاست و پس از حمد و ثناى الهى چنين عنوان كرد: رأى من و عمروعاص بر امر واحدى قرار گرفته است كه اميدواريم خداوند كار اين امت را اصلاح كند، عمروعاص گفت او درست مى گويد و در همين موقع كه ابو موسى خواست سخن گويد، ابن عباس او را فراخواند و گفت: واى بر تو، عمرو قصد فريب تو را دارد و اگر بر امر واحدى اتفاق كرده ايد، بگذار نخست او سخن بگويد، و تو پس از او سخن بگو كه او مردى غدّار و حيله گر است و مطمئن نيستم به عهدى كه با تو داشته، وفا كند.
اما ابو موسى كه مغرور افكار خود بود به ابن عباس گفت: مراقب خود باش كه ما توافق كرده ايم. بعد پيش رفت و نخست حمد و ثناى خدا را بر زبان آورد و سپس گفت: اى مردم، ما در كار اين امت به دقت نگريستيم و هيچ چيز را براى صلاح كار و از بين بردن پراكندگى آنان و اين كه كارهايشان درهم نشود، از اين بهتر نديديم كه من و همتايم عمرو عاص، على و معاويه را از خلافت عزل كنيم و تعيين تكليف اين امر را به مشورت مسلمانان واگذاريم تا خودشان هر كسى را دوست دارند، انتخاب كنند. من همانا على و معاويه را از حكومت خلع كردم، اكنون خود به كارهاى خويش بنگريد و فرد شايسته اى را براى حكومت برگزينيد.
ابو موسى اين سخنان را گفت و كنار رفت و در گوشه اى نشست، سپس عمرو بن عاص آن مرد شيطان صفت و مكار برخاست و پس از حمد و ثناى خدا بر خلاف پيمانى كه با ابوموسى بسته بود چنين گفت: اى مردم، همان گونه كه ديديد و شنيديد ابوموسى اشعرى صحابى بزرگ رسول خدا و نماينده منتخب مردم عراق و وكيل تام الاختيار على، همان گونه كه مولاى خود على را از خلافت عزل كرد، اينك من هم همانند او على را عزل مى كنم ولى مولايم معاويه را به خلافت نصب مى كنم و رداى خلافت را بر تن او مى پوشانم و او ولى عثمان و خون خواه او و سزاوارترين مردم به مقام اوست.
پس از آن كه عمرو عاص، ابو موسى را فريب داد، [ وقعة صفين، ص 546. ] شريح بن هانى كه شاهد اين واقعه دردناك و تأسف بار بود به سرعت از خود واكنش نشان داد و با تازيانه اى كه در دست داشت به عمرو بن عاص حمله كرد و او را زير ضربات شلاق گرفت، در اين لحظه پسر عمروعاص به دفاع از پدر پرداخت و ضرباتى بر او وارد ساخت و مردم برخاستند و با ميانجى گرى آنان را از هم جدا كردند.
شريح پس از آن واقعه همواره مى گفت: اى كاش به جاى تازيانه با شمشير به عمرو بن عاص مى زدم و هر چه مى خواست بشود، مى شد و من افسوس مى خورم كه چرا اين كار را نكردم و براى هيچ امرى اين قدر افسوس نخورده ام. [ وقعة صفين: ص 546 - 544؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 255. ]