عبداللَّه بن عفيف ازدى - اصحاب امام علی(علیه السلام) جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اصحاب امام علی(علیه السلام) - جلد 2

سید اصغر ناظم زاده قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عبداللَّه بن عفيف ازدى

عبداللَّه بن عفيف از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در جنگ جمل همراه حضرت مجاهدت كرد و در اين نبرد چشم چپ خويش را از دست داد. در صفّين نيز در نبرد با شاميان ضربه اى بر سرش و ضربه ديگرى بر ابروى او وارد گشت و چشم راستش نيز نابينا شد و به علت نابينايى پس از جنگ صفين، همواره در مسجد مشغول نماز و عبادت بود. [ كامل ابن اثير، ج 2، ص 575. ] و او تا دم مرگ بر ايمان و اعتقادش نسبت به على عليه السلام و اهل بيت پيامبر عليهم السلام باقى ماند و در اين راه لحظه اى سستى نكرد.

عبداللَّه و شهادت در راه محبت اهل بيت

طبرى و ديگر مورخان نوشته اند پس از شهادت سيدالشهدا عليه السلام و يارانش در كربلا و آوردن اسيران اهل بيت به كوفه، 'عبيداللَّه بن زياد' به مسجد جامع شهر آمد و مردم را به نماز فراخواند، سپس بالاى منبر رفت و در كمال وقاحت و بى شرمى گفت:

الحمد للَّه الذى أظهر الحق و أهله، و نصر أميرالمؤمنين يزيد بن معاويه و حزبه، و قتَلَ الكذّاب ابن الكذاب الحسين بن على و شيعته!!

خداى را سپاس كه حق و اهلش را ظاهر كرد و اميرالمؤمنين 'يزيد بن معاويه' و حزبش را يارى كرد و دروغ گو پسر دروغ گو يعنى حسين بن على و شيعيانش را هلاك كرد!

هنوز سخن ابن زياد تمام نشده بود كه عبداللَّه بن عفيف و پس از وى غامدى و نيز يكى از بنى والبه برخاستند و به سخنان اهانت آميز عبيداللَّه اعتراض كردند.

عبداللَّه بن عفيف در اعتراض به 'عبيداللَّه بن زياد' كه نسبت دروغ گويى به سيدالشهدا حسين بن على عليه السلام و پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام داده بود، فرياد زد و گفت:

يابن مرجانه، ان الكذّاب و ابن الكذّاب أنت و أبوك و الذى ولّاك و ابوه، يابن مرجانه، أتقتلون أبناء النبيين و تكلّمون بكلام الصديقين؛

اى پسر مرجانه! دروغ گو پسر دروغ گو تويى و پدرت و كسانى كه تو و پدرت را به حكومت منصوب كردند - نه حسين بن على و پدرش - اى پسر مرجانه! آيا فرزندان پيامبر را مى كشى و در مقام صديقان قرار مى گيرى و سخن مى گويى؟!

'ابن زياد' چون انتظار نداشت پس از پيروزى در كربلا كسى جرأت كند در جمع مردم به وى انتقاد و اعتراض كند، سخت خشمگين شد و گفت: اين مرد را بياوريد. مأموران او را گرفتند تا نزد ابن زياد ببرند، در اين هنگام عبداللَّه به قصد كمك گرفتن از مردم با شعار قبيله 'ازد' فرياد برآورد: 'يا مبرور'. عبدالرحمن بن مخنف ازدى كه در آن جا نشسته بود، صدا زد: 'اى عبداللَّه! واى بر غيرت تو، خودت و قومت را به هلاكت انداختى.' اما افراد قبيله 'ازد' كه جمعيتشان در آن روز در مسجد كوفه به هفت صد نفر مى رسيد، برخاستند و به نداى وى پاسخ دادند و او را از دست مأموران گرفته و به خانواده اش تحويل دادند. اما ابن زياد دستور داد كه شبانه او را از خانه اش بيرون آوردند و در محل 'سبخه' در سال 61 هجرى در راه محبت و عشق به خاندان رسالت عليهم السلام به دار آويخته و به شهادت رساندند. [ تاريخ طبرى، ج 5، ص 458؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 575؛ ارشاد مفيد، ج 2، ص 117. ]

درست است كه عبداللَّه بن عفيف با اين اعتراض لفظى جانش به خطر افتاد و به شهادت رسيد؛ اما در برابر آن كابوس وحشت و محيط خفقان و مقابل آن مستبد زمان و ديكتاتور دوران ايستادن و شكستن محيط رعب و وحشت آن قدر باارزش است كه به طور قطع جان دادن در برابرش مى ارزد و پاداش آن نزد خداوند بسيار است.

/ 343