عبداللَّه بن عفيف از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در جنگ جمل همراه حضرت مجاهدت كرد و در اين نبرد چشم چپ خويش را از دست داد. در صفّين نيز در نبرد با شاميان ضربه اى بر سرش و ضربه ديگرى بر ابروى او وارد گشت و چشم راستش نيز نابينا شد و به علت نابينايى پس از جنگ صفين، همواره در مسجد مشغول نماز و عبادت بود. [ كامل ابن اثير، ج 2، ص 575. ] و او تا دم مرگ بر ايمان و اعتقادش نسبت به على عليه السلام و اهل بيت پيامبر عليهم السلام باقى ماند و در اين راه لحظه اى سستى نكرد.
عبداللَّه و شهادت در راه محبت اهل بيت
طبرى و ديگر مورخان نوشته اند پس از شهادت سيدالشهدا عليه السلام و يارانش در كربلا و آوردن اسيران اهل بيت به كوفه، 'عبيداللَّه بن زياد' به مسجد جامع شهر آمد و مردم را به نماز فراخواند، سپس بالاى منبر رفت و در كمال وقاحت و بى شرمى گفت:
الحمد للَّه الذى أظهر الحق و أهله، و نصر أميرالمؤمنين يزيد بن معاويه و حزبه، و قتَلَ الكذّاب ابن الكذاب الحسين بن على و شيعته!!
خداى را سپاس كه حق و اهلش را ظاهر كرد و اميرالمؤمنين 'يزيد بن معاويه' و حزبش را يارى كرد و دروغ گو پسر دروغ گو يعنى حسين بن على و شيعيانش را هلاك كرد!
هنوز سخن ابن زياد تمام نشده بود كه عبداللَّه بن عفيف و پس از وى غامدى و نيز يكى از بنى والبه برخاستند و به سخنان اهانت آميز عبيداللَّه اعتراض كردند.
عبداللَّه بن عفيف در اعتراض به 'عبيداللَّه بن زياد' كه نسبت دروغ گويى به سيدالشهدا حسين بن على عليه السلام و پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام داده بود، فرياد زد و گفت:
يابن مرجانه، ان الكذّاب و ابن الكذّاب أنت و أبوك و الذى ولّاك و ابوه، يابن مرجانه، أتقتلون أبناء النبيين و تكلّمون بكلام الصديقين؛
اى پسر مرجانه! دروغ گو پسر دروغ گو تويى و پدرت و كسانى كه تو و پدرت را به حكومت منصوب كردند - نه حسين بن على و پدرش - اى پسر مرجانه! آيا فرزندان پيامبر را مى كشى و در مقام صديقان قرار مى گيرى و سخن مى گويى؟!
'ابن زياد' چون انتظار نداشت پس از پيروزى در كربلا كسى جرأت كند در جمع مردم به وى انتقاد و اعتراض كند، سخت خشمگين شد و گفت: اين مرد را بياوريد. مأموران او را گرفتند تا نزد ابن زياد ببرند، در اين هنگام عبداللَّه به قصد كمك گرفتن از مردم با شعار قبيله 'ازد' فرياد برآورد: 'يا مبرور'. عبدالرحمن بن مخنف ازدى كه در آن جا نشسته بود، صدا زد: 'اى عبداللَّه! واى بر غيرت تو، خودت و قومت را به هلاكت انداختى.' اما افراد قبيله 'ازد' كه جمعيتشان در آن روز در مسجد كوفه به هفت صد نفر مى رسيد، برخاستند و به نداى وى پاسخ دادند و او را از دست مأموران گرفته و به خانواده اش تحويل دادند. اما ابن زياد دستور داد كه شبانه او را از خانه اش بيرون آوردند و در محل 'سبخه' در سال 61 هجرى در راه محبت و عشق به خاندان رسالت عليهم السلام به دار آويخته و به شهادت رساندند. [ تاريخ طبرى، ج 5، ص 458؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 575؛ ارشاد مفيد، ج 2، ص 117. ]
درست است كه عبداللَّه بن عفيف با اين اعتراض لفظى جانش به خطر افتاد و به شهادت رسيد؛ اما در برابر آن كابوس وحشت و محيط خفقان و مقابل آن مستبد زمان و ديكتاتور دوران ايستادن و شكستن محيط رعب و وحشت آن قدر باارزش است كه به طور قطع جان دادن در برابرش مى ارزد و پاداش آن نزد خداوند بسيار است.