ضِرار بن صامت از اصحاب انصار رسول خدا صلى الله عليه و آله و از شيعيان و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود. [ رجال طوسى، ص 45، ش 1. ] و پس از قتل عثمان با على عليه السلام بيعت كرد كه تا پاى جان از ولايت و امامت آن حضرت دفاع نمايد. [ الجمل، ص 106. ]
ضرار بن ضمره ضبابى
ضِرار فرزند ضمره يا 'حمزه' [ شرح ابن ابى الحديد، ج 18، ص 224. ] يكى از شيعيان راستين و از ارادتمندان مخلص اميرمؤمنان عليه السلام به شمار مى آمد.
او در ملاقاتى با معاويه با كمال جرأت و شهامت ارادت خود را نسبت به مولايش امير مؤمنان على عليه السلام اظهار كرد و قدرت و شوكت دستگاه معاويه مانع اظهار اعتقاد او نگرديد. از جمله سخنان او در برابر معاويه اين است:
اى معاويه، به خدا سوگند على بلند همت، سخت ژرف انديش و نيرومند بود، سخن حق مى گفت و به عدالت حكم مى راند، علم از سراسر وجودش مى جوشيد و حكمت و دانش از همه وجودش تراوش مى كرد. او از دنيا و زرق و برق آن بيم داشت و با شب و تنهايى انس مى ورزيد، اشكش روان بود و تفكر و انديشه اش بسيار و طولانى بود.
اى معاويه، على عليه السلام لباس هاى كوتاه و غذاى خشك و خشن را خوش مى داشت و در ميان ما چون يكى از ما بود، هرگاه از او مى پرسيديم جواب مى داد، و چون فتوايى از او مى خواستيم آگاهمان مى كرد، به خدا قسم با همه نزديكى ما به او و محشور بودن او با ما، باز از هيبت آن بزرگوار ياراى سخن گفتن نداشتيم.
آرى، على عليه السلام دينداران را تعظيم مى كرد و فقرا و مساكين را به خود نزديك مى نمود و هرگز قدرتمندان نمى توانستند از ناحيه او به خواسته هاى باطل شان برسند، و هيچ ضعيف و ناتوانى از عدل او نوميد نمى شد.
ضرار در ادامه گفت: اى معاويه، گواهى مى دهم بعد از نيمه شبى از شب ها كه گيسوى شب فرو هشته و ستارگان در حال فرو شدن بودند، على عليه السلام را در محراب عبادتش ديدم كه محاسن شريفش را به دست گرفته و مانند مارگزيده اى به خود مى پيچيد و چون افراد مصيبت زده گريه مى كرد و مى گفت:
اى دنيا، از من دور شو، آيا خود را به من عرضه مى دارى يا به من دل بسته اى؟ هرگز، هرگز، برو ديگران را فريب ده كه من تو را سه طلاقه كردم و در آن حق رجوع براى من نيست، گول تو را نمى خورم كه عمرت كوتاه و ارزشت اندك است. آه از كمى توشه و دورى راه و طول سفر و مسير خوفناك و دهشت انگيز.
ضرار مى گويد: چون سخن من به اين جا رسيد، معاويه گريست و گفت: 'رحم اللَّه ابا حسن، كان واللَّه كذلك؛ خدا ابوالحسن على را رحمت كند، به خدا سوگند او چنين بود.'
سپس معاويه پرسيد: اى ضرار، حزن و اندوهت براى على چه گونه است؟
ضرار گفت: 'حزن من ذُبح ولدُها فى حجرها؛ اندوه من مانند مادرى است كه يگانه فرزندش را در دامنش سر بريده باشند. [ شرح ابن ابى الحديد، ج 18، ص 225. ] [ داستان ملاقات ضرار با معاويه را سيد رضى رحمه الله در نهج البلاغه با كمى تفاوت نقل كرده؛ چون از نظر محتوا و لفظ شباهت به نقل فوق دارد، از آوردن آن خوددارى كرديم به نهج البلاغه، حكمت 75 مراجعه فرماييد. ]