قنبر
قنبر غلامِ آزاد شده و خدمت گزار اميرمؤمنان عليه السلام بود كه ايمان و اخلاصش به خدا و ارادت زلالش به امام عليه السلام وى را از بزرگان و اصحاب آن حضرت گردانده است.او در كنار تابعانى مثل اويس قرن، عمرو بن حمق، ميثم تمار، كميل، حبيب بن مظاهر، مالك اشتر و... از مقربان درگاه امير مؤمنان است. [ اختصاص فيد، ص 7. ]
ارادت و عشق و ايمان قنبر به اميرالمؤمنين كم شدنى نبود، تا پايان عمر به اين دوستى دم زد و به گناه همين عشق به شهادت رسيد.
همين نزديكى باعث شد در موارد مختلف و گوناگون در كارهاى شخصى و حكومتى به امام عليه السلام يارى رساند كه اين از اعتماد و علاقه خاص آن حضرت به وى حكايت دارد؛ در دنباله همين بخش به نمونه هايى از اين محبت و علاقه متقابل اشاره خواهيم كرد:
1 - طبق فرمايش امام صادق عليه السلام هرگاه امير مؤمنان عليه السلام شبانه از منزل خارج مى شد، قنبر از ايشان مراقبت مى نمود بدون آن كه امام عليه السلام متوجه شود. [ ر. ك: توحيد صدوق، ص 19؛ بحارالانوار، ج 5، ص 104. ]
2 - روزى عده اى نزد امام عليه السلام آمدند و ادعا مى كردند كه تو "امام عليه السلام" خدايى. امام آنان را با پاسخ هاى مستدل از خطاهايشان برحذر داشت، اما اثرى نمى كرد تا اين كه گودالى را پر از هيزم نمود و آتش زد و به آنان گفت: اگر از اين سخنان دست برنداريد، - چون باعث شيوع شرك و ارتداد مى شد - شما را در آتش مى افكنم. آنان بر خطاى خود پافشارى كردند و حضرت آنان را در آتش انداخت و اين بيت را خواند:
إني إذا بصرتُ شيئاً منكراً
أوقدتُ نارى و دعوتُ قنبراً
أوقدتُ نارى و دعوتُ قنبراً
أوقدتُ نارى و دعوتُ قنبراً
3 - امير مؤمنان در جنگ جمل زره خود را گم كرد و بعد از مدتى آن را بر تن مردى يهودى ديد و به دادخواهى نزد شريح قاضى رفت. پس از اقامه دعوا مبنى بر اين كه زره از آن من است و آن را نه فروخته ام و نه به كسى بخشيده ام، خواستار بازگرداندن آن شد، اما يهودى گفت: زره از آن من است.
قاضى از امام عليه السلام - با اين كه امير همه مؤمنان و مسلمانان بود - شاهد و بينه خواست.
امام به احترام نظر قاضى، قنبر و امام حسين عليه السلام را شاهد خود آورد، اما قاضى گفت: شهادت فرزند و غلام پذيرفته نيست.
امام فرمود: واى بر تو اى شريح از چند جهت خطا كردى: اول اين كه من پيشواى تو هستم و تو با اطاعت از من، متدين به دين خدا هستى و مى دانى كه سخن باطل نمى گويم و ديگر اين كه فرزندم حسين به فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله - طبق نقل عمر بن خطاب - به همراه امام حسن عليه السلام دو جوان و بزرگ اهل بهشت اند و غلام هم مردى عادل است و دروغ نمى گويد.
شريح كلام امام را تأييد كرد، ولى امام او را به خاطر قضاوت ناحق - بى اعتنايى به كلام پيامبر صلى الله عليه و آله - به 'بانقيا' تبعيد نمود، اما با اين همه رأى او را احترام نمود. بعد از مدتى مرد يهودى از عدالت امام شگفت زده شد و گفت كه اين زره را در جمل وقتى كه شتر امام عليه السلام افتاد، برداشتم. زره را به امام برگرداند و خودش مسلمان شد و در جنگ صفين در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد. [ الاغانى، ج 17، ص 219؛ با كمى تفاوت در مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 105؛ بحارالانوار، ج 41، ص 56. ]