در نبرد جمل
امام على عليه السلام از ابو موسى اشعرى خواست تا سپاهى براى يارى امام از كوفه به بصره ارسال كند، اما ابو موسى كارشكنى كرد، لذا عده اى از سران آگاه و امام شناس بر ضد ابو موسى موضع گرفتند و با مردم كوفه براى عزيمت به بصره سخن گفتند. يكى از آنها شريح بن هانى بود كه چنين گفت: اى مردم كوفه، ما مى خواستيم به مدينه برويم تا از چگونگى قتل عثمان باخبر شويم ولى خدا خبر آن را به خانه ما آورد، و از چگونگى آن و اخبار بعد از آن آگاه شديم، از دعوت على عليه السلام سرپيچى نكنيد كه به خدا قسم اگر از ما كمك نمى خواست باز با عشق و علاقه ياريش مى كرديم. [ الامامة والسياسه، ج 1، ص 63. ]
شريح با ديگر كوفيان به بصره آمد و در ركاب مولايش حضرت امير عليه السلام با عهدشكنان و سربازان بصره جنگيد و در حقانيت راه خود ترديدى به خود راه نداد. [ مناقب ابن شهر آشوب: ج 3، ص 160. ]
امير المؤمنين عليه السلام شريح را فرمانده پياده نظام گروه مذحج قرار داد. [ الجمل، ص 319. ]
در نبرد صفين
اميرالمؤمنين على عليه السلام هنگام حركت به سوى صفين، شريح را به فرماندهى گروهى از طلايه داران سپاه خود منصوب نمود و فرماندهى بخش ديگر طلايه داران را به 'زياد بن نضر حارثى' سپرد و پس از انتصاب اين دو سپهسالار، آنها را به مالك اشتر ملحق نمود. [ ر. ك: وقعة صفين، ص 121، تفصيل اين فرماندهى را در شرح حال 'زياد بن نضر' بخوانيد. ]
ماجراى حكميت
على عليه السلام در جريان عزيمت حكمين به سوى دومة الجندل، چهار صد مرد جنگى را براى تأمين امنيت ابو موسى اشعرى داور عراق با وى اعزام نمود و امارت وفرماندهى اين جماعت را به شريح بن هانى همدانى سپرد. معاويه هم عمرو عاص را با چهار صد نفر گسيل داشت و اين دو گروه چهار صد نفرى دو داور يعنى ابو موسى و عمروعاص را به حال خود گذاشتند تا تصميم بگيرند. متأسفانه ابو موسى از ابتداى امر در فكر توطئه بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام بود و قصد داشت 'عبداللَّه بن عمر' را خليفه كند، [ وقعة صفين، ص 533؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 242. ] ولى او با حيله عمروعاص به آرزوى خود نرسيد و تنها اين خيانت را به عالم اسلام و مسلمانان كرد كه اميرالمؤمنين را در داورى احمقانه خود از خلافت خلع كرد و عمروعاص، معاويه را به جاى آن كه از حكومت شام عزل نمايد، با حيله و تزوير تثبيت نمود.