«همواره آغاز پديد آمدن فتنه ها، هواپرستى، و بدعت گذارى در احكام آسمانى است، نوآورى هايى كه قرآن با آن مخالف است، و گروهى [با دو انحراف ياد شده ] بر گروه ديگر سلطه و ولايت يابند، كه بر خلاف دين خداست.
پس اگر باطل با حق مخلوط نمى شد، بر طالبان حق پوشيده نمى ماند، و اگر حق از باطل جدا و خالص مى گشت زبان دشمنان قطع مى گرديد.
اما قسمتى از حق و قسمتى از باطل را مى گيرند و به هم مى آميزند، آنجاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مى گردد و تنها آنان كه مشمول لطف و رحمت پروردگارند نجات خواهند يافت.»(10)
در اينگونه از نظام هاى سياسى، انسان بر انسان حاكم است،
و آزادى به معناى واقعى اسير انسان هاى حاكم خواهد بود،
گرچه شعار آزادى و دموكراسى فراوان سر مى دهند.
اما در اءديان الهى و اسلام و از ديدگاه نهج البلاغه، مباحث و مسائل سياسى، و دستورالعمل هاى فردى و اجتماعى را خداى انسان آفرين مشخص مى فرمايد كه به وسيله وحى و كُتُب آسمانى به انسان ها ابلاغ مى گردد.
در سياست توحيدى، خدائى كه انسان را آفريد و او را تربيت كرد، با شناخت كامل كيفيت اداره زندگى او را مشخص مى كند، همه مسائل سياسى با واقعيت ها و ضرورت ها انطباق دارد، حقِّ حق، و زلال حقيقت است، همواره راهگشا و جاودانه است و از نظر كاربردى قابل اجرا و تكامل آفرين است؛
بنابر اين هم اروپا و غرب، سياست و مباحث سياسى دارند و هم اسلام با سياست جدا نيست، با اين فرق كه در اسلام «سياست توحيدى» است.
خداى انسان آفرين حكيمانه و با شناخت كامل مسائل سياسى را تعيين مى كند.
اما در غرب انسان ها براى انسان ها خط و نشان مى كشند.
و بدون آنكه انسان را بشناسند يا انسان موجودى قابل شناخت براى انسان ها باشد،
بدون علم و آگاهى، مسائل سياسى را مى نويسند كه هر روز در معرض زوال و كاستى است،
همه متفكران غرب و شرق اين حقيقت را باور دارند كه:
تا انسان را نشناسيم.