نهج البلاغه از وجوه گوناگون كتابى شگفت است: الفاظ، جملات، بافت سخن، هندسه ى بيان، موسيقى كلام، قوت و استحكام، لطافت و سحر آن، معانى و معارف والا، تاثيرگذارى بر دلها و نفوذ در جانها و محدود نبودن به يك زمينه ى خاص. استاد شهيد، مرتضى مطهرى در اين باره مى نويسد:
'از امتيازات برجسته ى سخنان اميرالمومنين كه به نام نهج البلاغه امروز در دست ما است. اين است كه محدود به زمينه اى خاص نيست. على "ع" به تعبير خودش تنها در يك ميدان اسب نتاخته است، در ميدانهاى گوناگون كه احيانا بعضى با بعضى متضاد است تكاور بيان را به جولان درآورده است. نهج البلاغه شاهكار است، اما نه تنها در يك زمينه، مثلا: موعظه، يا حماسه، يا فرضا عشق و غزل، يا مدح و هجا و غيره، بلكه در زمينه هاى گوناگون.
اينكه سخن شاهكار باشد ولى در يك زمينه، البته زياد نيست و انگشت شمار است، ولى به هر حال هست. اينكه در زمينه هاى گوناگون باشد ولى در حد معمولى نه شاهكار، فراوان است، ولى اينكه سخنى شاهكار باشد و در عين حال محدود به زمينه اى خاص نباشد، از مختصات نهج البلاغه است. بگذريم از قرآن كريم كه داستانى ديگر است، كدام شاهكار را مى توان پيدا كرد كه به اندازه ى نهج البلاغه متنوع باشد؟
سخن نماينده ى روح است. سخن هر كس به همان دنيايى تعلق دارد كه روح گوينده اش به آنجا تعلق دارد. طبعا سخنى كه به چندين دنيا تعلق دارد نشانه ى روحيه اى است كه در انحصار يك دنياى به خصوص نيست. و چون روح على "ع" محدود به دنيايى خاص نيست، در همه ى دنياها و جهانها حضور دارد و به اصطلاح عرفا انسان كامل و كون جامع و جامع همه ى حضرات و دارنده ى همه ى مراتب است، سخنش نيز به دنيايى خاص محدود نيست. از امتيازات سخن على اين است كه به اصطلاح شايع عصر ما چندبعدى است، نه يك بعدى.
خاصيت همه جانبه بودن سخن على و روح على مطلبى نيست كه تازه كشف شده باشد، مطلبى است كه حداقل از هزار سال پيش اعجابها را برمى انگيخته است. سيدرضى كه به هزار سال پيش تعلق دارد، متوجه اين نكته و شيفته ى آن است، مى گويد:
"از عجايب على "ع" كه منحصر به خود اوست و احدى با او در اين جهت شريك نيست، اين است كه وقتى انسان در آن گونه سخنانش كه در زهد و موعظه و تنبه است تامل مى كند و موقتا از ياد مى برد كه گوينده ى اين سخن، خود، شخصيت اجتماعى عظيمى داشته و فرمانش همه جا نافذ و مالك الرقاب عصر خويش بوده است، شك نمى كند كه اين سخن از آن كسى است كه جز زهد و كناره گيرى چيزى را نمى شناسد و كارى جز عبادت و ذكر ندارد، گوشه ى خانه يا دامنه ى كوهى را براى انزوا اختيار كرده، جز صداى خود چيزى نمى شنود و جز شخص خود كسى را نمى بيند و از اجتماع و هياهوى آن بى خبر است. كسى باور نمى كند كه سخنانى كه در زهد و تنبه و موعظه تا اين حد موج دارد و اوج گرفته است، از آن كسى است كه در ميدان جنگ تا قلب لشكر فرو مى رود، شمشيرش در اهتزاز است و آماده ى ربودن سر دشمن است، دليران را به خاك مى افكند و از دم تيغش خون مى چكد و در همين حال اين شخض زاهدترين زهاد و عابدترين عباد است." [ مقدمه نهج البلاغه، صص 36-35. ]
سيدرضى آن گاه مى گويد:" من اين مطلب را فراوان با دوستان در ميان مى گذارم و اعجاب آنها را بدين وسيله برمى انگيزم." [ همان، ص 36. ]
شيخ محمد عبده نيز تحت تاثير همين جنبه ى نهج البلاغه قرار گرفته است، تغيير پرده ها در نهج البلاغه و سير دادن خواننده به عوالم گوناگون بيش از هر چيز ديگر مورد توجه و اعجاز او قرار گرفته است، چنانكه خود او در مقدمه شرح نهج البلاغه اش اظهار مى دارد.
از همه ى اينها گذشته نكته ى جالب ديگر اين است كه على "ع" با اينكه همه درباره معنويات سخن رانده است، فصاحت را به اوج كمال رسانيده است. على از مى و معشوق و يا مفاخرت و امثال اينها كه ميدانهايى باز براى سخن هستند، بحث نكرده است. به علاوه او سخن را براى سخن و اظهار هنر سخنورى ايراد نكرده است. سخن براى او وسيله بوده نه هدف. او نمى خواسته است به اين وسيله يك اثر هنرى و يك شاهكار ادبى از خود باقى بگذارد. بالاتر اينكه سخنش كليت دارد، محدود به زمان و مكان و افرادى معين نيست. مخاطب او انسان است و به همين جهت نه مرز مى شناسد و نه زمان. همه ى اينها ميدان را از نظر شخص سخنور محدود و خود او را مقيد مى سازد.
عمده جهت در اعجاز لفظى قرآن كريم اين است كه با اينكه يكسره موضوعات و مطالبش با موضوعات سخنان متداول عصر خود مغاير است و سرفصل ادبيات جديدى است و با جهان و دنيايى ديگر سر و كار دارد، زيبايى و فصاحتش در حد اعجاز است. نهج البلاغه در اين جهت نيز مانند ساير جهات متاثر از قرآن و در حقيقت فرزند قرآن است.' [ سيرى در نهج البلاغه، صص 30-26. ]
نهج البلاغه چشمه اى است از خورشيد حقيقت كه رايحه ى وحى الهى و شميم كلام نبوى از آن استشمام مى شود. كتابى كه در برگيرنده ى حكمتهاى متعالى، قوانين راستين سياسى، مواعظ نورانى، سلوك الهى، نظام تربيتى، آيين حكومتدارى، سنتهاى تاريخى و عرفان حقيقى است.