زندگانی سیاسی امام علی (ع)

علی علامه حائری

نسخه متنی -صفحه : 63/ 55
نمايش فراداده

قانون و عدالت على در بصره

در گفتار پيش از ام المومنين عايشه ، از طلحه و زبير دو صحابى رسول خدا سخن رفت و در تحليل قضايا چهره ى اينان و معاويه كه به دنيا دل فروخته بودند ترسيم گرديد .

اينك مى بينيم كه نيروى سياسى و موقعيت اجتماعى عايشه به كار گرفته شد و هودج عايشه سمبل خونخواهى عثمان گرديد ، طلحه و زبير به دنبال شتر او به راه افتادند و به خونخواهى خليفه ى سوم عده اى را بسيج كردند و از شهرى به شهر ديگر پيش رفتند تا به بصره رسيدند و راه عناد و دشمنى با على '' ع '' را پيمودند و فرماندار اميرالمومنين را با ريش و ابروان تراشيده از شهر خارج كردند و خزانه داران بيت المال و عده اى ديگر را كشتند و حكومت موقت عايشه را تشكيل دادند و على '' ع '' را به جنگ فراخواندند .

عايشه فرمانرواى بصره است . قيام او به ظاهر براى خونخواهى عثمان است ، اما در باطن كينه اى است كه از على به دل دارد . اميرالمومنين درباره ى او فرمود : '' اما عايشه ، راى سست زنانه ، او را دريافت و در سينه اش همچون آهنگران كين توزى و حسد جوشيدن گرفت و جنگ بصره را برپا كرد '' [ گفتار 155 نهج البلاغه. ]

امام درباره ى طلحه و زبير مى فرمايد : آنان مرا خوب مى شناسند و مى دانند كه من با روبرو شدن با شمشير هراسى ندارم اكنون چه شده است كه طلحه مرا به جنگ تهديد مى كند . او خون عثمان را مطالبه مى كند حال آن كه براى كشتن عثمان كسى از او حريص تر نبود ، او آتش فتنه را روشن كرد و مردم را به كشتن عثمان ترغيب نمود و خود باور دارد و مى داند كه يكى از قاتلين عثمان او مى باشد ، اكنون بسرعت خود را از مركز خلافت دور كرد و به عذر مظلوم كشته شدن عثمان ، پيمان ما را بشكست . [ از خطبه 173 نهج البلاغه. ]

آنان بر عده اى از مردم ستم روا داشتند و بى گناهان را كشتند ، براى من كافى بود كه اگر آنها عمدا كسى را بدون ارتكاب جرم و گناهى بكشند با آنان مقابله كنم و بر طبق قوانين الهى رفتار نمايم . اينك كه آنان ستمهاى بى شمارى را انجام داده اند به خدا سوگند كه كشتن همه ى آن لشكر به من روا خواهد بود [ از خطبه 171 نهج البلاغه. ]

من كسى نيستم كه فتنه و آشوب ببينم و از آن جلوگيرى نكنم . به خدا سوگند على كسى نيست كه در مجالس سوگوارى ، نزد گريه كنندگان برود و صبر كند كه طلحه و زبير مردم را به خون بكشند و آن وقت من بر سر اجساد مردگان حاضر شوم ، نه هرگز - من فرصت را از دست دشمن مى گيرم و او را به جزاى خويش مى رسانم . [ در زمان طلوع اسلام جنگ بين خويشاوندان و اقوام بر سر دين اسلام بود ، در زمان ابوبكر مهمترين جنگهاى نبرد بين مسلمانان و مرتدشدگان بود و در زمان على جنگ بين مسلمانان پيرو حق و طرفدار باطل بود. ]

من مى دانم ، اين دو ، هر يك حكومت و رياست را براى خويشتن مى خواهند نه براى رفيق خود ، طلحه و زبير با هم اختلاف و از يكديگر كينه در دل دارند كه بزودى آشكار خواهد شد ، آرى براى شكستن هر پيمانى شبهه اى و براى هر گمراهى بهانه اى لازم است اينان هم ، باطلى را به صورت حق درآوردند و بهانه اى به دست پيروان خويش دادند . [ از خطبه 148 نهج البلاغه. ]

اينان به سوى پرتگاه پيش رفتند و چاره نداشتند كه بگويند به خونخواهى عثمان آمده ايم ، حال آن كه خدا مى داند كه قاتلان عثمان آنها هستند [ مروج الذهب ص 712. ]

پنج ماه و چند روز است كه از خلافت على '' ع '' مى گذرد ، امام در حالى كه ابوايوب انصارى ، خزيمه بن ثابت انصارى ذوالشهادتين ، ابوقتاده بن ربعى ، عمار بن ياسر ، قيس بن سعد بن عباده ، عبدالله بن عباس ، عبيدالله بن عباس ، معبد بن عباس و عده اى از سران مهاجران و انصار و اهل بدر به همراهش بودند به بصره وارد شد و در محل زاويه فرود آمد .

اميرالمومنين به گوشه اى ايستاد و نماز گزارد و آن گاه دست برداشت و گفت :

خداوندا ، من كار بصره را به تو واگذار مى كنم ما را به سراى نيكو فرود آر كه تو بهترين فرود آورندگانى ، خدايا پرده فريب و تزوير را از چهره هايشان فروانداز و در دلهاى اينان چراغ هدايت را برافروز . زيرا اينان بيعت مرا شكستند و بر ضد من قيام كردند تا از اجراى فرمان تو كه حق و عدالت است جلوگيرى كنند و مسلمانان را به زير پرده ى ظلمت بكشند ، من از تو مى خواهم كه خون مسلمانان را حفظ كنى .

آن گاه به عبدالله بن عباس فرمود كه از زبير ديدار كند و با سران سپاه بصره گفتگو نمايد ، در اين ماموريت به او تعليم داد كه با طلحه ديدار نكند ، زيرا او در تكبر و نخوت غرق گرديده و همچون كودكان سبك مغز است كه در عين سالمندى و كهولت ، چون گاوى را ماند كه شاخ خويش را براى حمله آماده كرده است و پندارد با چنين وضعى مى تواند در مقابل حوادث پايدار باشد ، او در نادانى و خودسرى خود فرورفته و نمى داند كه دست به چه كار خطرناكى زده است ، وى بر اسب سركشى سوار است كه به سوى پرتگاه بسرعت مى راند ، اما مى گويد كه مركبى آرام و مطيع دارد و به آرامى پيش مى رود .

به تو سفارش مى كنم كه با زبير به گفتگو نشين ، زيرا ، وى را طبيعتى نرم است و حسن خلق دارد و فرمانبرداريش بيشتر مى باشد .

من و زبير در پيكارهاى فراوان تحت فرمان پيامبر دوش به دوش يكديگر شركت داشتيم و قواى دشمن را در ميدانهاى جنگ در هم كوبيديم . بدين جهت مى توان اميدوار بود كه تو بتوانى بر دل و انديشه او دست يابى .

به او بگو كه على فرزند دايى تو مى گويد چه پيش آمده است كه مرا در حجاز شناختى و دست بيعت دادى و امروز به سوى عراق آمدى و با من همچون بيگانگان هستى و آغاز جنگ نمودى چرا از آنچه بر تو ظاهر شده بود منصرف شدى . [ از خطبه 31 نهج البلاغه. ]

طالبان حكومت دنيا اصرار به جنگ نمودند ، ناچار اميرالمومنين سپاه خود را آرايش داد و دستور فرمود مادام كه از سپاه بصره جنگ آغاز نشود دست به كار نشوند .

افرادى را كه با تير سپاه دشمن جان سپرده بودند به نزد على '' ع '' آوردند . حضرت ، به عمار گفت با اين مردم اتمام حجت كن .

عمار به هودج عايشه نزديك شد و از او خواست كه مقصودش را بيان كند ، عايشه گفت ما به خونخواهى عثمان بدين نبرد تن داديم .

ياسر گفت بر ما پوشيده نيست كه تو به كشتن عثمان فرمان دادى ولى امروز با ناله و گريه به ميدان جنگ مى آيى و خون او را مطالبه مى كنى .

ما هرگز دروغ نگفتيم و امروز هم دروغ نمى گوييم كجى ها و كج رفتارى ها از توست و اگر به راهنمايى خرد ، دست از اين كار بردارى و از گفتار پيامبر پيروى كنى راه توبه پيش گيرى نجات يابى و گرنه اين پرده بزودى بيفتد و حقيقت روشن شود و من از خداوند مى خواهم كه گناهكار را از پيش پاى امت بردارد و دوستانشان را كه غفلت زده هستند به پيشگاه عدالتش فراخواند .

هنگامى كه على '' ع '' تن به جنگ مى دهد ، دست برمى دارد و مى گويد :

'' بار خدايا زبير را با به بدترين قتلى بكش و به گمراهى خونش را بريز و طلحه را خوار گردان و در آخرت بدتر از اين براى آنها ذخيره كن چون آنان به من ستم كردند و بر من افترا بستند و گواهى خود را درباره ى من كتمان كردند و تو و رسولت را نافرمانى نمودند [ كافى جلد 2 ص 189''. ]

على با سر برهنه و بدون زره به ميدان مى رود و زبير را مى خواند چون به هم مى رسند همديگر را در بغل مى گيرند و معانقه مى كنند و به يادش مى آورد كه پيامبر چنين روزى را به او گوشزد كرده بود .

عايشه در هودجى نشسته است كه دور آن با زره پوشانده شده و مردم را به خاك و خون مى كشد تا على را به جنگ مجبور كند .

على كه سربازى فداكار و سردارى رشيد و افسرى آشنا به نكات و دقايق جنگى مى باشد در درجه ى اول اميرالمومنين و بنيانگذار حكومت عدل اسلامى است . او مى خواهد جامعه منحرف و سراسر بدعت را با روحى تازه نوسازى كند و شخصيت و صفات اخلاقى اسلامى را در آن به وجود آورد .

ماه پنجم خلافت على '' ع '' است كه او به ميدان جنگ پا مى گذارد و مى خواهد درس اخلاق و جوانمردى و شجاعت و عدالت را از ميدان جنگ شروع كند تا هم سرداران و سربازانش از عدالت اسلامى آگاهى يابند و هم دشمن در حال شكست و فرار از عدالت على برخوردار باشد از اين رو به سپاه خود دستور مى دهد و مى گويد :

اى فرماندهان فداكار و اى سربازان رشيد من بايد بدانيد :

وقتى آنها را شكست داديد مواظب باشيد كه زخمى ها را بيجان نكنيد و اسير را نكشيد چون او در دست شماست و قدرت دفاع از خود را ندارد ، فرارى را تعقيب نكنيد و به دنبال او نرويد زيرا فرارى از جنگ سرشكستگى را براى خود خريدارى كرده و شرمسار است .

عورت كسى را نمايان نكنيد زيرا كارى زشت و بسيار ناپسند است . آنها كه به خون خفته اند ، اعضايشان را قطعه قطعه نكيند ، زيرا شرافت انسانى اجازه نمى دهد كه با انسان همچون حيواناتى كه براى قربانى سر بريده مى شود رفتار گردد . پرده اى را ندريد و به اموال كسى دست نزنيد زيرا بد خاطره انگيز است . تنها سلاح و لوازم و غلام و كنيزى كه در اردوگاه دشمن است جزء غنائم جنگى مى باشد و جز آن هرچه هست مطابق ترتيب قرآن متعلق به ورثه است . [ مروج الذهب ص 718. ] هدف ما جز رضايت خداوند و اجراى مقررات اسلامى چيز ديگرى نيست به دنبال پاكدامنى باشيد كه ثروتى است پايدار و بر ثروت دنيا مقدم است .

فرزند ابوطالب ايمانش چون كوه استوار است و قلبش چون آهن پابرجا ، ما به پا خاسته ايم كه پستان ظلم را براى هميشه خشك كنيم . شمشير را به حق فرود آوريد چون خودسرى و استبداد در جلو روى شماست . نيروى على بر قواى عايشه پيشى گرفت و آنها را در هم كوبيد . اكنون شتر عايشه به ضرب شمشير سربازان على به زمين غلطيده و هودج ام المومنين پايين افتاده است . محمد بن ابى بكر دست خود را به درون هودج برد عايشه گفت كيستى ، جواب داد برادرت محمد كه تو بيشتر از همه او را دشمن دارى .

اميرالمومنين نزديك شد و با چوب به هودج زد و گفت :

'' اى حميرا ، آيا پيامبر فرموده بود كه اين طور كنى ؟ آيا نگفته بود كه در خانه ات بنشينى ؟ آنان كه تو را از پرده بيرون آوردند در حق تو به انصاف رفتار نكردند زيرا زنان خود را در پرده نگهداشتند . '' اميرالمومنين وارد خانه عايشه مى شود در حالى كه دشمنانش در آن خانه پنهان هستند ، برخى از زنان چون او را بديدند فرياد زدند كه اى كشنده ى دوستان كجا مى آيى .

امام فرمود ، اگر من كشنده ى دوستان شما بودم ، كسانى كه در اين خانه پنهان هستند و مروان بن حكم و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عامر از آن جمله مى باشند مى كشتم . عايشه از على '' ع '' درخواست كرد كه به خواهرزاده اش امان بدهد . اميرالمومنين عبدالله بن زبير ، وليد بن عقبه و پسران عثمان و ديگر بنى اميه را نيز امان داد و همچنين به ديگر مردانى كه در روز جنگ شمشيرها را رها كرده و به خانه هاى خود برگشته بودند ، آزادى داد . و از گناهشان درگذشت .

عايشه را به مدينه فرستاد و برادرش عبدالرحمن بن ابى بكر را با عده اى محافظ همراه او كرد . على با جماعتى از مهاجران و انصار وارد بيت المال بصره شد كه طلا و نقره در آن فراوان بود . دمى چند به آنها نگريست و آن وقت گفت چه افرادى براى رسيدن به اينها عدالت را معطل كردند و به پيكار روى آوردند و على خرسند است كه به دو جامه ى كهنه قانع است . سپس دستور داد كه آنچه در بيت المال است ، بين ياران و همه كسانى كه همراه او بودند تقسيم كنند و به هر يك پانصد درهم بپردازند .

چنين كردند و يك درهم كم نيامد . [ مروج الذهب ، نقل آزاد از ص 728- 715. ]

بدين ترتيب در تقسيم بيت المال نظام علوى جانشين نظامهاى پيشين شد و همه ديدند كه درويشان در سراى على '' ع '' بيگانه نيستند و على در ميان توده ى مردم است و با آنان چنان مى كند كه با ياران نزديك پيامبر و خويشان خود مى نمايد .