خلافت اسلامى نه سلطنت دينى
فوالله انى لعلى الحق [ به خدا سوگند كه على بر حق است. ]
در تحليل مسائل مربوط به حكومت اميرالمومنين عليه السلام به نظريات مختلفى برخورد مى كنيم، عده اى مى گويند كه اگر امام در روزهاى اول خلافت بسرعت دست به كارهاى انقلابى نمى زد و برنامه هاى خود را بتدريج بموقع اجرا مى گذاشت بى شك موفق مى شد كه قدرت خود را در سراسر كشور اسلامى مستقر نمايد و از دست زدن به جنگهايى كه نيروى سياسى و نظامى او را ضعيف كند سرباز زند.
علت چنين داورى در بررسى مسائل و پديده هاى مربوط به حكومت على ''ع'' آن است كه به اوج انديشه هاى امام و روش سياسى و اجتماعى مولى در مراحل مختلف زندگانى اش دقت نشده است و بيشتر به موضوعات مربوط به زمان از خلافت تا شهادت توجه گرديده و مورد تحليل واقع شده است.
بايد دانست كه راز شخصيت على ''ع'' در سه دوره از زندگانى او نهفته است:
- على از دوران كودكى تا رحلت پيامبر ''ص''.
- على در 25 سال سكوت تلخ و سنگين.
- على از حكومت تا شهادت.
عبور از اين گذرگاهها آسان نخواهد بود، علت آن است كه درباره ى على عقايد و
نظريات مختلفى اظهار و ابراز شده است و در تاريخ كسى را سراغ نداريم كه مانند اميرالمومنين عليه السلام در معرض عقايد متضاد واقع شده باشد، به ترتيبى كه گروهى او را ''نعوذ بالله'' خدا بدانند و پرستش كنند و دسته اى او را كافر بدانند و كشتنش را واجب شمارند و سب و لعن او را باور بدانند و نماز بدون لعن على را بى ثواب پندارند.
امام در اين باره مى فرمايد:
دو دسته مردم به مناسبت من هلاك خواهند شد، دوستانى كه در محبت به من غلو كرده و چيزهايى را به من نسبت مى دهند كه در من وجود ندارد و دشمنانى كه از شدت عداوت مطالبى را درباره ى من بيان مى كنند و نسبت مى دهند كه نارواست و در من پيدا نمى شود.
راستى نمونه ى على در تاريخ وجود ندارد كه دسته اى او را خدا بدانند و پرستش كنند و گروهى چون خوارج معتقد باشند كه او از دين خارج شده و كافر گرديده است و از او بخواهند كه توبه كند.
عقيده هاى متضاد با اختلاف درجه اى از خدا بودن تا كافر شدن نسبت به يك فرد وقتى پيدا مى شود كه آن شخص از شخصيت ويژه اى برخوردار باشد و تا سر حد تحير، انديشه هاى جوامع بشرى را به خود مشغول دارد.
ببينيد، على هنگامى كه در اوج جوانى بود به اصرار خود به جنگ عمروبن عبدود مى رود و از او مى خواهد مسلمان شود يا بر طبق شرايطى جنگ كند. ابتدا ضربه شمشير عبدود را تحمل مى كند و سپس دست به شمشير مى برد و او را از پاى درمى آورد و با جوانمردى بدن عبدود را رها مى كند تا جايى كه تحسين خواهر عبدود را برمى انگيزاند.
على شجاع و شريف است و در ميدانهاى جنگ، فقط به نام جهاد در راه خدا و ايفا وظيفه دينى، جنگاوران را از پاى درمى آورد نه چيز ديگر.
در عين حال، زاهد و پرهيزكارى پرتوان است و در محراب عبادت آنچنان خدايش را ستايش مى كند و اشك از ديدگان فرومى ريزد تا راه به معبودش را نزديك تر كند و از خدا مى خواهد كه پايه هاى ايمانش را استوار و استوارتر دارد و او را در پيكار با اميال درونيش پيروز گرداند تا زيباييها و لذتهاى دنيا فريبش ندهد.
چگونه بودن على را بايد در عمق خلوص او به سرمنزل هستى جستجو كرد او در جهاد با تن دردهاى پرسخت، و رنجهاى پرمشقت را بر خود هموار مى كرد.
على مشتاقانه به دنبال هجرت بود و مى خواست با جامه اى كه از خونش سرخ شده باشد خون پرجوش و خروش خود را آرام كند و به لقاء الله بپيوندد.
پيامبر راستين، وى را به شهادت مژده داد و فرمود: ابشر فان الشهاده من ورائك.
بى شك تن را به شهادت از جان تهى خواهى كرد و اين مژده اى بود براى على كه قلبش بدان آرام نداشت و روحش همواره به سويش در پرواز بود.
بايد به طور گسترده شخصيت على از لحاظ انديشه و اعتقاد و آزادى و استقلال راى و اجراى حق و عدالت ارزيابى شود.
چهره على از نظر تن و روان بايد بار ديگر ترسيم گردد و جلوه هاى على و مرتبه والاى خلوص او به پروردگار و چگونه بودن او در هنگامى كه سر به بندگى و اطاعت خدا فرومى كشد و به راه پيامبر اسلام گام مى نهد، و به سوى حق مى رود و با حقيقت هماهنگى دارد و در سختى ها همچنان با عقيده و ايمان، استوار مى ماند با روشى كه ويژه ى عدل و داد است، نشان داده شود و براى سنجيدن آنها ترازوى حساس انصاف را به كار گرفت.
25 سال سكوت تلخ و سنگين على بايد جدا و مستقل از پديده هاى سقيفه بنى ساعده تا قتل عثمان مورد تحليل واقع شود و به رازى بزرگ كه على بدان توجه كرده و مى گويد:
''پس از وفات فرستاده ى خدا گمان نمى رفت كه امت در حق ما طمع كند، اما آنچه انتظار نمى رفت واقع شد و اجراى فرمان خدا را به دست ما كه جز انسان سازى و زدودن كبر و غرور از دلها و همراه كردن زبانها و قلبها و دست ها به سوى خدا چيز ديگرى نبود، عقب راندند.''
''پيامبر گرامى ما آن چنانكه پاك از آسمانها فرود آمده بود، همچنان پاك به آسمانها پرواز كرد و به خداى خود بازگشت.''
''در چنين هنگامى بود كه به خود نگريستم و خويشتن را تنها يافتم و جز چند تن از افراد خاندان رسالت كسى را هواخواه خود و طرفدار خويش نديدم. [ سخنان على ص 324. ]
آرى، على كه مى دانست قريش با انديشه ى قبيله سالارى بنى هاشم با او مخالفت مى كند، به سكوت تلخى تن داد و گذاشت تا بذرها بموقع سر از زمين بيرون آورد و برگ
و شاخه دهد و سپس غنچه درآورد و گل شكوفا گردد و بدين ترتيب تارهاى نادرست از گردبالهاى پرنده بلندپرواز دريده و پاره شود و جهانيان اوج پرواز انديشه و افكار على را ببينند.
على به حكومت فراخوانده مى شود در حالى كه خود مى داند قريش همچنان با او دشمنى دارند. او برنامه كارش را اعلام مى كند. برنامه اى كه مرهم براى دلهاى رنجيدگان ناشكيبا بود، ولى در عوض براى طبقه حاكمه دردهاى فراوان داشت و لبه ى شمشير برده داران، و سرمايه اندوزان را به سوى خود تيز و تيزتر كرده بود .
او درس نخست را در جامعه اى كه به زرق و برقها و زيباييها و لذتهاى دنيا دل بسته بودند اين چنين بيان و شروع كرد:
اى فرمانداران و اى فرماندهان:
''على پيشواى شما از دنيا به دو جامه ى ژنده بسنده كرد و خوراكش را به دو گرده نان جوين محدود نمود. مبادا حكومت و صدارت شما را مغرور كند و ميان خود و مردم حاجب و دربان قرار دهيد. واى بر شما اگر ماموران و پيروان خود را آنچنان آزاد گذاريد كه بدون پروا در كار مردم دست اندازى كنند. بدانيد كه ارزش حكومت كردن براى من از بهاى كهنه كفشى كه در پاى خويشتن دارم كمتر است.
به خدا سوگند مى خورم كه خرده طلائى نيندوخته ام و از غنيمتها پس اندازى ندارم.''
به انديشه بزرگ على دقت كنيد:
آنجا كه برده دارى در اوج رونق اقتصادى خود مى باشد و برده داران از قدرت و نفوذ فراوان خود برخوردارند و اسلام با امضاى اقتصاد برده دارى، رهايى انسانها را از زنجير اسارت انسانهاى ديگر فقط از راه كفاره ى گناهان معلوم كرده و موجب ثواب و فلاح دانسته است،
على به نام اميرالمومنين و خليفه ى مسلمين فرياد مى زند و مى گويد:
انسان، بنده و برده آفريده نشده است و همه ى مردم آزادند.
''ان آدم لم يلد عبدا و لا امه ان الناس كلهم احرار'' [ حكمت الهى و نهج البلاغه ص 19 و 18. ]
آزادى در چه... آزادى در انديشه تا كجا....
در زمانى كه، اگر كسى مى خواست راجع به جهان غيب سوال كند، و رسول اكرم او را
به همان تعبد بازگشت مى داد و از تفكر نهيش مى كرد و تمام سوالات درباره مسائل عملى از قبيل جهاد و روزه و حج و نماز و زكوه و مانند آنها بود [ حكمت الهى و نهج البلاغه 19 و 18. ]
على فرياد برآورد كه انسان برده و بنده ى زنجير كرده نيست كه افكار او از پيش ساخته شده باشد، بلكه آزاد است و آزاد آفريده شده است.
اين كلمات مغزها را تكان مى دهد و قلبها را به طپش درمى آورد و هم اكنون سخنى پرارزش براى انديشمندان است. چون در جهان اسلام و در دنياى كليسا سخن اين چنين گفتن مرسوم و موردپسند نيست.
اينجاست كه على نمونه اى از تنهايى در انديشه است و شناخت و كشف او از همين راه يعنى از راه انديشه ى على است كه در همه جا در جستجوى رضاى خداست و به سوى سرمنزل مقصود و به دنبال فروغ حيات بخش جانها، در شتاب است.
به همين جهت بود كه:
در جنگ جمل مادام كه آخرين سخن را براى قواى دشمن توجيه نكرد و بدنهاى آغشته به خون سربازان خود را به چشم نديد دست به شمشير نبرد.
آن گاه كه جنگ به نام پرچم پيروزى على اميرالمومنين تمام شد و قواى دشمن بى توان و تسليم گرديد، على، از خود گذشت و حقيقت را نشان داد و همه را به راه خدا دعوت كرد و ارشاد نمود.
با اين كه عايشه، مروان بن حكم، عبدالله بن عامر، عبدالله بن زبير و فرزندان عثمان از جمله مسببين اصلى جنگ بودند و تاريخ هم آنها را مسبب اصلى جنگ مى داند آنها را آزاد كرد و عفو نمود با اين كه مى دانست آنها حاميان معاويه هستند.
كمترين مساله اى كه مى توان از آن در قبال آزادى مسببين جنگ، نام برد موضوع خون عثمان است كه امام مى توانست با فرزندان عثمان به عنوان ولى دم، و ديگر خون خواهان عثمان بر طبق اجتهاد خود عمل كند حال آن كه بنى اميه قاتلان عثمان را مطالبه داشتند.
امام بدون توجه به اين گونه مسائل كه شايد پايه هاى حكومت او را محكم مى كرد به دشمنان خود امان داد.
در ميدان جنگ بر جنازه ى سربازان خود و هم بر اجساد افرادى كه به جنگ او آمده بودند و به خون خود غلطيدند نماز گزارد و به بهترين وضعى برادرى و برابرى را درس
داد و براى آنان كه به باطل روى آوردند و به جنگ حق شتافتند طلب آمرزش كرد.
عبدالرحمن بن ملجم دشمن سرسخت على بود و اميرالمومنين هم مى دانست كه پسر مرادى از او كينه به دل دارد.
به امام گفتند كه اين شخص در انديشه ى كشتن تو مى باشد و مصلحت در اين است كه او را بكشى تا از گزندش در امان باشى.
امام فرمود: قبل از ارتكاب بزه قتل از طرف كسى، چگونه مى توان قصاص كرد.
عبدالرحمن هنوز مرتكب قتلى نشده است و اگر او قاتل من باشد قصاص وى با من نخواهد بود.
على بيش از يك رنگ نداشت و آن رنگ على است كه رنگ الهى مى باشد.
على از سرزنش هاى اين و آن بيم ندارد و آنهايى كه از اجراى مقررات اسلام ناراضى مى شوند و دوستى على را رها مى كنند و به دشمنان على روى مى آورند، امام را از اجراى برنامه هايش باز نمى دارد چون على در راه خدا گام مى گذارد و در اين راه از كسى ملاحظه ندارد.
آنان كه از اجراى عدالت على در سفر يمن ناراضى شدند و به پيامبر شكايت بردند رسول خدا آنها را مخاطب ساخت و گفت:
''على برتر از آن است كه كسى از او شكوه كند زيرا او در راه خدا سخت استوار است و اين گونه كارها او را سست نمى كند.''
در روزهاى نخست خلافت، مغيره بن شعبه پيشنهاد كرد معاويه و ابن عامر و در صورت امكان همه ى حكام عثمان را در حكومتش باقى بگذارد تا بيعت تمام شود و خبر اطاعت آنها و بيعت سپاه به مركز خلافت برسد و اگر انجام اين كار مشكل به نظر مى رسد لااقل معاويه را در سمت خود ابقاء كند.
امام قبول نفرمود.
ابن عباس در مذاكرات با اميرالمومنين گفت بهتر آن بود كه پيش از كشته شدن عثمان امام به مكه مى رفت و در خانه ى خود مى نشست و در را به روى خود مى بست.
عرب ها ناچار به جستجوى امام مى پرداختند و به سوى او روى مى آوردند چون غير از او كسى را نداشتند تا به خلافت برگزينند.
اما اكنون جريان كار طورى شد كه بنى اميه به آسانى خود عثمان را از اميرالمومنين
مطالبه مى كنند و پاى امام را در اين حادثه به ميان مى كشند و مردم را در اين باره به شبهه مى اندازند [ مروج الذهب ص 1:712. ]
ابن عباس سپس ادامه داد كه انديشه ى من آن است كه سخن مغيره در مقام خيرخواهى بوده است اگر از من بپذيرى پيشنهادم آن است كه هر كه را مى خواهى بردار ولى معاويه را بگذار چون مردى جسور است و در مردم شام نفوذ فراوان دارد. اكنون به دليل آن كه عمر او را منصوب كرده است وى را در سمت خود نگهدار.
من در ترديدم كه معاويه بيعت كند اگر او با اميرالمومنين بيعت نمايد من به عهده مى گيرم كه او را از جا بكنم.
''به نظر مى رسد سخنهايى به نام ابن عباس در تاريخ ثبت كردند، تراوش فكرى افرادى است كه با حركت انقلابى امام موافق نبودند. ابن عباس كه خود در بيعت معاويه ترديد داشت، چگونه پيشنهاد مى كند كه امام معاويه را در سمت خود نگهدارد، حال آن كه معاويه هيچ تمايلى به اين جهت نشان نداده بود.'' به هر حال:
امام فرمود: به خدا سوگند كه من دو روز معاويه را به حكومت باقى نمى گذارم و جز شمشير خبر ديگرى به او نخواهى داد. [ مروج الذهب ص 1:712. ]
چرا امام قبول نفرمود؟
امام، معاويه و ديگران را مى شناخت و مى دانست كه معاويه و همدستانش راهى به اسلام راستين ندارند، هنوز دستان ابوسفيان در جنگ احد و انتقامجويى زنش هند از جسم بى جان حمزه عموى پيامبر و ساير دشمنى هاى ابوسفيان در خاطره هاى مردان احد بود.
در زمان عثمان، دستگاه خلافت در مدينه، و دربار معاويه در شام وسعت گرفت و رژيم حكومت اسلامى به رژيم سلطنت دگرگون شد، و تشريفات و تجملات سلطنت جانشين تقواى اسلامى و سادگى حكومت زمان ابوبكر و عمر گرديد، و مال اندوزى و دنياطلبى شيوه ى طبقه حاكمه شد، مردم محروم و زحمتكش با سازمان حكومتى فاصله گرفتند. در اين ميان دستگاه حكومتى معاويه با شتاب به سوى تجمل و خوشگذرانى مى رفت و از سادگى هاى صدر اسلام چيزى در سراى معاويه ديده نمى شد.
معاويه در شام به ساختن قصرى دست زد كه چند صد نفر كارگر در آن مشغول به كار بودند. ابوذر آن صحابى بزرگ رسول خدا، روزى از كنار قصر والى شام مى گذشت و معاويه را ديد كه سرگرم تماشاى كارهاى ساختمان است.
ابوذر به او گفت اى معاويه:
اگر اين كاخ را از مال مردم بنا مى كنى اين بزرگترين خيانت است كه در حق مسلمانان نمودى و اگر بناى اين قصر از مال خودت مى باشد اسراف است.
من باور ندارم در كشورى كه مردمش از حداقل معيشت بى بهره اند و سرپناهى ندارند تا در زير آن خود و فرزندانشان زيست كنند، زمامدارش بتواند به نام اسلام قصرى بنا كند و در آن فرمانروايى نمايد.
در برخورد ديگرى با معاويه، بشدت از او انتقاد كرد و گفت:
اى معاويه:
شنيدم حقوق مسلمين را به خود اختصاص دادى، حال آن كه تو نمى توانى آن را براى خود بدانى، اينها متعلق به مسلمانان است ولى مى بينيم كه تو برخلاف پيامبر و ابوبكر و عمر آنها را براى خود و بنى اميه اندوخته اى، از اين كار دست بردار و به كار مردم پرداز كه بيچارگان چشم بر سراى تو دارند.
معاويه ى زمان عمر با معاويه ى زمان عثمان دو معاويه است. در سفر عمر به شام مردى از معاويه شكايت كرد كه او را به ناحق زده است. عمر پس از رسيدگى دستور داد كه مظلوم بايد از ظالم قصاص كند. مى بينيم همين معاويه، ابوذر را به مرز خلافت مى فرستد و خليفه ابوذر را مجازات مى كند.
در جنگ صفين كه معاويه از روى خدعه و حيله قرآنها را بر سر نيزه كرد و دسته اى از قواى اميرالمومنين را در حالتى كه به پيروزى نزديك شده بودند به اين حيله بفريفت امام فرمود:
''با آنها بجنگيد، معاويه و ابن عاص و ابن ابى معيط و حبيب بن مسلمه و كسانى همانند آنها اهل دين و قرآن نيستند، من آنها را بهتر از شما مى شناسم زيرا از طفوليت با آنها آشنايى داشتم آن وقتها بدترين اطفال بودند و امروز بدترين مردمان هستند.'' [ مروج الذهب ص 748. ]
عده اى را عقيده بر آن بود كه امام مى توانست با سياست ويژه اى از وقوع جنگهاى
جمل و صفين و نهروان جلوگيرى نمايد و پس از آن كه بتدريج مخالفان خود را از پاى درآورد دست به اصلاحات زند.
در هنگامى كه طلحه و زبير نقض بيعت كردند و گريختند، امام حسن ''ع'' از پدر تقاضا كرد كه در پى طلحه و زبير نرود و مهياى جنگ با آنها نشود.
امام قبول نفرمود و گفت من با گروهى كه به حق گرويدند و فرمانبردار هستند با آنان كه از حق روگردان شدند و در آن شك و ترديد به خود راه دادند تا زنده هستم پيكار مى كنم. [ از خطبه 6 نهج البلاغه. ] آنان براى فتنه در دين گرد آمدند. من به آنچه آنها در پيش گرفتند بصيرت دارم و به عاقبت كار، نيك انديشيدم. به غفلت و فراموشى تن نخواهم داد [ در خطبه 10 نهج البلاغه. ] چون مى دانم كه اگر خدا بخواهد فتح و پيروزى نصيب ما خواهد بود. [ از خطبه 11 نهج البلاغه. ]
آنان كه چنين ايرادى داشته و دارند به ياد نمى آورند كه على در صدد پياده كردن خلافت اسلامى بود نه سلطنت دينى. اميرالمومنين مى خواست آنچه پيامبر اسلام پايه ريزى كرده بود در ابعاد وسيع بموقع اجرا گذارد نه اين كه سلطنت دينى كه در زمان عثمان پايه گذارى شده بود سازمان دهد و مديريت كند.
على در اوج قدرت خلافت در خانه ى كوچك گلى بسيار ساده و فقيرانه زندگى مى كرد تا فقرا از داشتن خانه گلى دلتنگ نباشند و بدانند كه اميرالمومنين آنها هم در خانه اى همچون خانه آنها زندگى مى كند.
على در تابستان لباس پشمى و در زمستان لباس نازك نخى مى پوشيد تا مردمى كه از گرماى طاقت فرساى تابستان به تنگ آمده بودند و در سرماى پرمشقت زمستان در عذاب بودند و مى لرزيدند بدانند كه خليفه ى مسلمين مانند آنها لباس به تن دارد.
فرزند ابيطالب هرگز طعامى سير نخورد و ماكولش ساده و كم بها و ملبوسش از همه كس درشت تر بود. نان ريزه هاى خشك جوين را مى خورد و سر انبان نان را مهر مى كرد كه مبادا فرزندانش از روى شفقت و مهربانى زيت يا روغنى به آن بيالايند و كم بود كه خورشى با نان خود ضم كند و اگر گاهى مى كرد نمك يا سركه بود'' [ منتهى الامال ص 181. ]
على به فرماندهان و فرمانداران خود مى گفت:
همه چيز را براى اسلام و رضاى خدا و هدايت جامعه مى خواهد و خود سوگند مى خورد كه راه على بر حق است. اين است راه خلافت اسلامى و مسير حكومت دينى.
دو راه در جهت مخالف يكديگر.
راه حق و راه باطل.
اين فرياد على است كه مى گويد:
''به خدا سوگند كه اگر بسترم از خار باشد و از شدت رنج آن تا صبح بيدار بمانم يا مرا با غل و زنجير بند كنند و با آنها عذابى دردناك بر من وارد نمايند و مرا به هر طرف بكشند
من اين رنجها را مى پسندم و به جان خريدارم و حاضر نيستم با ظلم به كسى، آسايش و راحتى را براى خويش فراهم كنم زيرا:
تلخى اين ستم يعنى ستم ظلم به بندگان خدا از هر رنج و سختى زيادتر و مشقت آن فراوان تر است. من بسيار شرمسار خواهم بود كه به انسانى ظلم كنم و با چنين توشه اى در رستاخيز خدا و پيامبرش را ملاقات نمايم.'' [ از خطبه 215 نهج البلاغه. ]
آيا به گزاف گفته:
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحرم چه نامم شه ملك لافتى را
متحرم چه نامم شه ملك لافتى را
متحرم چه نامم شه ملك لافتى را