على و دومين شوراى خلافت - زندگانی سیاسی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی سیاسی امام علی (ع) - نسخه متنی

علی علامه حائری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

على و دومين شوراى خلافت


جامعه ى عربستان آن روز را مى توان به دو گروه تقسيم كرد، يكى دسته ى صحرانشين كه فعاليت آنها منحصر به تربيت حيوانات بود و از لحاظ تربيت سياسى و اجتماعى، همواره به زد و خورد و دستبرد و يغماگرى اشتغال داشتند و تا بسط حكومت اسلامى تغييرى در زندگى آنها به وجود نيامده بود، ولى نظامات قبيله اى را رعايت مى كردند و به آن پايبند بودند. دسته ى ديگر شهرنشينان بودند كه با حفظ رسوم قبيله اى به زراعت و تجارت و كسب و كار مى پرداختند و از اين راه ثروت سرشارى به دست مى آوردند. اينان تابع هيچ حكومتى نبودند و فاقد نظم سياسى بودند، افراد قبيله تحت سرپرستى رييس يا امير قبيله همواره به دفاع از منافع خود برمى خاستند و جنگ مى كردند و پس از خاتمه ى جنگ هر كسى به دنبال كار خود مى رفت. در ميان مردم عربستان، قريش كه در مكه اقامت داشتند به علت اين كه توليت كعبه با آنها بود و به تنظيم روابط زائرينى كه به مكه مى آمدند مبادرت مى كردند احترام و منزلتى خاص داشتند. اعمال و مناصب بزرگ اجتماعى بين خانواده هاى بزرگ قريش تقسيم شده بود، به همين جهت اينان در فنون سياست و روابط اجتماعى و جنگ و لشكركشى تربيت خاص و از استعداد و لياقت ويژه اى برخوردار بودند، چنانكه پس از ظهور اسلام براى حفظ موقعيت و مركزيت مكه و ضوابط تجارتى خود كوشيدند و سامان جديدى به آن دادند و در گسترش قدرت حكومت اسلامى هم توانستند نيروى مردمى را در اختيار خود بگيرند.
با استقرار اسلام در عربستان، روابط اجتماعى مردم دگرگون شد و نيروى فعال اقتصادى كه محدود به سرمايه داران و برده دارانى بود كه از شام و مصر كالا به مكه وارد و توزيع مى كردند يا از راه رباخوارى به افزايش سرمايه خود مى پرداختند، تغيير شكل داد.

ارزشهاى اجتماعى از نظر دينى و اخلاقى مقام والا يافت و كسى كه براى پيشرفت اسلام در جنگها شركت مى كرد اهميت خاص پيدا كرد. سپاهيگرى، فرماندهى سپاه، اميرى و والى گرى پيشه شد و آنان كه به حكومت كردن دل بسته بودند سعى مى كردند كه با جمع آورى سپاه بر طبق دستور خليفه به ميدانهاى جنگ بروند.

مردم باديه نشين كه جز حمله به كاروانها و غارت اموال و كشتن مرد و زن و بچه و افراد باتوان و بى توان، كارى نداشتند با قبول آيين محمد ''ص'' سرباز اسلام شدند و در ميدان كارزار با دلى آكنده از عشق و ايمان به خدا نبرد مى كردند، بتدريج شهرنشين شدند يا به نظامات شهرى تن دادند.

صحابه و خدمتگزاران صديق اسلام در سرزمين هاى مفتوحه به نمايندگى اميرالمومنين خليفه ى وقت حكومت مى كردند، سازمان سياسى و نظامى و اجتماعى حكومت اسلام رو به تحول و تغيير بود و نيروى اسلام در هر گوشه اى از كشورهاى بزرگ آن روز دست به نبرد زده و فتح و پيشرفت را به سود خود گرفته بود.

در چنين وضعى عمر در بستر خونين مرگ افتاد و دقايق آخر عمر او بسرعت مى گذشت .

به نوشته ى مسعودى، عبدالله بن عمر به پدرش در هنگام مرگ گفت: ''اى اميرمومنان يكى را به جانشينى خود بر امت محمد برگمار و تعيين كن''، گفت: اگر جانشين تعيين كنم، ابوبكر هم جانشين تعيين كرد و اگر نكنم، پيغمبر خدا صلى الله عليه و سلم نيز نكرد [ على ''ع'' بنابر اصل و صايت و لياقت و وراثت خليفه ى بلافصل و بر حق پيامبر ''ص'' است و پيامبر در غديرخم در ميان انبوه مردم اين را به وضوح اعلام كرد و از مردم براى على به بيعت گرفت. ] ''الى لئن استخلف فان رسول الله ''ص'' لم يستخلف و ان استخلف فان ابابكر قد استخلف- صحيح مسلم.

بى شك نظام كشور نوبنياد اسلامى انديشه ى عمر را سخت مشغول كرده بود و شايد فكر مى كرد كه موقعيت كشور و وظيفه او ايجاب مى كند كه تكليفى را معين نمايد، اگر ابوعبيده جراح و سالم آزاد شده ابى حذيفه زنده بودند او در تعيين جانشين چندان
ترديدى به خود راه نمى داد و هرگز به تشكيل شوراى خلافت وصيت نمى كرد و هيچ يك از كسانى كه در شوراى خلافت عضويت يافتند ملزم نمى شدند كه براى تعيين خليفه گرد هم جمع شوند.

عمر شش تن از عشره مبشره [ به نوشته مورخان سنى: على ''ع''، ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، زبير، سعدوقاص، سعيد بن زيد، ابوعبيده جراح، عبدالرحمن بن عوف، عشره مبشره بودند- مقدمه ابن خلدون ص 414. ] را براى تشكيل شوراى تعيين خليفه انتخاب نمود و وصيت كرد كه جانشين او از بين آنان و توسط خود آنها انتخاب شود.

به نظر مى رسد كه مساله وصيت عمر در انتخاب خليفه يكى از مسائل حساس و دقيق تاريخ اسلام باشد و از جهتى بر شوراى سقيفه برترى دارد، زيرا بعد از اين شورى است كه انگيزه هاى جديدى به وجود مى آيد و جاى ارزشهاى روحانى و معنوى اسلام را مى گيرد و سرآغاز حوادث گوناگون در تاريخ اسلام و كشورهاى مسلمان مى شود. از اين رو، اين شورا داراى ابعاد مختلف است و نبايد فقط از يك بعد يعنى از بعد تعيين اميرالمومنين جديد به جاى اميرالمومنين سابق موضوع را تحليل كرد. [ خلافت و امامت با يكديگر متفاوت است و ما در اين بحث وارد وجوه افتراق آنها نمى شويم. ]

عمر كه به دورانديشى و سياستمدارى معروف است و تاريخ هم او را قبول دارد، و در جاهليت همواره به عنوان سفير در مبادلات پيامها و قراردادها و حل مشكلات انتخاب و نزد رجال و روساى قبايل و حكومتها اعزام مى شد [ عمر در دوران جاهليت سفرهايى به شام و عراق نموده و با ملوك عرب و عجم فراوان ملاقات كرده است و به كرات سفارت قريش را عهده دار بود- مروج الذهب ص 1:687 تاريخ سياسى اسلام 1:240. ] ،بى ترديد در انتخاب شوراى خلافت مسائل سرپرستى جامعه، رهبرى و زمامدارى كشور نوبنياد اسلامى و ارتباط اين دو وظيفه با دين اسلام و توسعه و گسترش و نفوذ آن را در نظر گرفت.

عمر مى دانست ده روز از خلافت ابوبكر نگذشته بود كه قبايل عرب از اسلام برگشتند [ مروج الذهب ص 656 ج 1. ] او مى ترسيد كه تاريخ تكرار شود و عرب در جوش و خروش و عواطف خودخواهى دوره ى جاهليت دست به خودكامگى بزند و اساس كشور اسلام را درهم بريزد و اگر اين بار چنين شود و هر يك از فرماندهان لشكر دست به كارهايى بزنند كه از انگيزه اى نفسانى و مادى سرچشمه گرفته باشد و يا به نام دين و رضاى خدا از گذرگاههاى فكرى و روانى دينى عبور كنند و مردم را به خاك و خون كشند و ساخت
اسلام را كه كارش صلاح و سلامت روح است ناديده بگيرند ديگر چيزى به نام كشور و امت اسلام باقى نمى ماند. از اين رو تن به وصيت داد و مدعيان خلافت را گرد هم آورد و آنچنان وصيت كرد كه آنها ملزم باشند يكى از بين خود انتخاب نمايند. او مى دانست كه دو طايفه در مقابل يكديگرند يكى بنى هاشم و ديگرى بنى اميه، كه خليفه از بين آنان انتخاب خواهد شد، لذا درباره ى هر يك از داوطلبان آن دو طايفه سخنى گفت.

درباره ى على بن ابيطالب اظهار كرد كه اگر على حريص به خلافت نبود من خلافت را به او واگذار مى كردم، چون مى دانم كه وى مى تواند امور مردم را اداره كند و كارگزارى نمايد.

در اينجا، اين پرسش مطرح مى شود كه آيا اين كلام در ترويج على ''ع'' بوده يا اين كه عمر مى خواسته است بگويد كه از نظر روانشناسى به روحيات و خلقيات افرادى كه براى خلافت در نظر گرفتم واقفم، مع ذلك مصالح اجتماعى را در اين مى بينم كه اين 6 نفر كه مدعيان خلافت هستند گرد هم جمع شوند و با يك نفر توافق كنند تا شكافى بين مسلمانان ايجاد نگردد.

عمر كه مى دانست ابوبكر در هنگام وصيت خود گفته بود كه اگر از عمر چشم مى پوشيدم از وصيت درباره ى عثمان خوددارى نمى كردم، آيا مى خواست با تشكيل شورايى كه نتيجه آن به نفع عثمان تمام شود از انتخاب مستقيم وى خوددارى كند و غير مستقيم عثمان را به خلافت برساند يا اين كه خواسته بود مردم را در سر يك دوراهى آزاد بگذارد و بگويد:

اگر طرفدار حق و عدل هستيد و دنبال برترى تقوى از جنبه هاى مادى و اقتصادى مى باشيد، على را انتخاب كنيد كه بسيار شايسته است مردم را به راه حق مى برد و هدايت مى كند. اگر خواستيد كه سخن از حق و مجازات نباشد و آرايش دنيا را پيشه سازيد به عثمان رو آوريد كه نرم طبيعت است. اما عمر مى دانست كه تحقق اين منظور هم آسان نيست چون طلحه مردى ناآرام است و از مدتها پيش در فكر خلافت بود و به زمينه سازى مى پرداخت و او به وصيت ابوبكر اعتراض داشت و به خليفه ى اول در مورد وصيتش سخت انتقاد كرد، عمر از نظريات ساير اعضاى شوراى خلافت تا حدودى باخبر بود از اين رو كار جانشينى را به عهده ى مدعيان خلافت گذاشت و به آنها مهلت داد چنانچه ظرف سه روز با يكديگر توافق نكنند و در نتيجه كشور اسلامى را دچار بى نظمى و اختلاف
نمايند محمد بن مسلمه ماموريت دارد با پنجاه نفر سربازان تحت ابوالجمعى خود اين شش نفر را گردن بزند.

عمر فرداى روزى كه وصيت كرده بود بار ديگر اعضاى شورا را در كنار بستر خود فراخواند، ما نمى دانيم عمر از ساعتى كه وصيت كرده بود، تا زمانى كه بار ديگر اعضاى شورا را دعوت كرد در چه انديشه بود- آيا عمر سفارش پيامبر را به ياد آورده بود و مى خواست تاكيد كند كه خلافت بايد در خاندان نبوت باشد يا اين كه فكر مى كرد اگر بين اعضاى شورا اختلاف شود و آنها از مدينه خارج گردند و به مراكز نفوذ خود بروند و دولتهاى كوچك تشكيل بدهند و با يكديگر به زد و خورد بپردازند، آن وقت است كه دولت پهناور اسلامى تجزيه مى گردد و مسلمانان دچار اختلاف و زد و خورد داخلى خواهند شد.

عمر در لحظات آخر زندگى خويش با نگرانى به سر مى برد و با انديشه هاى خود مشغول بود كه اعضاى شوراى خلافت در كنار بستر او جمع شدند. عمر به آنها گفت كه ''من به خوبى انديشيدم و ديدم بى شك خلافت از ميان شما كه سران و بزرگان مردم هستيد بيرون نخواهد بود، من از مردم نگرانى ندارم، آنچه نگرانى دارم از شماست. مى ترسم ميان شما اختلاف افتد كه در نتيجه موجب اختلاف مردم گردد. او در بستر مرگ از اين موضوع نگران بود كه اين سران قوم با يكديگر اتفاق نكنند، احساسات قومى و سنتهاى موروثى سبب خواهد شد كه پراكندگى در ميان امت اسلام به وجودآيد و كشور نوپاى اسلام تجزيه گردد. بدين جهت بود كه اعضاى شوراى خلافت را به اتحاد و اتفاق دعوت كرد و صلاح امت را به آنها گوشزد نمود.

نگرانى عمر آنچنان بود كه فكر مى كرد اگر عبدالله بن عمر در شورا حضور داشته باشد، مردم با ديدن عبدالله به ياد عمر مى افتند و به احترام او كه تازه سر به زير خاك فروبرده است، در اجراى وصيتش پايمردى مى نمايند. از اين رو بود كه براى حسن اجراى وصيت خويش، فرزند خود را مامور كرد تا در جلسات شورا بدون داشتن حق راى و اظهار نظر شركت كند و بر كار شورا نظارت نمايد و در صورت لزوم نظر مشورتى خود را اعلام دارد.

در بررسى تركيب شورا، به ظاهر چنين نتيجه گرفته مى شود، طلحه و زبير كه از شوراى سقيفه ناراضى بودند و به خانه فاطمه'' روانه شدند،به خلافت على تن دهند
و او را انتخاب كنند و در اين صورت يك راى كافى بود كه على اكثريت را به دست آورد اما مى بينيم كه چنين نشد.

طلحه پسرعموى ابوبكر پا در شورايى مى گذارد كه صلاحيت او براى خلافت به تصويب خليفه دوم رسيده است. درست است كه زبير پسرعمه رسول خدا ''ص'' مى باشد و مادرش صفيه دختر عبدالمطلب است و احتمال دارد توصيه ى دايى خود عباس بن عبدالمطلب را، كه پير هم شده است بپذيرد، اما به گفته فرزند خطاب او مردى است بددنده و فتنه جو و براى مشتى جو بطحاء را زير و زبر مى كند.

سعد بن ابى وقاص و عبدالرحمن بن عوف از قبيله زهره اند و نسبتشان به بنى اميه مى رسد و هر دو با يكديگر خويشاوندند و عبدالرحمن هم داماد عثمان بن عفان است. [ خواهرزاده عثمان، همسر عبدالرحمن بن عوف است و بنا به تحقيق فيض الاسلام، عبدالرحمن شوهر خواهر مادرى عثمان مى باشد. نهج البلاغه ص 41. ]

در شورايى كه عبدالرحمن بن عوف صاحب راى ممتاز است، اگر داوطلبان خلافت هر يك سه راى داشته باشند، خلافت ميان كسانى خواهد بود كه عبدالرحمن با آنهاست و نبايد ترديد داشت كه شكست على قطعى نباشد، به همين جهت بود كه عباس بن عبدالمطلب از على خواست كه از شركت در اين شورا خوددارى كند و كار خلافت را به عهده ى بقيه بگذارد و به او گفت كه من مى دانم آنچه بر تو ناگوار است آن خواهد شد.

على فرمود: ''اى عمو، من نمى خواهم كه اعضاى شورا در مقابل من يك صدا شوند و انتقام جويى كنند بهتر آن مى دانم، و سياست عمومى و اجتماعى اقتضا دارد كه در شورا شركت كنم اگرچه مى دانم كه تصميمات اين شورا به ضرر من خواهد بود.

بايد دانست كه ما در قرن پانزدهم هجرى زندگى مى كنيم نمى توانيم وقايعى كه در سال 23 هجرى اتفاق افتاده است به طور دقيق بررسى و تحليل كنيم چونكه آنچه ما در دست داريم مداركى است كه سالها بعد از وقايع تاريخى به رشته ى تحرير در آمده است.

بى شك دومين شوراى خلافت، سرنوشت حكومت اسلام را در دست گرفت، و تصميمات اين شورا آنچنان است كه مى توان گفت كه تمام وقايع و حوادثى كه بعدها پديد آمد، بويژه زمامدارى بنى اميه و بنى عباس نتيجه ى اين تصميمات بود.

در مساله جانشينى عمر، ميزان آمادگى افكار عمومى براى زمامدارى افرادى كه در شورا شركت داشتند روشن نيست و متشكل شدن نيروى مردمى به نفع يكى از اعضاى
شورا به طورى كه تمام اعضاى شورا را بتواند تحت تاثير خود قرار دهد به چشم نمى خورد.

نمى دانيم از مهاجران و انصار كه حضرت فاطمه ''س'' از آنها دعوت كرده بود كه به يارى على برخيزند و آنها پاسخ گفته بودند كه ما با ابوبكر بيعت كرديم و ديگر نمى توانيم از آن برگرديم، امروز كه عمر به جهان ديگر رفته است منتظرند كه خلافت همچنان در خانه ديگرى جاى گيرد و اظهار تاسف نمايند. يا براى حق على و سفارش فاطمه ''س'' استوار مى مانند و گام در راه على مى گذارند.

آيا آنهايى كه دلايل على را در مسجد پيامبر در حضور گروه مهاجر و سران انصار شنيده بودند و گفتند اى فرزند ابيطالب، اگر ما قبل از بيعت با ابوبكر به آنچه تو گفتى واقف بوديم هرگز با ابوبكر بيعت نمى كرديم امروز براى خلافت على قيام مى كنند يا اين كه كار را به جريان عادى خود مى گذارند.

آنچه به نظر مى رسد آن است كه مردم خود موافق بودند كه خليفه وسيله ى شورا معين شود نه اين كه خودشان به طور مستقيم، شخصى را انتخاب و حمايت كنند، شايد نيروى متشكلى هم وجود نداشته بود كه اختلافات و پراكندگى آرا را از بين ببرد و باور آن است كه تنها نيرويى كه وجود داشت همان نيرويى بود كه ابتكار عمل را در اجراى وصيت خليفه ى دوم در دست داشت.

بنى اميه از مدتها پيش در مقام ايجاد پايگاه مردمى در بين مردم و روساى قبايل صحرانشين بودند و در اين راه كوششها كردند و تا حدودى هم موفق شدند كه زمينه اى بين قبايل صحرانشين به نفع خود فراهم كنند و بتوانند در مواقع لزوم از حمايت آنها برخوردار شوند.

شايد دستهايى در كار بود كه آتش كينه على را كه در دلهاى بسيارى از مردم وجود داشت شعله ور سازند، على در ميدانهاى جنگ براى دين خدا شمشير زد و كفر را از پاى درآورد، فرزندان كشته شدگان در ميدانهاى جنگ اگر چه مسلمان شده بودند ولى كينه و خشم خود را از على دور نكردند و آنان همواره در جهت مخالف على، ائتلاف و همكارى مى كردند، در اين زمان هم نمى توان قبول كرد كه بيكار نشسته بودند، چنانكه مى بينيم وقتى كه عبدالرحمن بن عوف از روساى قبايل كه به مدينه آمده بودند در
خصوص خليفه نظرخواهى مى كند شايد اكثريت به نفع عثمان [ عثمان بن عفان بن ابى العاص بن عبد شمس بن اميه بن عبد مناف از طايفه بنى اميه بود. ] وابسته به بنى اميه نظر مى دهند.

در اين ميان روحيات و نظريات دو قبيله خزرج و اوس و تمايل آنها از افراد معين بررسى نشد ولى ترديدى نيست كه توسعه ى كشور اسلامى در دوران حكومت خليفه دوم موجب شد كه انصار مسئوليتها و مقاماتى را به عهده گيرند و مهاجران هم در شرايط مساعدى به سر برند، بدين جهت نمى توان گفت كه آنها از اجراى وصيت خليفه دوم ناراضى بودند. مهمتر از همه، قدرت و هيبت عمر بر دلها بود كه همه را در مرز خود قرار داد تا جايى كه بزرگان قوم در مجلس او با صداى بلند صحبت نمى كردند، قدرت عمر شهرهاى دور و نزديك را فراگرفت و تازيانه ى عدالتش بر دورترين نقاط كشور اسلامى حكومت مى كرد.

عمر با زهد و بركنارى از لذات دنيا و عدالتى كه پيشه ساخته بود همه را تحت جاذبه خود قرار داد. مولف مروج الذهب در احوال او مى نويسد ''وى متواضع بود و لباس خشن مى پوشيد، در كار خدا سختگير بود و عمال وى از دور و نزديك از اعمال و رفتار و اخلاقش پيروى مى كردند و همانند وى بودند، او جبه اى پشمين به تن مى كرد كه با چرم وصله شده بود و عباچه مى پوشيد و با مقامى كه داشت مشك به دوش مى كشيد و بر شتر سوار مى شد و نشيمنگاه وى بر شتر از برگ خرما درست شده بود، عمالش نيز چنين بودند در صورتى كه خداوند ولايت ها را براى شان گشوده بود و اموال فراوان به آنها داده بود [ مروج الذهب ص 1:662. ] به همين جهت بود كه پس از فوتش قدرتى كه بتواند برخلاف وصيت او عمل كند يا بدون در نظر گرفتن نظريات اعضاى شورا از فرد معينى خواه عضو شورا باشد يا خارج از اعضاى شورا باشد حمايت كند به چشم نخورده است و همه به نتيجه آراى شورا نظر داشتند. با اين كه طلحه در حيات عمر محرمانه براى خلافت خويش تلاش مى كرد تا پس از درگذشت طبيعى يا غيرطبيعى عمر بتواند زمامدار شود و در اين خصوص هم افرادى را با خود همراه كرده بود، مع الوصف نتوانست در مقابل نظر شورا مقاومت كند.

عمر در حيات خود از كوششهاى پنهانى طلحه پرده برداشت و روزى به منبر رفت و به مردم هشدار داد كه اگر مردى بدون مشورت با مسلمانان با كسى بيعت كند هر دو نفر

بى درنگ بايد كشته شوند. بنابراين مردم فكر مى كردند كه عمر بهترين روش را براى انتخاب خليفه در نظر گرفته است.

خليفه ى دوم فكر مى كرد كه اين شش نفر خواسته ى مسلمانان مى باشند و هرگاه كه يك نفر از بين آنها انتخاب شود، ديگران مجبور خواهند بود كه خلافت او را گردن نهند در نتيجه خليفه همه آراى امت را در دست دارد.

نكته قابل دقت آن است كه:

چرا عمر راى ممتاز را به فرزند عوف داد و به على بن ابيطالب نداد و اگر او چنين نمى كرد و على راى ممتاز داشت ولى سه راى در اختيار نمى داشت آيا اكثريت آرا مناط اعتبار قرار مى گرفت با راى ممتاز على.

آيا با شركت نداشتن طلحه در جلسات شورا، عثمان با اكثريت آراى عده ى حاضر در جلسه ى شورا به خلافت انتخاب شد يا با راى ممتاز عبدالرحمن به خلافت رسيد.

آيا عبدالرحمن با داشتن راى ممتاز توانست اختيارات لازم را از شورا بگيرد يا تنها راه حل انتخاب خليفه، دادن اختيارات به عبدالرحمن بود.

به هر صورت، وصيت عمر آن بود كه بيان گرديد و شايد با توجه به اوضاع و احوال مدينه و قريش بود كه عباس عموى پيامبر صلاح نمى دانست على در شوراى خلافت شركت كند و شايد عباس معتقد بود كه بنى هاشم مردان كارى و كارآمدى ندارند تا بتوانند افكار عمومى را به نفع على تجهيز نمايند. چه اين كه مى بينيم عباس هم عمل كارسازى انجام نداد.

آيا از گفتار عمر كه در پاسخ مغيره بن شعبه اظهار كرده بود، اگر خلافت خير و شرى داشت از خاندان عدى كافى است كه فقط عمر از آن بهره مند شود و جوابگو باشد اين طور فهميده مى شود كه در يك خانواده فقط براى يك مرتبه بايد نيروى اداره كننده جامعه 'خلافت' متمركز شود و نبوت بنى هاشم را كفايت مى كند و نبايد مقام ديگرى با آن جمع شود، اگر چنين بود چرا على را به عضويت شوراى خلافت منصوب كرد ؟

آيا از زمان خلافت ابوبكر تا زمان مرگ خليفه دوم، براى على زمينه ى مردمى فراهم نشده بود كه اكثريت قريب به اتفاق مردم يك صدا خلافت على را خواستار شوند ؟

قريش بعد از رحلت رسول خدا كينه توزى و حسد خود را نسبت به خاندان بنى هاشم به بالاترين درجه رسانيده بودند، به نظر مى رسيد كه آنان دشمنى خود را همچنان حفظ

كردند و حاضر نشدند كه ميراث فرستاده ى خدا را به خانه اش بازگردانند. به همين جهت بايد گفت كه مخالفت قريش سبب شد كه على در شوراى دوم خلافت توفيقى به دست نياورد.

اما در تحليل مسائل شوراى خلافت دوم از جمله شركت على در شوراى مزبور بايد قبول كنيم كه سياست اميرالمومنين على 'ع' در شوراى خلافت، خود سياست آگاه ، روشن و مدبرانه اى بود كه على اتخاذ كرد و ثابت نمود، آن كه گفته بود كه 'قريش كراهت داشت كه نبوت و خلافت در يك خاندان جمع شود' [ گفتار عمر به ابن عباس. ] خودش على را براى خلافت معرفى كرد و شايد بدين وسيله از او ترويج نمود. اگر على در شوراى خلافت شركت نمى كرد، بسيار احتمال مى رفت كه مخالفين فراوانى را براى خود فراهم كند. از جمله عكس العمل همه جانبه و چند بعدى قريش عليه على بود و قريش به بهانه اين كه على زعامت و حيات سياسى را حق قريش نمى داند، مى توانستند او را در محاصره سياسى و اجتماعى قرار دهند و آن دسته از توده مردم را كه از على كينه به دل داشتند و به دنبال انتقام شرعى از او بودند به سوى خواسته هاى قلبى شان به راه اندازند كه براى خاندان بنى هاشم بسيار هولناك و شكست آور بود. بنابراين شركت على در شوراى خلافت با پيش بينى نتيجه ى شورا خود سياست مدبرانه اى بود كه على اعمال نمود.

آنان كه مى گويند حضرت نمى بايست در اين شورا شركت فرمايند، نتوانستند ضرورت زمان را ادراك كنند و حضرت اين ضرورت را تشخيص داد، بخصوص آن كه عبدالرحمن بن عوف در مورد انتخاب خليفه از سران قبايل و گروه هاى مختلف مردم استعلام كرده و نظر خواسته بود و همين اقدام باعث شد كه على به عنوان كانديداى خلافت در اذهان مردم جاى گيرد كه به طور يقين در آراى عمومى بعد از عثمان موثر بوده است.

/ 63