به سوى ميعادگاه- على رستگار شد - زندگانی سیاسی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی سیاسی امام علی (ع) - نسخه متنی

علی علامه حائری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به سوى ميعادگاه- على رستگار شد


نادرستان، حق را در پرده ى تزوير و ريا پنهان كرده بودند، گروهى كوردلان كه به دنيا سخت وابسته بودند با دهانى آلوده به گناه، على ''ع'' را ناسزا مى گفتند.

على خليفه مسلمين بود كه خوارج در مسجد به او اقتدا نمى كردند و وى را كافر مى دانستند. معاويه و يارانش در شام براى از ميان برداشتن على، با بودجه اى هنگفت دست به تبليغات عليه امام زدند و على را بى نماز خواندند و حديثها به دروغ ساختند و آنها را به رسول خدا نسبت دادند، و صحابه سكوت كردند. [ با نگاهى عميق به لابلاى اوراق تاريخ مى بينيم كه عده اى از صحابه رسول خدا با ادارك محضر نبى اكرم حقيقت تعاليم قرآنى را به دل نسپرده بودند و عمل به ظاهر مى كردند. ]

ابوهريره به نفع معاويه حديث جعل مى كرد و مردم هم براى تقرب به خدا على را لعن مى نمودند تا جايى كه نام على را از روى فرزندان خود برداشتند.

معاويه مى دانست على حق است و او باطل، از اين رو در همه جا سعى مى كرد كه حق پنهان بماند. فرزند ابوسفيان براى اين كه از محبوبيت على و نيروى جنگى او بكاهد بدگويى در حق على را رواج داد، و روحيه مردم را نسبت به على چه در داخل قلمرو و چه در خارج از قلمرو خلافت امام تضعيف كرد تا جايى كه على هنوز پيشواى مسلمين بود عده اى او را در هنگام خواندن نماز لعن مى كردند.
شايد در تحليل وقايع تاريخى انجام تمام اين كارها را به گردن معاويه گذاشتن باعث مى شود كه باور داريم او توانست با سياستى توام با ريا و تزوير پايه هاى حكومت اميرالمومنين على ''ع'' را متزلزل كند، اما اين چنين نيست بلكه مى توان گفت جنگهاى پى درپى در مدت خلافت على ''ع'' و كشته شدن عده كثيرى در ميدان جنگ و عدالت سخت اميرالمومنين موجب شد كه تبليغات عليه على در بطن جامعه قابل حركت و دوام باشد.

آنچه معاويه و يارانش كردند اين است كه على را مسبب جنگها و كشته شدن مسلمانان در ميدانهاى نبرد معرفى كردند نه اين كه توانسته بودند خود را شاخص كنند و بر على ''ع'' رجحان گيرند. نه هرگز، نيك انديشان مى دانستند كه معاويه قابل مقايسه با على نيست و معاويه هم تا آخر عمر همين رنج را در دل داشت.

ديگر آن كه سكوت صحابه ى رسول خدا كه در زمان حكومت على ''ع'' حيات داشتند و قيام بعضى از آنها عليه اميرالمومنين خود باعث اشاعه ى تبليغات سوء عليه امام عليه السلام شده بود. در اين ميان شركت امام على را در غزوات رسول خدا ''ص'' و شمشيرهايى كه براى اسلام زده بود نبايد از نظر دور داشت، كه همين باعث كينه قريش بود. على سياستى جز اسلام نداشت و قانونى جز قرآن نمى شناخت. از ستم و ظلم گريزان بود و آن را ننگين مى دانست. او با ايمان و استوار و مطمئن و با تصميم در حفظ امانت الهى بود.

على مى گويد:

به خداوند و آنچه در پيش او مقدس است سوگند مى خورم اگر فرمانروايى هر چه در زير آسمانها است و همه ى كشورهاى روى زمين و آنچه در آنهاست را به على بدهند تا على را وادار كنند ستمى بر مورچه اى روا دارد و پوست جوى را از مورى بستاند، على هرگز تن به چنين معامله نمى دهد و حاضر نيستم براى ستم به مورچه اى در محكمه ى عدالت الهى به پا خيزم و پاسخگو باشم. [ نهج البلاغه، سخنان على ''ع'' 315. ]

در حكومت على زيادتر از عدالت براى كسى جايى وجود نداشت به همين جهت بود كه طلحه و زبير از على خشمگين شدند در حالى كه اگر على مى خواست مى توانست
آنها را براى خود نگهدارد. على راضى نشد كه عمروعاص را با خود همراه كند اگر مى خواست مى توانست او را به استخدام خود درآورد.

ابن عباس و مغيره به او گفتند فعلا معاويه و ابن عامر و بقيه ماموران عثمان را به حال خود بگذار تا با تو بيعت كنند پس از آن هر كدام را خواستى از كار بركنار كن، ولى على نپذيرفت و گفت من هرگز در دينم مداهنه نمى كنم و پستى را به خود راه نمى دهم.

به او گفتند معاويه را به حال خود بگذار زيرا او مردى جسور و جرى است و مردم شام به سخنش گوش فرامى دهند و او دليلى در دست دارد كه از جانب عمر به ولايت شام منصوب شده و عثمان در انتصابش دخالتى نداشته است و مردم هم به اعمال عمر و روش او اعتماد دارند و زمان خلافت عمر را بهترين دوران اسلام بعد از رحلت پيامبر مى دانند. على نپذيرفت و گفت حاضر نيستم حتى دو روز معاويه را از جانب خود ماموريت بدهم.

افرادى كه به على يادآورى مى كردند كه لازمه ى كشوردارى داشتن سياست خاص مى باشد، نمى توانستند بدانند كه آنچه على فكر مى كند و مى گويد نتيجه تربيت و طرز زندگى اجتماعى و ايمانش مى باشد. على از دنيا و زيورهاى دنيا متوحش بود . او خودش را همواره در معرض حساب قرار مى داد و آنچه گفته و كرده بود در ترازوى عدالت قرار مى داد و مطالعه مى كرد.

او غذاهاى ساده و خشن مى خورد و در ميان مردم مانند ساده ترين آنها بود، به بينوايان محبت مى كرد، زورمندان در انتظار ظلمش نبودند، بى چيزان و ناتوانان همواره به عدالتش اميدوار بودند. على در ميان تاريكيهاى شب در محراب عبادتش با ناله اى اندوهناك خطاب به دنيا مى گفت كه تو موفق نخواهى شد كه على را فريب بدهى زيرا على دنيا را آنچنان طلاق داده است كه هرگز قابل رجوع نيست.

على از نخستين روزهاى فروع اسلام همراه پيامبر و شاهد رسالت بود، اسلام را در آغوش گرفت و در راه آن تا آخرين روزهاى عمر خود فداكارى كرد.

على ديده بود كه معاويه و پدر و بستگانش از آغاز كار اسلام در مقام معارضه با اسلام برآمدند و تا فتح مكه با اسلام مبارزه كردند و براى خاموش كردن آن كوشيدند و هر چه خواستند كردند. اما على به عدالت پايبند بود و به حق حكم مى كرد و حكمت و علم از
نواحى وجودش تراوش داشت و چيزى جز عدالت از او صادر نمى شد.

شايد مجموعه همين مسائل بود كه على ''ع'' فرمود در ميان ظلمت شب دور از ديد دوست و دشمن مرا به خاك سپاريد تا ندانند در كجا آرميده ام و سر بر خاك تيره گذاشته ام تا آنان كه نتوانسته اند در حياتم از من انتقام بگيرند نتوانند به جسد من دست يابند و روشهاى دوران جاهليت را زنده كنند.

در همان زمانى كه على را لعن مى كردند و چه بسا على به گوش خود هم مى شنيد، فرياد مى زد حق آن است كه من راهنماى آن باشم نه ديگرى بگويد و آن را نشان دهد.

من با روحى پاك و دينى كه بر قداست و وجدان استوار است شما را به راهى مى برم كه سعادت بشر در اين راه خواهد بود.

من بدى و كج انديشى كسى را نخواسته ام و آنان كه از من روى برتافتند و ستمها روا داشتند بدانند كه هرگز كينه از آنها به دل ندارم. آنچه من كردم براى رضاى خدا بوده است نه چيز ديگر.

به خاطر داشته باشيد كه نخستين بار من به پيامبر اسلام ايمان آوردم و نخستين مسلمان باايمان و فداكار من هستم.

سزاوار نباشد با گذشته ى درخشانى كه من در تاريخ اسلام دارم زبان به دشنام من گشوده شود. خدا و پيامبر رضايت ندارند كه درباره ى من چنين رفتارى شود و مسلمانان از برادرى چون من دورى جويند.

امام براى نجات افرادى كه در دست طاغوت زمان گرفتار گرديدند، مردم را به جهاد دعوت كرد تا كار معاويه را يكسره كند اما يارانى نداشت كه به دعوتش بشتابند.

بارها فرمود كه من مى بينم هرگاه گروهى از قواى شام به شما نزديك مى شود از ترس به خانه هاى خود مى رويد و پنهان مى شويد.

مى دانم آن كس كه به يارى شما دل بندد و به ميدان نبرد برود تا دشمن را از شما دفع كند خود از پاى درمى آيد و خوار خواهد شد [ از خطبه 68 نهج البلاغه. ] ، ولى مردم روى موافق نشان ندادند.

راى ابوموسى اشعرى و تبليغاتى كه معاويه درباره راى حكمين كرده بود و فتح يمن و مصر و ديگر اقداماتى كه حاكم شام در زمينه ى تثبيت موقعيت خود و ايجاد ناراحتى در
حوزه حكومتى امام نموده بود موجب شد كه مردم خيال كنند هر كسى به جاى على بيايد همچون او عدالت و مساوات را در سرلوحه ى حكومت خود قرار مى دهد، از اين رو رغبتى به جنگ نشان نمى دادند. امام در اين مورد بسيار افسرده بود ولى از پاى ننشست.

او خطاب به مردم فرمود:

در حكومت من قرآن را استوار دانستيد، و آنچه واجب بود برپا داشتيد، سنت را زنده كرديد، و بدعت را از بين برديد، به امام خود اعتماد كنيد و از او پيروى نماييد.

على عليه السلام در حالتى كه اشك از چشمانش جارى بود گفت:

موقعيت كشور طورى است كه بدون فوت وقت بايد جهاد كرد، من از همين امروز براى جنگ تدارك مى بينم هر كه اراده كرده است كه به سوى خدا برود به زير پرچم من جمع شود. هنوز به سوى صفين حركت نكرده بود كه دعايش اجابت شد. [ از خطبه 181 نهج البلاغه. ]

پسر ملجم مرادى شمشير كشيد و هنگامى كه على در محراب عبادت خدايش را ستايش مى كرد آن را بر فرق على فرود آورد. توطئه در خانه اشعث بن قيس دوست معاويه تحقق يافت و براى اين كه صفحه تاريك تاريخ را رنگ ديگرى بدهند گفتند كه ماموريت براى كشتن على و معاويه و عمروعاص بود [ به نظر مى رسيد كه معاويه براى به دست گرفتن حكومت سراسر كشور اسلامى، قتل على و عمروعاص را ضرورى دانست و خود به مسجد نرفت، عمروعاص مجروح شد، و على ''ع'' به شهادت رسيد. ] و معاويه و عمروعاص را در رديف على قرار دادند- شمشير زهرآلود ملجم مرادى فرود آمد كه:

ناگهان صدايى برخاست و به آسمانها رفت:

فزت و رب الكعبه

فرشتگان به زير آمدند، محراب مسجد به لرزه درآمد، محاسن سفيد على از خون سرش رنگين شد و قطراتش بر كف محراب چكيد و از آنها صدايى برخاست كه مى گفت: الله اكبر.

اينجا بود كه على فرمود به خداى كعبه رستگار شدم.
درى باز شد، على به ميعادگاه مى رود تا خدايش را ملاقات كند.
تن خسته على را به خانه اش آوردند. خواستند او را به بسترش حمل كنند، گفت نه من
بايد با پاى خودم به سوى بسترم كه نخستين منزل از منازل صعود به عالم ملكوت است بروم.
او در بستر قرار گرفت، تا به سوى خدا پرواز كند و به ميعادگاه برسد.
زبان گشود و آنچه از امانت محمد ''ص'' و بار امامت در نزد خود داشت از گنجينه اسرار خويش بيرون داد.

على كه به كرات در مسجد و اجتماعات گفته بود كه از على هر چه دلتان مى خواهد بپرسيد قبل از اين كه او را نبينيد. [ سليم بن قيس ص 138 به نقل از زندگانى اميرالمومنين عمادزاده ص 87- اصول كافى ص 246 ج 1- نهج البلاغه ص 678 خطبه 231. ]

اكنون كه به پروازش چيزى نمانده، بايد گفته باشد اى مردم:

سلونى قبل ان تفقدونى.

قبل از اين كه ديگر به من دسترسى نداشته باشيد، آنچه از شما پنهان است يا در آن ترديد داريد يا سخت است كه حقيقت را بشناسيد و بدان معرفت پيدا كنيد بپرسيد.

بپرسيد تا بگويم، بپرسيد از قرآن و از آيات آن- براى اين كه من سخنگوى آنم و آن را به سخن درمى آورم. [ خطبه 157. ]

من نور وحى و رسالت را از مراحل نخست آن ديدم و پيامبر ''ص'' مرا از تمامى علم خود سيراب كرد. [ اصول كافى ص 14 ج 2. ]

من در آن روزها كه وحى بر پيامبر نازل مى شد مى شنيدم و مى ديدم كه شيطان از حركت ملكوتى انسان رنج مى برد، آن گاه كه در جريان وحى حضور نداشتم پيامبر آيات را بر من قرائت مى كرد و شان نزول و تاويل و تفسير آن را به من مى آموخت و چيزى را بر من پوشيده نمى داشت. هر روز از خلق و خوى و خصوصيات درونى خود چيزى را آشكار مى ساخت و به من مى فرمود كه آن را به خاطر بسپارم و پيروى كنم .

يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يامرنى بالاقتدء به [ خطبه 234 نهج البلاغه. ]

از همين است كه:
پرتو من از نور پيامبر است كالضوء من الضوء.

من بستگى نزديك با پيامبر داشتم، او مرا در كنار خود پرورش داد، همواره مرا به سينه خود مى چسبانيد تا جايى كه ضربان قلب او را كه با وحى و با عظمت آن دمساز بود در سينه و در روح خود حس كردم و با آن مانوس شدم.

آن وقت بود كه پيامبر فرمود: انك تسمع ما اسمع، و ترى ما ارى [ خطبه 234 نهج البلاغه. ]

من نور وحى و رسالت را ديدم و بوى نبوت و پيغمبرى را بوييدم و نخستين كسى هستم كه بعد از رسول خدا به حق رسيدم و آن را شنيده و پذيرفته ام.

بدانيد كه من مى توانم از خزائن رسالت براى شما سخن بگويم، تا دير نشده و فرصت باقى است بپرسيد كه ديگر چنين زمانى وجود نخواهد داشت كه شما از آن بهره مند شويد. على فرمود بپرسيد از هر درى و از هر سخنى.

از آنچه در پهنه و در ميدان انديشه و سخن داريد.
از آنچه كه در زمان پيامبر اتفاق افتاده است.
از حاكميت قرآن و حكومت اسلام.
از نبردهاى پنهانى و آشكار، از پيروزيها و شكستها.
از هستى و تجليات الهى، از غيب و شهادت، از دنيا و عقبى، از آنچه انديشه بدان مى پردازد.
بپرسيد، تا دلها به رضاى خدا پر كشد و جانها به فضيلت روى آورد، و هواى نفس بر انديشه ها برترى نگيرد، زيرا:
ارى نور الوحى والرساله و اشم ريح النبوه. [ خطبه 234 نهج البلاغه. ]

على رو به فرزندان خود كرد و گفت:

اين سخنم را بپذيريد كه درستى در عدالت است و اجراى احكام خدا معناى عدالت مى باشد.
چه نيكو است كه در هنگام چيرگى بر دشمن او را ببخشاييد پيش از آن كه او درخواست بخشش كند. تاكيد مى كنم مبادا به بهانه مشاركت يا موافقت با قتل اميرمومنان كوچكترين آزار و كشتارى را در حق كسان و همفكران قاتل روا داريد. [ نامه 47 نهج البلاغه. ]
وه، چه نازنين جانها در راه اجراى حق و عدالت مشتاقانه در راه خدا هجرت كردند و سرخوش بودند، و آنها كه پر مى گشايند و براى عدالت به سوى خدا پرواز مى كنند چه نيك بخت مى باشند.
در اين هنگام زمان پرواز فرارسيد.
على در بسترى كه از خون سرش رنگين شده بود، خوشحال و خندان است.

ملائكه و روح به اذن خدا در شب معراج على از ملكوت اعلى فرود آمدند و على، برتر از فرشتگان را با خود به سوى دوستش بردند- آرى، از خانه خدا به ديدار خدا رفت.
او پرواز كرد و شهيد عدالت نام گرفت.
بدن پاك و بى جان على را غسل دادند و كفن كردند و در ميان تابوت گذاشتند و آن گاه صبر كردند تا شب به نيمه رسيد و كوفه در سكوت مطلق فرورفت.

قافله كوچكى تابوت على را به دوش كشيدند و با خود حمل كردند، در كوفه صدايى جز زمزمه ى مناجات شب زنده داران به گوش نمى رسيد.

اينها ظلمت شب را همى شكافتند و كوفه را پشت سر گذاشتند تا به بيابانهاى حومه شهر رسيدند، امانت الهى را در بيابان به پيش بردند تا به محل مقصود رسيدند.

تابوت را به زمين گذاشتند و على را از درون آن بيرون آوردند و در ميان قبر گذاشتند و زير خروارها خاك پنهان كردند.

در اين هنگام بود كه صعصعه فرزند صوحان اشك ريزان با صدايى كه از درد و رنج بزرگى حكايت مى كرد، از تربت على مشتى برداشت و بر سر خود ريخت و گفت:

يا اميرالمومنين:

گوارا باد ترا كرامتهاى الهى،

مولد تو پاك و پاكيزه، و صبر تو پرتوان، و جهاد تو بس عظيم بود.

اينك چه خوب به آرزويت رسيدى و آنچه خواستى به دست آوردى و به نزد پروردگارت رفتى كه همواره در انديشه ى او بودى و جز تو كسى چنين تجارت پرسودى را نكرده است. فرزندان على ''ع'' به همراه صعصعه بر تربت پدر اشكها ريختند و اين
آخرين چيزى بود كه بر تربت على نثار كردند و بدرقه راه او نمودند.

آرى اشكهاى فرزندان زهرا ''س'' نور ديده ى فرستاده ى خدا بدرقه راه وصى و جانشين محمد ''ص'' خاتم پيامبران گرديد.

درود بر على ''ع'' كه حق و عدالت را به خود تمام كرد و عاشقانه به سوى ابديت پرواز نمود و شهيد عدالت نام گرفت.

ربنا:

انك تعلم ما نخفى و ما نعلن و ما يخفى على الله من شى فى الارض و لا فى السماء [ پروردگارا، تو را به هر چه ما پنهان و آشكار كنيم بر همه آنها آگاهى دارى "يقين داريم" كه بر خداوند آنچه در زمين و آسمان ها "در دل هاى انسان ها" وجود دارد، پنهان نيست. ]

"آيه 41- ابراهيم"

تهران: سه شنبه- بيست و يكم رمضان 1402 ه ق برابر 22 تيرماه/ 1361

/ 63