على و بيعت با ابوبكر
چون مردم با ابوبكر بيعت كردند، ابوبكر از على ''ع'' خواست كه به مجمع صحابه حاضر شود، او اجابت فرمود و چون به مجمع وارد شد سلام به جا آورد و در جايى كه سزاوار او بود بنشست.
عمر بن خطاب بدو گفت كه مهاجرين و انصار تو را از آن جهت بدين مجمع خواستند تا مانند ساير صحابه كه با ابوبكر به خلافت بيعت كردند، تو هم بيعت كنى.
على ''ع'' فرمود كه شما بر اساس قرابت با رسول خدا، خود را بدين مقام ذى حق دانستيد حال آن كه از شما به پيامبر جلوتر و نزديكتر وجود دارد و خودتان بنگريد كه چه كسى به رسول خدا نزديكتر است، و اينك كه مجال انصاف يافتيد هنگام آن رسيده است كه به عمر كوتاه خود بينديشد و محمد ''ص'' را كه درهاى رحمت را به روى شما گشوده است از خود خوشنود كنيد.
ابوعبيده جراح گفت:
اى ابوالحسن، تو سزاوار اين كارى و به زيادت از اين هم سزاوارى، هم به سابقه سبقت و هم به فضل و قربت.
اما صحابه رسول خدا ''ص'' اتفاقى كردند و كارى را به انجام رسانيدند، و تو نيز به رضاى صحابه راضى باش.
على ''ع'' فرمود، قرآن در خانه هاى ما فرود آمد و جبرئيل در اوطان ما وحى آورد، ما
معدن علم و فقه و دين و سنت و فريضه مى باشيم و مصالح خلق را بهتر مى دانيم، پس روى به خواسته دل مكنيد و خويشتن را در لجاج ميفكنيد.
ديگران در اين ميان سخنها گفتند، تا اين كه ابوبكر گفت اى ابوالحسن اگر من مى دانستم كه تو در اين كار به منازعه برمى خيزى هرگز اين كار را قبول نمى كردم. اكنون كه مردم با من بيعت كردند تو هم موافقت نماى تا خطاى ما صواب گردد و اگر در اين كار به تامل و تفكر لازم باشد بر تو حرجى نيست. [ اعثم كوفى ص 5. ]
نوشتند كه على بدون بيعت از آن مجلس خارج شد و برخى گفتند بعد از وفات حضرت فاطمه ''ع'' كه 75 روز بعد از رحلت رسول خدا، اتفاق افتاد بيعت انجام گرفت.
ابن ابى الحديد در صفحه 18 جلد دوم شرح نهج البلاغه نوشته است كه بيعت اميرالمومنين شش ماه بعد از انتخاب ابوبكر به خلافت انجام شد. [ درباره بيعت اميرالمومنين نوشتند كه مادام كه فاطمه زهرا ''س'' حيات داشت هيچ يك از بنى هاشم با ابوبكر بيعت نكردند، برخى گفته اند ده روز پس از رحلت حضرت فاطمه و به قولى سه ماه و به نوشته اى شش ماه پس از درگذشت حضرت فاطمه بيعت انجام گرفت. مروج الذهب- مسعودى 657 و 659 در مورد بيعت حضرت على ''ع'' در صحيح بخارى و در صحيح مسلم حديثى از عايشه نقل كردند كه حضرت على تا حضرت فاطمه ''س'' حيات داشت بيعت نكرد و بيعت 6 ماه بعد از جريان سقيفه انجام گرفت. ]
در خصوص بيعت على ''ع'' سخنها فراوان است، شايد بسيارى از آنها بدون تحليل اوضاع مدينه پس از رحلت رسول خدا ''ص'' فقط بر سبيل غلو و مبالغه باشد.
اما آنچه ترديدى بدان راه ندارد، ستمهايى است كه قريش بر على روا دانستند تا جايى كه در حال گوشه گيرى هم دست از او برنداشتند.
مدينه روزهاى خطرناكى را به خود مى ديد نه نيرويى بود و نه اسلحه اى وجود داشت تا مركز قدرت اسلامى را كه هر روز در معرض خطر هجوم اعراب مرتد بود حفظ كند.
انصار كه نخست گرد سعد بن عباده را گرفته بودند و براى به دست گرفتن خلافت ياريش مى كردند و بعد تنهايش گذاشته بودند، از اين كه ديدند، ميراث پيامبر از دست على ''ع'' هم خارج شده است درصدد برآمدند كه به پا خيزند و دست به سوى مردى دراز كنند كه در آغاز كار او را ناديده گرفتند.
اينان آشكار و پنهان، گروه گروه، دور هم جمع شدند و از خلافت فرزند ابيطالب
سخن به ميان آوردند و فرياد مى زدند كه اى على: از خانه خود بيرون آى تا ميراث از دست رفته ات را به تو بازگردانيم.
بتدريج مشخص مى شد كه مسلمانان به دو دسته و حزب تقسيم گرديدند و در وحدت كلمه آنها، شكاف ايجاد شده است.
عمر براى جلوگيرى از پيشامدهايى كه به زبان پيشرفت اسلام و وحدت مسلمانان بود به اين انديشه افتاد كه راه تهديد را پيشه سازد و از على بخواهد كه در برابر ابوبكر تسليم شود و به خلافت او تن دهد.
از اين رو قدم پيش گذاشت و با گروهى از ياران و همدستانش به خانه فاطمه ''س'' روان شد تا على را به آنچه تا آن وقت نپذيرفته است وادار كند.
مردم حدسها مى زدند، دسته اى مى گفتند تنها در برابر لبه تيز شمشير، على سر اطاعت فرود مى آورد، گروهى فكر مى كردند با رزمنده اى چون على، نمى شود با شمشير روبرو شد و كسانى هم بودند كه بهترين وسيله را براى حفظ وحدت، آتش مى دانستند و مى گفتند كه خانه ى على را بايد در محاصره ى آتش قرار داد. اما همين كه عمر و يارانش به در خانه على رسيدند ناگهان چهره دختر رسول خدا را در ميان در آشكار ديدند، چهره اى كه پرده ى اندوه آن را گرفته بود و در چشمانش قطرات اشك مى درخشيد كه بر گونه اش، آرى بر گونه ى فاطمه دختر رسول خدا ''ص'' روان بود، همه در مقابل در بهت زده ايستادند و آن جوش و خروش همچون موج از بين رفت و تاب از دلها خارج شد، فاطمه مانند سايه اى با قدمهاى لرزان به سوى قبر پدر رفت و با ناله اى كه دل هر شنونده را به لرزه مى آورد و چشم هر بيننده را به گريه مى انداخت و اشك از آن سرازير مى كرد، از پسر خطاب و زاده ى ابى قحافه شكايت كرد [ امام على بن ابيطالب ص 328 ج 1. ] عمر با ناراحتى و سرزنشهايى كه از درون سينه او برخاسته بود برگشت و به نزد ابوبكر رفت و هر دو از شكايت فاطمه نزد پيامبر سخت گريستند و ابوبكر تا آخر عمر خود، از اين پيشامد افسرده و نگران بود و مورد سرزنش در دادگاه وجدان قرار گرفت. [ ابوبكر در حال احتضار: كاش كه خانه فاطمه را نگشته بودم كه سخت اندوه بر دل دارم- مروج الذهب ص 658. ]
آيا مى توان گفت كه شيخين "ابوبكر و عمر" به ياد روز مباهله ى پيامبر ''ص'' با نصاراى
نجران ''24 ذى الحجه سال دهم هجرى'' كه نبى اكرم با فاطمه، على، حسن، حسين ''ع'' براى مباهله حاضر شد گريستند و منزلت فاطمه ''س'' را به خاطر آوردند.