دستهايى كه از آستين بيرون آمد
مردم مدينه قبل از هجرت پيامبر ''ص'' از مكه به مدينه، در انديشه ى تشكيل حكومت بودند و عبدالله بن ابى بن ابى سلول كه بعدها پيشواى منافقان شد و از محمد ''ص'' كينه اى سنگين به سينه داشت، به رياست مدينه چشم دوخته بود و اگر هجرت نبى اكرم به مدينه صورت مى گرفت او به دستيارى افراد قبيله ى خود حكومت را به دست مى آورد، اما چنين نشد.
همين كه پيامبر براى ديدار خداى خود به بهشت عدن رفت بيش از هر كس سعد بن عباده [ سعد بن عباده از افرادى بود كه در عقبه با رسول خدا بيعت كرد و او از نقباء بود و در مسائل اجتماعى مورد مشورت رسول الله واقع مى شد، چنانكه در جنگ احزاب در خصوص اين كه مسلمانان به جنگ ادامه دهند يا به ترتيبى با قريش مكه و متفقين آنها صلح شود، پيامبر با سعد بن عباده و سعد بن معاذ مشورت فرمود، در نتيجه به ادامه جنگ تصميم گرفت - ارشاد شيخ مفيد ص 87. ] كه در ميان قبيله خزرج به شرافت و بذل مال ممتاز بود همواره آرزوى خلافت داشت، سر برآورد و عده اى كثير از انصار به دنبال وى شدند.
بايد دانست كه در مسائل اجتماعى و سياسى نمى شود بدون زمينه سازى قبلى دست به كارى زد و در كشتزارهاى ناكاشته درو كرد كه كارى نابخردانه است. اما سعد در كارش از پيش زمينه ى لازم را فراهم كرده بود، سابقه او در اسلام، و فضل و كرمى كه از او در ميان مردم پراكنده شده بود طورى بود كه مهاجران را بيشتر از انصار در نعمت خود فروبرده بود، و اينها بهترين پشتوانه ى وى در انجام مقصدش گرديد و چنانكه خواهيم ديد چيزى
نمانده بود كه انصار دعوتش را بپذيرند و دست بيعت به او بدهند.
در بخش پيش نقش ام المومنين عايشه را در انتخاب جانشين پيامبر آن هم قبل از انجام مراسم تغسيل و تدفين، جسد مبارك رسول خدا ''ص'' تا حدودى بيان كرديم .
تاريخ گزارش مى دهد كه على عليه السلام، عايشه، عبدالله بن مسعود، زيد بن ثابت، عبدالله بن عباس از جمله افرادى بودند كه در اثر تربيت در دامن رسول خدا ''ص'' از دانشمندان بزرگى گرديدند كه مانند آنها يافت نشده است.
اينها هنگامى كه سخن مى گفتند، نفس ها در سينه ها حبس مى شد و در و ديوار از صدا مى افتاد و آن گاه كه خطبه مى خواندند، سخنان آنان ضبط مى گرديد. [ خطر سقوط - ص 103. ]
اين افراد در دامن پيامبر تربيت شدند، اما هر يك به اندازه ى شايستگى و ظرفيت خود با رسول خدا گام به گام راه پيمودند و رضاى خدا را خواستار شدند و در ميان فروغ مشعل هاى هدايت نبى اكرم جاى گرفتند.
بى شك على ''ع'' در مرتبه ى والاى جاذبه ى تربيتى رسول خدا ''ص'' قرار گرفت تا جايى كه پيامبر او را به برادرى خويش انتخاب كرد.
با ملاحظه زمان پرورش و تربيت عايشه در اسلام كه از كودكى آغاز و در نوجوانى رشد كرد و در جوانى بارور گرديد نمى توان باور داشت كه عايشه در كار خلافت بى تفاوت بوده است و قابل قبول نيست، كسى كه بعدها در راس قواى جنگى قرار مى گيرد و در ميدان جنگ مردم را به مقاومت و كشتن و كشته شدن تهييج مى كند، همچون زنان عادى و خانه دار سر در امور عادى زندگى و زنانگى خود فروبرد و از كار سياست بر كنار باشد.
عايشه به خليفه دوم مى گويد: خدماتم به اسلام و پيشرفت برنامه هاى آن پيش از آن كه به همسرى رسول خدا درآيم شروع گرديده بود و زمانى كه به همسرى پيامبر درآمدم بر كوشش خود افزودم و خدماتم را زياد كردم. در تحليل تاريخى نمى توان قبول كرد كه عايشه با داشتن فعاليت وسيع در مسائل اجتماعى و سياسى، در انتخاب پدرش به جانشينى پيامبر و وصيت پدرش درباره ى خلافت عمر نقشى نداشته باشد.
در خصوص اقدام سعد بن عباده براى به دست گرفتن حكومت، اگر فرض شود كه او قبل از رحلت رسول خدا زمينه ى مردمى براى خود فراهم كرده بود، چيزى دور از انديشه سليم نخواهد بود و بايد باور داشت كه او در هنگام بيمارى پيامبر از كار خلافت غافل
نبوده است و مى بينيم وقتى كه پيامبر به سوى رفيق اعلى پرواز مى كند عده ى كثيرى از مهاجرين با اسيد بن حضير كه از بزرگان انصار و از قبيله اوس بود و همچنين افراد قبيله بنى عبدالاشهل در مقام مقابله با حركت حكومت گيرى سعد بن عباده و طرفدارانش برآمده و به ابوبكر روى مى آورند، و مثل اين است كه از پيش برنامه اى تنظيم گرديده بود كه با مراقبت اجرا مى شود.
گروهى از انصار به سوى سعد بن عباده روان مى شوند، سعد مريض و در بستر بيمارى آرميده است و نيروى محاورت و قدرت حركت ندارد با اين وصف از مردم مى خواهد كه به محل اجتماعات عمومى ''سقيفه بنى ساعده'' بروند و براى تصميم گيرى اجتماع كنند.
مردم در سقيفه بنى ساعده جمع مى شوند و سعد بن عباده را كه بر بسترى خوابيده بود و بالاپوش هايى بر روى او كشيده بودند به محل اجتماع مى آورند، و انصار به گردش درمى آيند و انجمن مى كنند.
در چنين شرايطى سعد به فرزند خود قيس مى گويد كه من نيروى آن را ندارم كه به آواز بلند با انبوه مردم سخن بگويم و بهتر آن است كه در اين لحظات كه مردم به گردم جمع شدند تو خطبه ام را براى آنها بازگو نمايى.
آن گاه او خداى را سپاس گفت و سلام و درود بر محمد ''ص'' رسول خدا فرستاد و اين چنين آغاز سخن كرد:
اى گروه انصار شما را در دين و در اسلام سابقه فضيلت و ايمان آنچنان است كه در راه دين خدا جهادها كرديد و گردنكشان را فرمانبردار اسلام نموديد. [ چنين به نظر مى رسد، كه بزرگان انصار مى دانستند كه حركت انقلابى اسلام سرانجام، روزى توام با حكومت در پهنه ى عربستان و سرزمين هاى دور و نزديك حجاز خواهد شد. ]
پيامبر ''ص'' ده سال و اندى در مكه دعوت كرد جز مردمى اندك بدو ايمان نياوردند و وى را يارى نكردند، خداوند شما را ارجمند و سربلند ساخت و پيك رسول خدا قرار داد تا روشنايى خورشيد اسلام را به سرزمين هاى دور و نزديك برسانيد.
تا پيامبر از اين جهان به فردوس اعلى نرفته بود چشمش به شما بود و روشنايى مى گرفت و اكنون هم جانشينى پيامبر نتواند از ميان شما بيرون باشد، خلافت را به من تفويض كنيد، همدست و همداستان و استوار باشيد چندانكه حق خويش را استيفاء
نماييد.
قيس سخنان پدر را با آوازى بلند براى جمعيت بازگو كرد و همه گوش فرادادند و پاسخ گفتند:
يا سعد، فرمان تو را پذيرا هستيم و همه حكومت تو را خواهانيم.
ناگهان از ميان جمعيت چند تن گفتند اگر قريش بگويند كه خلافت حق ماست و ما نخستين صحابه ى رسول خدا هستيم و از عشيره ى او مى باشيم، پاسخ ما چه خواهد بود.
عده اى گفتند كه اين گفتار آنچنان نيست كه براى آنان فضيلتى باشد و نظامى را به نفع آنها به وجود آورد. اين انصار بودند كه مهاجران را پذيرا شدند و رسول خدا را با روحيه اى كوشا و آگاه و پيگير يارى كردند و اين منزلتى است كه بر هجرت فزونى دارد تا جايى كه آياتى چند در شان انصار بر پيامبر فرود آمده است.
ابوالهيثم بن تيهان ''مالك'' از مردم خواست كه خطر را احساس كنند و در اتخاذ تصميم استوار باشند و كار امروز را به فردا نيفكنند و از تشتت آرا بپرهيزند و براى حفظ و استمرار پيوندهاى روحى كه وسيله ى پيامبر بين خدا و روز قيامت با مسلمانان به وجود آمده لازم است كه يك تن از ميان بزرگان قريش على بن ابيطالب، ابوبكر، عمر بن الخطاب، عثمان بن عفان يا يكى از ورزيدگان انصار را به خلافت انتخاب نمايند تا از پندارهاى آشفته و از كردارهاى درهم رفته كه راهى به انديشه ى اسلامى و نظرى به رفتار خداپسندانه ندارد ايمن شوند. [ نوشتند كه گفتار ابوالهيثم به نظم بوده است. تاريخ اعثم كوفى ص 4. ]
خزيمه بن ثابت كه ذوالشهادتين لقب داشت از سعد بن عباده سخن گفت و اشاره كرد كه وى پيشواى قبيله است و ما را بهتر آن باشد كه او را به رياست انتخاب كنيم.
اسيد بن حضير انصارى اوسى، گفت كه جامه ى خلافت بر قامت قريش ارزنده است و اين شرافت خاص ايشان خواهد بود، پيشنهادم آن است كه عواطف قبيله اى و تمايلات شخصى را كنار بگذاريم و اين كار را به قريش بسپاريم.
بشير بن سعد، رييس قبيله اوس از او حمايت كرد و گفت اى گروه اوس و خزرج امر خلافت يا خاص شماست يا ويژه ى قريش مى باشد، اگر مخصوص انصار است بهتر است كه آن را به قريش واگذاريم و اگر از آن قريش است نبايد از آن مردم باشيم كه نعمت خداوند را كفران كردند و در دوزخ جاى گرفتند.
عويم بن ساعده گفت امروز شما اول مردمى هستيد كه مى خواهيد با بزرگان دين از راه دشمنى بيرون آييد و در گرفتن خلافت با بستگان پيامبر به مخالفت برخيزيد.
بدانيد كه: دعوت اسلام از ايشان، و خلافت خاص خاندان نبوت است. معن بن عدى كه از دوستان نزديك و صميمى ابوبكر بود از جاى برخاست و گروه انصار را مخاطب قرار داد و گفت اگر خلافت ويژه ى قريش نيست بهتر آن است كه آنها بدين مجمع خوانده شوند تا با منتخب انصار بيعت نمايند. اگر خلافت حق آنها است سزاوار نيست كه دشمنى آغاز شود و چيزى كه حق ديگران است براى خود بخواهيد و يقين دارم كه سرانجام اين كار، به خطر كشيده شدن اسلام خواهد بود.
مغيره بن شعبه كه در آن مجمع بود براى ديدن عمر به سوى خانه رسول خدا روان مى شود و عمر را ملاقات مى نمايد و اجتماع انصار را در ايوان مشاورت و تصميم گيرى ''سقيفه بنى ساعده'' براى او توضيح مى دهد و كوشش سعد بن عباده را براى به دست گرفتن خلافت مسلمين توجيه مى كند و از او مى خواهد كه با شتاب هر چه تمامتر خود را به مجمع عمومى انصار برساند. [ برخى نوشتند عويم ساعده اوسى كه از دوستان ابوبكر بود به سراغ ابوبكر و عمر رفت ''نه مغيره بن شعبه'' اجتهاد در مقابل نص ص 49. ] وضع جلسه و مذاكرات اشخاص نشان مى دهد كه ماموران ام المومنين عايشه همين كه موقع را براى سخن گفتن مناسب يافتند با بيانى به ظاهر بى طرفانه و خيرخواهانه، به مردم گوشزد كردند كه سود اسلام در آن است كه خلافت از آن قريش باشد نه انصار.
اينان چون ديدند كه پايدارى مردم در مخالفت با اين پيشنهاد رو به سستى رفت و افكار عمومى آماده براى پذيرش سخن نهايى گرديد آن وقت معن بن عدى در مقام انجام ماموريت خود برمى آيد و مى گويد كه چرا در اجتماع شما از قريش كسى حضور ندارد و چرا از آنها براى بيعت دعوت نكرده اند، در چنين كار بزرگى صحيح آن است كه قريش در اين بحث شركت نمايند و در تصميم گيرى حضور داشته باشند تا فردا كار به مخالفت نكشد و نزاع و دشمنى به وجود نيايد.
ناگهان گروهى كه در ميان جمعيت پراكنده بودند از هر گوشه اى صدا بلند كردند و اين سخن را تاييد نمودند و اظهار داشتند كه همه با اين پيشنهاد كه قريش در مجمع عمومى انصار شركت كنند و در تصميم گيرى حق راى داشته باشند موافقت دارند.
مغيره بن شعبه چون وقت را مناسب ديد بسرعت دنبال عمر رفت، او به خوبى مى دانست كه عمر مى تواند مجمع را تحت تاثير اقدامات خود قرار دهد و برنامه را به آخر برساند، از اين رو مغيره ماموريت خود را انجام مى دهد و عمر را به جلسه انصار مى آورد.
از مجموع رويدادها اين طور به نظر مى رسد كه برنامه ى كار از پيش تنظيم شده و دست كم طرحى تنظيم گرديده بود كه پيكر پاك پيامبر ''ص'' تا حل مساله خلافت روى زمين باشد ولى چنين نشد.
نكته ى ديگر آن است كه اگر ابوالهيثم نام على ''ع''، ابوبكر، عمر، عثمان را به ميان آورده بود، چرا در آن مجمع ديگر بار از على نامى به ميان نيامد و حمايتى نشد، بايد دانست كه در اين مورد گزارش تاريخ دقيق نيست.
براى اين كه از مساله جانشينى پيامبر در حيات رسول خدا تا حدودى بينش بيشترى پيدا كنيم، از گفتگوى ميان ام المومنين، ام سلمه و عايشه روايتى ياد مى كنيم.