على بار ديگر خانه نشين شد - زندگانی سیاسی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی سیاسی امام علی (ع) - نسخه متنی

علی علامه حائری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

على بار ديگر خانه نشين شد


رنجورى عمر شدت يافت و مرگ بسرعت به سويش آمد تا اين كه او براى هميشه چشم بر هم گذاشت و در جوار فرستاده ى خدا به خاك سپرده شد و بر بستر گور آرميد.

اندوه سراسر مدينه را فراگرفت مردم باديه نشين و روساى قبايل كه براى شركت در مراسم تكفين و تدفين و ترحيم به مدينه آمده بودند بر گور خليفه حاضر شدند و از خداوند براى او طلب رحمت كردند.

صهيب بنا به وصيت عمر براى نمازگزاران امامت كرد، مردمى كه در مسجد گرد آمده و به صف نماز ايستاده بودند براى نخستين بار پس از فوت عمر به صهيب اقتداء كردند، اينان پس از فراغت از نماز دو به دو و گروه - گروه در خصوص اين كه از ميان شش تن اهل شورا كداميك از آنان اميرالمومنين خواهد شد به گفتگو پرداختند و اظهارنظر كردند و در مجموع همه نگران بودند.

فتوحات اسلام در پهنه ى بسيار وسيع، كشورهاى بزرگى را در برگرفته و غنايم جنگى و پستهاى سياسى و ادارى بى شمارى را به وجود آورده بودند. قريش و انصارى كه از امتيازات حكومت و حقوق دولتى برخوردار بودند دست به كوشش دامنه دارى زدند كه نماينده ى طبقه خود را به قدرت برسانند، بدين سبب سياستمداران و رجال قدرت و ثروت كه ابوسفيان و فرزندش معاويه والى شام از آن جمله بودند به فعاليت افتادند و روساى قبايل و مردم باديه نشين، كه به مدينه آمده يا آورده بودند آنها را نيروى اعمال سياست

خود قرار داده و گفتند كه اكثريت مردم نظامى را خواهانند كه عمر آن را پايه ريزى كرده است.

دسته ى ديگر مردمى بودند كه دل به على 'ع' بسته بودند و مى دانستند كه خلافت حق اوست و مصلحت بازى و محافظه كارى و سازش كارى در نظام حكومت او راهى ندارد و خط اصلى اش استقرار عدالت و از بين بردن نظام طبقاتى است.

اينان مى دانستند كه على با ظلم فرسنگها فاصله دارد و اگر آنچه تحت آسمانهاست از آن على قرار دهند تا پوست جويى را به نافرمانى از خدا از دهان مورچه اى بيرون بكشد هرگز به چنين كارى تن ندهد و به ظلم نمى پردازد.

اين دسته آرزو داشتند كه خلافت از آن على شود و ميراث رسول خدا به خانه اش بازگردد، اما اينها آنچنان نيرويى نبودند كه بتوانند اعضاى شورا را تحت تاثير افكار خود قرار دهند. با چنين زمينه ى اجتماعى، اهل شورا به اتفاق عبدالله بن عمر در خانه مسعود بن مخرمه [ تاريخ سياسى اسلام ص 284. ] يا در خانه ى عايشه [ تاريخ طبرى ص 77. ] گرد آمدند.

طلحه در جلسه حضور نداشت چون هنوز از مسافرت مراجعت نكرده بود. ديرى نپاييد كه اختلاف بين اعضاى شورا بالا گرفت و با يكديگر به كشمكش پرداختند و پيوسته گفتگوهاى خود را تكرار مى كردند.

اميرالمومنين به پا خاست و به بيان مطلب پرداخت و چنين گفت:

'سپاس سزاوار خدايى است كه محمد 'ص' را از ميان ما به پيامبرى برگزيد و به رسالت به سوى ما فرستاد... پس ما خاندان نبوت و معدن حكمت و پناهگاه اهل زمين و وسيله نجات درماندگانيم...

براى ما حقى است اگر به ما داده شود مى گيريم و اگر واپس زده شديم بر عقب شتر سوار شده و به ناهموارى راه تن مى دهيم گرچه اين شبروى به درازا كشد.

رسول خدا عهد و وصيتى را به ما كرده است كه همان را اجرا مى كنيم وى براى ما سخنى گفته است كه پاى آن مى ايستيم تا بميريم، هيچ كس در دعوت به حق وصله ى رحم بر من پيشى نگرفته است...' [ امام على بن ابيطالب ص 438. ]

سعد بن ابى وقاص كه به عبدالرحمن بن عوف سخت تمايل داشت، بدو گفت كه اگر خود را انتخاب كنى من به تو راى خواهم داد و اگر عثمان را برگزينى، من على را بيش از ديگرى دوست مى دارم.

به نظر مى رسد او به ظاهر بعد از خود به خلافت على نظر داشت ولى باور آن است كه سعد به خلافت عثمان بيشتر رضايت داشت چه اين كه در گفت و شنودهاى جلسات شورا، وى على را در كار خلافت حريص مى داند.

اميرالمومنين على 'ع' در اين باره مى فرمايد:

مى گويد كه من به خلافت بى اندازه چشم دوختم با آن كه شما از عظمت و جلوه هاى وحى پيامبر، به شايستگى آگاه نيستيد بدان خلعت حريص تريد.

بل انتم و الله لاحرص و ابعد

من به همراه پيامبر بودم و او مرا از فروغ بى پايان وحى سيراب كرد از اين رو من به خلافت سزاوارترم چون از بركت وجود محمد راه رضاى خدا و سعادت بندگانش را مى دانم ولى شما، منزلت و مرتبت من را ناديده گرفتيد و مرا از حقى كه بدان سزاوارم دور مى كنيد. از خداوند يارى مى خواهم تا بر قريش كه بر دشمنى با من اتفاق دارند پيروز شوم.

آنها گفتند كه ما در اين كار با تو برابريم اگر خلافت در روزگار تو شد حقت را گرفتى و اگر در فرمان ما درآمد حق خويشتن را به دست آورديم. [ برداشتى از خطبه 171 نهج البلاغه. ]

مردم مى ديدند كه اختلاف بين اعضاى شورا زيادتر شده است و زمان بسرعت مى گذرد و گفتگو درباره ى تعيين خليفه ادامه دارد ولى هيچ گونه نتيجه اى گرفته نمى شود. ابوطلحه انصارى به اعضاى شورا گفت آن وقت كه زمان شما سرآيد و تصميم نگيريد نوبت به من مى رسد كه كار خود را آغاز كنم و من به شما اطمينان مى دهم كه بى درنگ به وصيت عمر عمل خواهم كرد و يك تن از شما را زنده نخواهم گذاشت. وى گفت من در اين انديشه بودم كه اگر هيچ يك از شما به زمامدارى تن ندهيد و آن را قبول نكنيد به عهده ى ديگرى محول كنيد و همه از آن دست برداريد در چنين وضعى چه بايد كرد ؟

اينك يادآورى مى كنم مدتى عمر معين كرده است هرگز اضافه نخواهد شد.

عبدالرحمن در ميان مجادله خسته كننده ى اعضاى شورا گفت:

كدام يك از شما خود را از كار خلافت بركنار مى نماييد و حاضر مى شويد كه شايسته ترين افراد را از ميان خودتان به خلافت انتخاب كنيد.
جوابى نشنيد چون روى اين كار انديشه نكرده بودند.
عبدالرحمن گفت من استعفا مى دهم و خود را از كار خلافت بركنار مى دارم و حاضرم نسبت به حق ديگران و حق امت به امانت رفتار كنم.

عثمان گفت بدين كار من رضايت مى دهم و به دنبال او سعد بن ابى وقاص و زبير بن عوام قبولى خود را اعلام كردند و از عضويت شورا استعفا نمودند و حق انتخاب خليفه را به عهده ى عبدالرحمن بن عوف گذاشتند.

على 'ع' گفت حكميت تو را مى پذيرم مشروط به آن كه تعهد كنى حق را برگزينى و از هواى دل خويش پيروى نكنى و نظر به خويشاوندى نداشته باشى و در صلاح امت گام بردارى.

عبدالرحمن گفت:

من با خدا پيمان مى بندم كه امانت نگهدارم و حق را برگزينم.

عبدالرحمن نخست با هر يك از اعضاى شورا به تنهايى درباره ى موضوع خلافت صحبت كرد و به آرامى و نرمى از هر يك از آنان پرسيد كه بعد از خود چه كسى را براى خلافت شايسته مى داند، هر يك دور از ديگرى نظر خود را اظهار كرد.

عبدالرحمن در پايان اين ملاقاتها، گفت من بر نظريات شما واقف شدم و دانستم كه اگر كار از شماها باز ماند، اين كار بر على و عثمان خواهد بود و همگى بر اين دو تن اتفاق نظر داريد امشب به من مهلت دهيد تا با خود انديشه و تدبير كنم، فردا با يكى از شما بيعت خواهم كرد.

در اينجا ممكن است پرسشى پيش آيد كه چرا اميرالمومنين على 'ع' از كار خلافت مستعفى نشد و ابتكار عمل انتخاب خليفه را به دست نگرفت و در نتيجه عبدالرحمن براى انتخاب خليفه با داشتن راى ممتاز، حكم گرديد و نقش اساسى را به دست گرفت.

به نظر مى رسد كه مى توان چنين پاسخ داد:

حضرت خلافت را حق خود مى دانست و در نخستين سخنرانى خود در بين اهل شورا، فرمود 'براى ما حقى است كه اگر به ما داده شود مى گيريم و اگر واپس زده شويم بر عقب شتر سوار شده به ناهموارى راه تن مى دهيم اگر چه اين شبروى به درازا كشد.'

نقطه نظرهاى اميرالمومنين در مساله زمامدارى را بايد از فرمايشات آن حضرت به دست آورد، وى مى فرمايد:

و انما الائمه قوام الله على خلقه و عرفاوه على عباده

جز اين نيست كه امامان بايستى براى اداره ى امور امت قيام كنند چون آنها سرپرست و متولى امور و عارف به احوال مردم مى باشند. [ نهج البلاغه، از خطبه 152. ]

در چنين صورتى اميرالمومنين نمى توانست به ترتيبى كه عبدالرحمن بن عوف عمل كرد اقدام كند، زيرا او از پيش فرموده بود كه نتيجه شورا هر چه باشد لازم مى دانم بنا به مصلحت سياسى و اجتماعى جامعه، در شورا شركت كنم و تا دقايق آخر براى درخشيدن حق و عدالت مبارزه را ادامه دهم 'اگر چه به شب روى افتد و راهش به درازا كشد.'

به دنبال عبدالرحمن باز مى گرديم، او پس از خارج شدن از محل تشكيل شورا به ملاقات سران و اشراف مدينه و به ديدار مهاجران و انصار رفت و نظر آنان را در خصوص انتخاب خليفه پرسيد. سپس با روساى قبايل و مردمى كه از باديه به مدينه آمده بودند گفتگو كرد و درباره ى على و عثمان نظرخواهى كرد. در تاريكى شب با ابوسفيان و عمروعاص ملاقات كرد و نظر آن دو را پرسيد.

شب دقايق آخرش را پشت سر مى گذاشت كه فرزند عوف به خانه خواهرزاده ى خود مسور رسيد و در را كوبيد، مسور در را باز كرد، عبدالرحمن داخل خانه شد و از او خواست كه زبير و سعد را خبر كند تا با وى ملاقات نمايند.

ديرى نپاييد كه عبدالرحمن با زبير و سعد، هر يك به تنهايى صحبت كرد و به آنان گفت كه نظر مردم برخلاف على و عثمان مى باشد و مصلحت آن است كه آنان از اين كشمكش بركنار بمانند و كار را به فرزندان عبد مناف واگذار كنند و هر يك حق خود را به وى دهند تا يكى را انتخاب كند.

آنها راى او را پذيرفتند و به خواسته اش سر فرود آوردند 'برخى نوشتند كه زبير

رايش را به على داد ولى چنين نيست' سپس به مسجد رفت با على و عثمان گفتگو كرد و شرط خود را براى خلافت بيان كرد، على نپذيرفت، اما عثمان قبول كرد كه به شرط او گردن نهد.

عبدالرحمن پس از آن كه به امامت صهيب با مردم نماز گزارد به منبر رفت و بر يكى از پايه هاى منبر نشست و به مردم گفت:

عمر رضى الله عنه كار خلافت را به گردن ما پنج تن گذاشت، من خود را از اين كار بيرون آوردم سعد و زبير حق خويش را به من بخشيدند اكنون كار ميان على و عثمان مانده است.

من در مورد هر يك از اين دو نفر با مردان سياست و رجال دولت مشورت كردم و نظرخواهى نمودم كسى را نيافتم كه جز به اين دو نفر 'على و عثمان' نظر ديگرى داشته باشد. اكنون شما كدام يك را انتخاب مى كنيد، هر كه را انتخاب مى كنيد من با او بيعت مى كنم تا هر كسى كه از اين مسجد به جايگاه خويش مى رود بداند كه اميرالمومنين او كيست.

گروهى به على راى دادند و فرياد كردند با على بيعت كن و دسته اى از عثمان حمايت نمودند و از عبدالرحمن خواستند كه دست بيعت به عثمان دهد.

عمار ياسر و مقداد گفتند اگر با على بيعت كنى اختلاف نخواهد شد.

عبدالله بن سعد بن ابى هم شير با عثمان با جمعيتى به حمايت عثمان برخاستند و به عمار پرخاش كردند.

سعد بن ابى وقاص بلند شد و از عبدالرحمن بن عوف خواست قبل از اين كه مردم به جان هم بيفتند و آتش اختلاف شعله ور شود تصميم خود را اعلام دارد.

عبدالرحمن مردم را به سكوت دعوت كرد و براى اين كه آنها را از نظريات على و عثمان باخبر كند، گفت قدرى صبر كنيد تا آنچه به مصلحت است آن را در ميان شما قرار دهم و با او بيعت نماييد.

عبدالرحمن از على خواست كه برخيزد و پيش بيايد، على چنين كرد.

ابن عوف، دست راست على را به دست چپ خود گرفت تا دست راست خويش را بر آن زند و گفت، يا ابوالحسن، عهد و ميثاق خداى پذيرفتى تا دست بيعت به تو دهم و كار اين امت را بر طبق كتاب خدا و سنت رسول خدا و روش ابوبكر و عمر انجام دهى.

على كه با طبقه بندى اقتصادى عمر از لحاظ دريافت حقوق دولتى و محافظه كارى با ثروت اندوزان قريش سازشى نداشت و مى دانست كه ادامه ى روش كار ابوبكر و عمر موجب خواهد شد كه طبقه حاكمه ابقاء شود و امتيازات قريش محفوظ بماند لذا اجراى عدالت و آزادى راى و عقيده را، بر خلافت برترى داد و گفت كه من بر طبق كتاب خدا و سنت رسول خدا و اجتهاد و راى خودم خلافت را مى پذيرم.

على به اجتهاد و راى خود استناد كرد، چون نمى توانست مسير خود را از راه نجات واماندگان و ضعفا و افتادگان جدا كند و ببيند كه در حكومت او خون مظلومى ريخته شود و بر جان و مال و عرض كسى تعرض گردد يا لطمه اى وارد آيد.

على مى خواست ضوابط ديندارى را بر اساس قرآن كه همان تقوا مى باشد در جامعه پياده كند نه اين كه خود حاكم و سياستمدارى باشد بر پايه ى نظام طبقاتى در امور اقتصادى.

بى شك على روش كار شيخين را كه مسلمانان و مسلمان نمايان در زير پوشش مصلحت اجتماعى قرار گرفته بودند قبول نداشت و آن را ائتلاف سياسى و مصلحتى مى دانست نه حق دوستى و حقيقت انديشى. [ برخى از مولفان تاريخ نوشتند كه عبدالرحمن پيشنهادش را سه بار تكرار كرد ولى مولى حاضر نشد روش شيخين را بپذيرد، اگر صحت اين جريان را بپذيريم بايد قبول كرد كه تمام پديده هاى بعدى، از رد كردن خلافت به وجود آمده است. ]

عبدالرحمن از عثمان خواست كه به نزديكش بيايد.

دست راست او را به دست چپ خود گرفت و بدو گفت يا عثمان پذيرفتى عهد و ميثاق خدا را كه كار اين امت را بر حكم كتاب خدا و سنت پيامبر و سيرت اين دو خليفه بر عهده گيرى، عثمان گفت آنچه تو گفتى قبول دارم.

فرزند عوف بى درنگ دست خود را بر دست عثمان زد و گفت:

خدايا تو شاهد باش آنچه در گردنم بود به گردن عثمان گذاشتم.

اينجا بود كه مردان سياست و قدرت و ثروت با انتخاب عثمان آرام گرفتند. چون مى دانستند كه تغييرى در روش حكومت به وجود نمى آيد و به زيان آنان كارى صورت نمى گيرد و قدرت در دست آنها خواهد بود.

على، روى بگردانيد و سخنانى با مردم گفت و عازم بازگشت شد.

ناگهان صداى عبدالرحمن را شنيد كه مى گويد:
يا على بيعت نمى كنى ؟
تو قبول كردى آنچه من حكم كنم بپسندى.
بعلاوه عمر وصيت كرد هر كه با راى عبدالرحمن مخالفت كند كشته شود.
على چون اين را شنيد، برگشت.
به سوى عثمان رفت و بيعت كرد و خانه نشينى را انتخاب نمود و به سوى خانه اش روان شد.

آرى، على خانه نشينى را انتخاب كرد و حاضر نشد در مقابل فئوداليسم و اريستوكراسى [ در معناى حكومت اشرافى به كار برده مى شود - فرهنگ سياسى آشورى ص 11. ] و صاحبان عنوان و قدرت و ثروت و مقام، سر فرود آورد.

/ 63