قرآن در ميدان جنگ
همين كه قواى طلحه و زبير با حضور ام المومنين عايشه در ميدان نبرد به صف آراسته شد- سربازان على ''ع'' را كه عده اى از آنان از صحابه رسول خدا بودند به نبرد فرا خواندند.
اميرالمومنين فرمود قبل از اين كه خونها به زمين ريخته شود از پاره كنندگان پيمان بخواهيد كه به حق روى آورند، و كتاب خدا را به حكومت بپذيرند.
مگر نه اين است: فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تومنون بالله و اليوم الاخر [ آيه 59 از سوره نساء. ]
اگر در چيزى كارتان به گفتگو و نزاع كشيد بايد به كتاب خدا و سنت رسول خدا باز گرديد و تن دهيد.
قرآن را به ميدان نبرد ببريد و بخواهيد كه باين وحى آسمانى تسليم شويد.
انما حكمنا القران.
آنها نپذيرفتند.
افرادى كه در جنگ جمل بودند يا واقعه ى آن جنگ را شنيدند، يافته بودند كه على مخالفين خود را به حكومت كتاب خدا و سنت رسول خدا دعوت كرد ولى پذيرفته نشد و مردم دانستند طلحه و زبير كه در راه اسلام خدمتها كرده و شمشيرها زده بودند در
مقابل انقلاب جامعه اسلامى آن روز كه على از ميان آن برخاسته بود به صف آرايى نيرو پرداختند و در پى آن هستند كه فروغ الهى را خاموش كنند و به نظر نياوردند كه خداوند هر كه را بخواهد نصرت مى دهد و پيروزى مى بخشد. [ آيه 5 از سوره روم. ]
على در مقابل ام المومنين و طلحه و زبير به حكميت قرآن تن داد تا ثابت كند كه خود قرآن گوياى پيامبر است نه آنان.
مردم ديدند كه على به حكميت قرآن استناد كرد و فرستاده ى على قرآن را به صحنه ى جنگ آورد و در ميان حكومت لشكريان پيام على را اعلام و ابلاغ كرد و گفت :
دوستان خدا كسانى هستند كه به عمق قضايا مى نگرند نه آنان كه به ظاهر نگاه مى كنند و از عالم آخرت و از وعده ثواب و عقاب حق بكلى بى خبرند. [ آيه 7 از سوره روم. ]
امام ام المومنين اجازه نداد كه پيام آور على بيش از اين در ميدان جنگ سخن بگويد شايد گفته باشد كه صدايش خاموش شود، در اين هنگام فدايى على با تيرى به خاك افتاد و قرآن به خون او رنگين گرديد شايد اين دومين بار بوده كه قرآن به خون آغشته شده است.
يكى در خانه عثمان كه حرمت قرآن را نگه نداشتند و خون عثمان را بر كتاب خدا ريختند، و ديگرى در ميدان جنگ جمل است كه خون فرستاده ى على صفحات قرآن را رنگين كرد.
سربازان على به علت اين كه ام المومنين و طلحه و زبير از فرمان قرآن سرباز زدند شمشيرها را حواله مردانى كردند كه به يارى طلحه و زبير برخاستند و به گفتار ام المومنين گوش فرادادند.
زبير در جاذبه نهيب وجدان قرار گرفت و دفتر خاطرات خود را ورق زد، چاره آن ديد كه از صف باطل خارج شود، او چنين كرد و از ميدان جنگ روى برتافت. حق پيروز شد و پرتو آن از ميان ظلمات باطل بيرون آمد.
هر كس از غوغاى جمل و خونهايى كه ريخته شد سخن به ميان مى آورد، پاسخ اين بود:
آنان كه رهنمودهاى قرآن را ناديده بگيرند گريزى از شمشير ندارند.
در اعماق انديشه ى مردم كتاب خدا پايگاهى بس محكم داشت و همه حركتها و كوششها و جوششها را بر حفظ حريم قرآن و اجراى تعاليم آن مى دانستند.
در ميدان نبرد صفين همين انديشه و اعتقاد بود كه به اوج خود رسيد ''قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم'' شهادت خدا به نبوت فرستاده ى خدا، ميان او و امت كافى است- در نهانگاه افراد جاى داشت كه بايد با كسانى جنگ كنند كه به خدا و روز قيامت ايمان ندارند و آنچه را كه خدا و پيغمبر حرام كرده است حرام نمى دانند.
نماينده ى فكرى مردمى كه معاويه را مسلمان و كاتب وحى مى دانستند ابوموسى اشعرى بود او و همفكرانش مى گفتند جنگ در صفين بين دو دسته از مسلمانان است و اين به خير و صلاح اسلام نيست. آنها كارى نداشتند كه معاويه صلاحيت حكمرانى بر قسمتى از كشور اسلامى را ندارد.
براى آنها على كه روح زنده قرآن است، و معاويه كه آشكارا قوانين اسلامى را زير پا مى گذاشت فرقى نمى كرد و هر دو را مسلمان مى دانستند.
عمروعاص، و ابوموسى نمى خواستند تضاد رهبرى معاويه را با نظام عادلانه لمس كنند، آنها به ظاهر قضايا كار داشتند نه به عمق و ريشه ى امور.
براى مردمى كه مى ديدند در هر دو لشكر صداى اذان، و نماز، و قرآن بلند است بسيار دشوار بود كه تضاد اصلى جامعه اسلامى را با نظام علوى از ريشه ادارك كنند.
همين كه قرآن را بر سر نيزه ها زدند و فرياد كردند كه ما به كتاب خدا گردن مى نهيم، شمشيرها را به غلاف كردند و گفتند جنگ با افرادى كه كتاب خدا را حكم قرار داده اند راهى باطل است.
- آنان برادران ما مى باشند و مانند ما مسلمانند، فسخ محاربه و خاتمه دادن جنگ را از ما درخواست دارند، و رو به قرآن آوردند، شايسته آن است كه درخواستشان را پذيرا شويم.
على، قرآن گوياى پيامبر نتوانست آراى عمومى را به سوى خود جلب نمايد، خستگى از جنگ و ترس از كشته شدن، اعتقادات خشك آنهايى كه آثار سجده طولانى در پيشانى داشتند و شبها صداى تلاوت قرآن آنها در ميدان جنگ طنين انداز بود موجب شد كه شرايط شگفت انگيزى براى اميرالمومنين به وجود آورند، در آخرين شب جنگ
صفين ''ليله الهرير'' شايد تعداد كشته شدگان به 36000 [ اين رقم قابل تامل، و دست و پاگير در ميدان جنگ است. ] نفر رسيده باشد. بنابراين بر معاويه معلوم شد كه نمى تواند قواى على را در هم بكوبد، بدين جهت به نيروى خود فرمان داد كه بگويند:
''اى مسلمانان، جنگ دمار از روزگار عرب برآورد و مخالفت اين چنين، بنياد قبايل ما و شما را برانداخت، بياييد به كتاب خدا بازگرديم و آنچه ميان ما حكم كند رفتار نماييم و دست از مخالفت برداريم [ از مقدمه خطبه 36 نهج البلاغه. ]
على در يك طرف و 500 قرآن بر سر نيزه در طرف ديگر قرار گرفتند. چون در نيروى على اكثريت با مقدس مابان بود لذا موضع توحيدى و انقلابى على را با قرآن ادارك نكردند و با برداشت انحرافى از قرآن سدى در مقابل على شدند و عقيده خود را بر او تحميل كردند.
از نظر تحليل پديده هاى تاريخى به كسانى كه مى گويند به حيله عمروعاص قرآنها را بر سر نيزه كردند و ترك جنگ و داورى قرآن را پيشنهاد نمودند. بايد گفت نبايد تصور شود كه در صفين مساله جديد و بى سابقه اى مطرح شده بود، بلكه در مدتى كه قواى متخاصم در صفين متوقف بودند، با يكديگر مذاكره و رفت و آمد داشتند و به كرات مساله داورى بين طرفين جنگ كه هر دو طرف مسلمان و پيرو يك كتاب مى باشند مطرح گرديد. بايد دانست كه در قواى معاويه عده زيادى از قريش بويژه از بنى اميه بودند كه در زمان خلافت ابوبكر و عمر و عثمان كارهاى مهم داشتند و ظواهر اسلام را به كار مى بستند.
آنان براى فرار از نظم علوى به شام روى آوردند و سازماندهى قسمتى از نيروى جنگى معاويه را به عهده گرفتند. آنها سعى مى كردند كه از راههاى مختلف اركان خلافت على را متزلزل كنند و با تبليغات مسموم كننده خود شك و دودلى را در طرفداران على به وجود آورند و اصل را بر حقانيت خود بگذارند و على را متجاوز به حقوق مسلمين و خليفه سوم معرفى كنند.
در قواى اميرالمومنين كه اهل تفسير و تاويل قرآن بسيار بودند و هر افكار و عقايدى كه ابراز مى شد قابل بحث و دقت نظر مى دانستند و مى گفتند كه مى بايد آنها را بر كتاب و سنت عرضه بداريم و تحليل نماييم.
با آزادى كه على به فرماندهان نظامى حتى به سربازان و مردم عادى داده بود مسائل اجتماعى و سياسى و نظامى در حضور اميرالمومنين مورد نقد و تحليل قرار مى گرفت تا جايى كه على مى بايست در هر مورد دلايلى ارائه كند و از انديشه و روش و عدالت خود دفاع نمايد. مهمتر آن كه مباحث عقلى و فكرى و عقيدتى هم جزء مسائل و موضوعاتى بود كه امام مى بايست پاسخگو باشد.
بنابراين حكميت كتاب خدا مساله خلق الساعه اى نبوده كه به حيله ى عمروعاص طرح ريزى شده باشد بلكه اين موضوع در جنگ جمل سابقه داشت.
بعلاوه در نهج البلاغه جايى به چشم نمى خورد كه امام فرموده باشد كه حيله و ريا و مكر اهل شام ناشى از ابتكار عمل عمرو عاص بوده است بلكه حضرت در خطبه 83 درباره ى عمروعاص مى فرمايد:
''او به هر كه وعده كند خلاف آن رفتار مى نمايد و در پرسش خود پرگويى مى كند و از او كه بپرسند در پاسخ بخل مى ورزد و در عهد و پيمان نابكارى مى كند، و از خويشان دورى مى نمايد و چون در ميدان جنگ حاضر گردد براى تهييج فساد و افروختن آتش جنگ، بسيار امر و نهى و زبان بازى مى كند، آن گاه كه شمشيرها از غلاف بيرون آمد و جنگ شروع گرديد بزرگترين حيله و كيد او آن است كه عورت خود را به مردم نشان دهد''، چنانكه در صفين كه در مقابل اميرالمومنين قرار گرفت خود را از اسب به زير انداخت و به پشت روى زمين خوابيد و در برابر على پاهايش را بلند كرد و عورتش را نمايان ساخت و حضرت از او چشم پوشيد.
بنابراين به نظر مى رسد از دو جهت است كه موضوعات مهم سياسى و نظامى در حكومت معاويه را به عمروعاص نسبت مى دهند. يكى از نظر آن است كه ثابت نمايند معاويه مرد سياسى و مدبرى نبوده است ديگرى تبليغاتى بوده كه عمروعاص درباره ى خود نموده و در انديشه ى طرفداران خود جاى داده تا بتواند كمبود خود را از جهت اين كه فرزند نابغه ى كنيز اسير شده ى عبدالله ابن جدعان تيمى است جبران كند.
در كتب تاريخ مشرق زمين به كرات ديده شده كه نكات ظريف تاريخ مكتوم مى ماند چنانكه ما اكنون نمى دانيم زمانى كه قواى طرفين متخاصم در صفين متوقف بودند و حالت نه جنگ و نه صلح برقرار بود چه افرادى از قواى معاويه به لشكرگاه امام على آمد و شد داشتند و چه كسانى از نيروى على به قرارگاه قواى معاويه مى رفتند و مذاكرات
دوستانه انجام مى دادند و نظريات فلسفى و اجتماعى موجود در جامعه ى آن روزى را تحليل مى كردند.
شك نيست هر وقت جماعتى قيام مى كنند و مساله اى را مطمع نظر قرار مى دهند و انجام آن را خواستار مى شوند يا دسته اى به شورش دست مى زنند، شخصى رهبرى آنها را به عهده دارد.
از ميان لشكريان على عده كثيرى گفتند كه ما با كتاب خدا جنگ نمى كنيم در ميان آن جمع، اشعث بن قيس كندى كه اميرالمومنين او را از حكومت آذربايجان عزل كرده بود بيش از ديگران پافشارى مى كرد و نخستين كسى بود كه شمشير را غلاف كرد و گفت با مردمى كه قبول دارند قرآن بين ما و آنها حكم باشد جنگ نمى كنيم.
بى شك اشعث در نشست هاى پياپى حضور داشته يا پا در ميان بوده و در زمينه سازى افكار عمومى لشكريان على دست داشته است.
در بررسيهاى مسائل سياسى و نظامى وقتى نتايج به دست آمده قابل پذيرش دستجمعى مى باشد كه از پيش زمينه مساعد فراهم شده باشد و افرادى با انديشه هاى همسان از نظرياتى كه بايد در يك جمعيتى القاء شود دفاع نمايند و در نشر آن همكارى كنند.
بنابراين حكميت كتاب خدا در ميان لشكريان اميرالمومنين مساله اى بود كه روى آن به كرات و برحسب مسائلى كه مطرح مى شد بحث گرديده و در انديشه ها جاى محكمى داشته است، ولى چه دسته اى و چه كسى بايد آن را پيشنهاد مى كرد معلوم نبود و يا اگر از ناحيه ى لشكريان على پيشنهاد مى شد باز معلوم نبود كه معاويه آن را پذيرا باشد.
معاويه و عمروعاص و سران بنى اميه به اين امر آگاه بودند و براى روز شكست هم انديشه كردند كه چه كنند و چگونه خود را نجات دهند. بنابراين عمرو عاص مى دانست كه استناد به حكميت قرآن زمينه مساعدى در ميان لشكريان على پيدا كرده است و در صورت ارائه طرحى كه با عقايد دينى آنها سازگار باشد نيروهاى حاضر در ميدان نبرد كه از ادامه جنگ خسته شده اند آن طرح را قبول خواهند كرد .
در تحليل وقايع تاريخى، قابل قبول نيست كه بگوييم عده اى از لشكريان على بمحض اين كه ديدند كه قرآنها را بر سر نيزه كردند، بدون هيچ گونه زمينه ى قبلى و سابقه ى ذهنى، شمشيرها را غلاف كردند و گفتند كه ديگر ادامه جنگ صحيح نيست و
به مصلحت نمى باشد.
مگر آن كه بگوييم كه نمايندگان معاويه از پيش در ميان لشكريان على زمينه مساعدى فراهم كرده و افرادى را تطميع و آماده نموده بودند و سپس نقشه را عملى ساختند و شايد بتوان گفت كه نقشه ى اين كار از قبل كشيده و توافق شده بود و علامت توقف جنگ را بر سر نيزه كردن قرآن قرار داده بودند.
معاويه به اين موضوع آگاهى داشت، ابتكارش اين بود كه در يك جنگ شديد همه جانبه در صورتى كه قواى بنى اميه ''يا اهل شام'' پيروز نشود و به نتيجه مطلوب نرسد و مسلم شود كه عنقريب است پيروزى در دسترس لشكريان على قرار گيرد، حكميت كتاب خدا را مطرح كند تا جنگ به نقطه توقف كشيده شود و اين خواست معاويه بود نه عمروعاص. بعلاوه شايد آن پانصد يا هزار نفرى كه 500 قرآن بر سر نيزه كردند افرادى بودند كه از پيش آماده شده و منتظر فرمان ورود به صحنه جنگ بودند و اين امر يك موضوع خلق الساعه اى نبود كه از نبوغ عمروعاص محسوب شود. معاويه همين كه ديد پيروزى قواى اميرالمومنين نزديك شده است طرح را اجرا كرد و عده اى كه براى پذيرش طرح آماده شده بودند در مقابل على ''ع'' به حكميت پافشارى كردند.
در صفين مساله حكميت افراد نبود، بلكه حكميت بر طبق كتاب خدا و سنت رسول خدا بود. چنانكه اميرالمومنين در پاسخ خوارج فرمود:
ما مردان را حاكم قرار نداديم بلكه قرآن را حاكم گردانيديم و اين قرآن خطى است نوشته شده ميان دو پاره جلد كه به زبان سخن نمى گويد و ناچار براى آن مترجمى لازم است كه منظور آن را بيان كند- مردانند كه از آن سخن مى گويند [ اين همان نكته اى است كه على را قرآن ناطق مى دانند و چنين هم هست. ] - چون اهل شام از ما خواستند كه قرآن را بين خود حكم قرار دهيم، درخواستشان را پذيرفتيم و ما از كسانى نبوديم كه از كتاب خدا پيروى ننماييم. [ نهج البلاغه- فيض الاسلام- 125. ]
انا لم نحكم الرجال و انما حكمنا القران