مهاجران و مدعيان انصار
مردمى كه در ابتداى هجرت پيامبر ''ص'' به مدينه، اسلام را پذيرفته بودند و انبوه مردمى كه از سال هشتم تا سال دهم هجرى- از زمان فتح مكه تا هنگام رحلت رسول اكرم، مسلمان شدند آنچنان به ابعاد مختلف اسلام آشنا نشده بودند كه بتوانند تمام پيوندهاى خود را با ارزش ها و فرهنگ هاى گذشته خويش پاره كنند و سنتهاى جامد منحط قومى خود را كه در ذهن غالب آنها سخت ريشه داشته است زير پا بگذارند و نظام اجتماعى و مادى اى كه بدان خو گرفته بودند يكباره از ياد ببرند و تن و روان خويش را از تمام بندهاى قومى و قبيله اى رها كنند و تحت تاثير انقلاب روحى و فكرى اسلام به خودسازى پردازند.
با اين كه مهاجران و انصار كوشش داشتند كه به اندوخته هاى فكرى مربوط به قبل از
اسلام حساسيت ذهنى نشان ندهند، و با همكارى و همگامى با پيامبر ''ص'' و نوشتن وحى و به خاطر سپردن آنچه از زبان فرستاده ى خدا مى شنيدند، انقلاب اسلام را وسعت و سرعت دهند، مع ذلك از تضادهاى قومى بكلى بركنار نبودند و بسيار اتفاق افتاد كه بر پايه ى ارزشهاى فردى و معتقدات قبيله اى به قضاوت نشستند كه در مباحث اين كتاب بدان اشاره خواهد شد.
اكنون به ذكر نمونه اى از اين تضادها كه پس از جنگ بنى مصطلق نمايان شده مى پردازيم. گرچه اين واقعه به قبل از فتح مكه مربوط است، ليكن مى توان از نظر توجيه آنچه در درون جامعه ى نوپاى اسلامى وجود داشته و بعدها در سقيفه بنى ساعده متبين گرديد اشاره كرد.
''سنان بن دبر جهنى كه با مردم بنى سالم خزرج وابستگى داشت با جهجاه بن مسعود غفارى كه اجير عمربن خطاب و وابسته مهاجران به شمار مى رفت بر سر آب به نزاع پرداخت. اجير عمر، وابسته مردم بنى سالم را بزد، و سنان مردم انصار را به يارى طلبيد و جهجاه مهاجران را به كمك خواست. در نتيجه، مهاجران و انصار به هيجان آمدند با شمشيرهاى برهنه روبروى يكديگر ايستادند و به هم پرخاش مى كردند و چيزى نمانده بود كه به جان يكديگر درافتند.
پيامبر ''ص'' در اين كار مداخله كرد و آنان را جدا نمود و فرمود گفتگوهاى زمان جاهليت را از خود دور كنيد كه فساد و فتنه از اين گفتگوها خواهد بود.
عبدالله بن ابى
[ عبدالله بن ابى كه بعدها در راس منافقين قرار گرفت، مردى سخى و شريف و جوانمرد و از قبيله خزرج بود و چون در جنگ بعاث كه بين اوس و خزرج اتفاق افتاده بود شركت نكرد، بيش از پيش مورد احترام مردم واقع شد. پس از خاتمه ى جنگ كه پيروزى از آن قبيله اوس شده بود طرفين توافق كردند كه وى امارت مدينه را در دست بگيرد. تاجى براى او درست كردند و دنبال آن بودند كه دانه ى سنگ قيمتى بزرگى تهيه و بر تاج نصب كنند و سپس تاريخ تاجگذارى را معين نمايند. در چنين شرايطى بود كه اسلام پا به مدينه گذاشت در نتيجه اين كار انجام نشد، ولى بعد از رحلت پيامبر ''ص'' مساله امارت و حكومت مورد تمايل انصار واقع شد و سعدبن عباده براى به دست آوردن آن تلاش همه جانبه كرد. ] كه پيش از هجرت پيامبر ''ص'' به مدينه، به امارت يثرب چشم دوخته و چيزى نمانده بود كه تاج پادشاهى بر سر گذارد و بر مدينه فرمانروايى كند، در آن روز كه مهاجران و انصار روبروى يكديگر قرار گرفتند، فرصت را غنيمت شمرد و آنچه در دل داشت بيرون ريخت و مردم مدينه را تحريك كرد كه مهاجران را از ديار خويش بيرون
كنند و اوضاع را به حال سابق برگردانند. او به انصار گفت:
در شهر ما، با ما رقابت مى كنند، به خدا سوگند كه داستان ما و آنها چنان است كه گويند سگ را چاق كن تا ترا بدرد، ترديد ندارم اگر به مدينه برگشتيم آن كه عزيزتر است آن كس را كه ذليل تر است بيرون خواهد كرد.
زمينه براى آشوب و دو دستگى فراهم بود و ريشه هاى اختلاف جوانه زده و نزديك بود شاخ و برگ بزند كه پيامبر ''ص'' با دورانديشى اش از فراگيرى آن جلوگيرى كرد و براى اين كه همراهان خويش را از گفتگو در اين قضيه باز دارد دستور حركت داد تا مردم به سختى خسته و كوفته شوند و از فرط خستگى گرد اين سخنان نروند. [ نقل آزاد از تاريخ سياسى اسلام ص 141 و 142 و 143. ]
وجود پيامبر ''ص'' كه محور اصلى حركت اسلامى و نشر حقايق دينى بوده در سست كردن نهادهاى قومى و عادات و سنن قبيله اى كه از يادگارهاى زمان جاهليت بوده ، تاثير بسزا داشته است. قبايل و طوايفى كه به زير پرچم اسلام درآمده بودند . همين كه ديدند پرچمدار انقلاب اسلام بيمار شده و كم نيرويى در او به وجود آمده است، دست به كار شدند تا خود را از نفوذ و قدرت اسلام خارج كنند و امتيازهايى را كه از دست داده بودند به چنگ آورند، از اين رو به حادثه آفرينى پرداختند.
بيمارى پيامبر ''ص'' سبب شد كه در نظام حكومت نوپاى اسلامى اختلال به وجود آيد و افرادى كه انديشه ى خاصى در سر داشتند و در پى فرصت بودند، به پايان زندگى پيامبر ''ص'' چشم بدوزند.
رحلت نبى اكرم ''ص'' اهميت اين مسائل را نشان مى دهد، چنانكه بسيارى از اعراب از اسلام دست كشيدند و اختلاف و نفاق در همه جا بروز كرد، يهود و نصارى سر بلند نمودند و از نظم حكومت اسلام سرباز زدند. همزمان قواى اسلام كه مى بايست به فرماندهى اسامه بن زيد به سوى شام برود در يك فرسنگى حومه مدينه متوقف گرديد و نگران حال پيامبر شد.
وضع بيمارى نبى اكرم روز به روز سخت تر مى شد، اسامه بن زيد و همراهان- تا سرانجام زندگى پيامبر ''ص'' از ادامه سفر خوددارى كردند و در محل جرف از رفتن بازماندند، و با رحلت پيامبر حركت قواى اسلام به سوى شام به تعويق افتاد كه اين خود نمونه اى از اختلال در نظام حكومت اسلام بوده است.
موضوع ديگر، جانشينى پيامبر ''ص'' بوده كه در كل نظام اسلام اثر بسيار عميق داشته و در سينه ى تاريخ پرسشها و مسائل بيشمارى را به يادگار گذاشته است كه نمونه اى از آنها عبارت است از:
- آيا پيامبر ''ص'' براى آينده ى دعوت و رسالتش طرح و برنامه اى تهيه و تنظيم كرده بود؟
- آيا تصميمات پيامبر در مورد جانشينى خود موجب از هم پاشيدگى امت اسلامى و آشفتگى در نظام اسلام مى شد؟
- آيا اجتماع در سقيفه بنى ساعده [ سقيفه: ايوان كوچك سايه بان دار. ] اتفاقى بود يا انصار در زمان حيات پيامبر براى به دست گرفتن رهبرى امت اسلام پس از درگذشت پيامبر ''ص'' انديشه كرده و زمينه مناسب فراهم نموده بودند، و طرح و برنامه هايى داشتند كه زمام امور را در دست بگيرند، و مهاجران را به سوى خانه هاى خويش روانه كنند.
- وسعت مدينه و جمعيت آن شهر و محل سقيفه بنى ساعده چگونه بوده است كه اجتماع بدان مهمى آن هم براى تعيين جانشين پيامبر بر عده اى پوشيده ماند.
- آيا ممكن است چنين باشد كه بنى هاشم و ساير صحابه مصلحت نديدند كه به سقيفه بروند؟
- آيا با رحلت پيامبر ''ص'' آنچنان بى نظمى در امور بوجود آمده بود كه براى جلوگيرى از هرگونه پيش آمدهاى احتمالى، لازم بود كه به مردم گفته شود كه پيامبر فوت نكرده است؟
- اگر براى اداره آينده جهان اسلام برنامه هايى تنظيم شده بود آيا باز هم ضرورى بود كه در هنگام رحلت پيامبر ''ص'' بار ديگر مطالبى گفته يا نوشته و در اختيار امت گذاشته شود.
اينها و بسيارى از موضوعات ديگر است كه از گذشته هاى بسيار دور مورد بحث شيعى و سنى مى باشد.
به نظر مى رسد تا جايى كه ممكن است بايد رسوبات فكرى گذشته را از انديشه و ذهن هاى متحرك دور كرد و روح جديد، و متناسب با شرايط و مقتضيات روز در جامعه اسلامى به وجود آورد، تا ملت هاى كشورهاى مسلمان به يك همبستگى اى كه شايسته امت اسلامى باشد دست يابند.