سقيفه يا نخستين شوراى بركنارى على از خلافت
مساله جانشينى پيامبر پس از چند ساعت از رحلت رسول خدا مطرح گرديد، اهل تسنن و برخى از فرقه هاى اسلامى مى گويند پيامبر كسى را به جانشينى معين نكرد و حتى طرز انتخاب جانشين خود را بيان نفرمود [ در تحليل وقايع تاريخى صحيح آن است كه نظريات مختلف بيان شود و فقط به ذكر آنچه خود مولف معتقد است اكتفاء نگردد. ] و چگونگى اداره كشور اسلامى را ترسيم ننمود به همين جهت بود كه هنوز چند ساعت از رحلت فرستاده ى خدا نگذشته بود كه انصار با شتاب فراوان به اين فكر افتادند كه سعد بن عباده رييس قبيله خزرج را به جانشينى پيامبر انتخاب كنند .
نويسندگان از قول ابوبكر نوشتند، كه او افسوس مى خورد چرا در خصوص اداره ى جامعه اسلامى و نظام حكومت آن از پيامبر پرسش نكرد تا پس از رحلت وى انحراف و خطايى پيش نيايد [ مروج الذهب ص 658 ج 1. ]
شايد به همين جهت بود كه در سقيفه، ابوبكر خويشاوندى مهاجرين با رسول خدا را دليل قرار داد و به انصار گفت كه ما امير باشيم و شما وزارت ما را قبول كنيد تا با شما در امور مشورت نماييم.
اميرالمومنين على ''ع'' در يك مذاكرات حضورى و علنى كه بسيارى از مهاجران و
انصار بودند به ابوبكر گفت كه شما به نام خويشاوندى با پيامبر، انصار را از چيزى كه مى خواستند كنار زديد.
من هم به همان دليلى كه بر آن تكيه زده ايد و حكومت را در دست گرفته ايد استناد مى كنم و مى گويم كه من در تصدى اين كار از شما سزاوارترم، چون به رسول خدا از شما نزديكتر هستم.
به اين سخن على دقت كنيد كه مى فرمايد: اى مهاجران خداى را به نظر آوريد آنچه مربوط به خانه و خاندان پيامبر مى باشد به خانه و خاندان خويش منتقل نسازيد و اهل بيت او را از مقام و حقى كه بر مردم دارند محروم ننماييد.
اى گروه مهاجران، خدا را گواه مى گيرم كه ما اهل بيت رسول خدا از شما سزاوارتريم به كتاب خدا و به دين خدا و به سنت فرستاده ى خدا بيشتر از ديگران واقفيم و در اداره امور كشور بينا مى باشيم و كسى را همپايه و همطرازى با ما نيست، من شما را دعوت مى كنم كه از حق و حقيقت دور نشويد و به سوى آنچه رضاى خدا و خشنودى رسولش مى باشد دست دراز كنيد و آن را بپذيريد .
مى بينيم كه قريش اين گفتار را از اميرالمومنين نپذيرفتند و ياريش نكردند. [ ماخذ: امام على بن ابيطالب ص 306 ج 1 نكته- امام حسين ''ع'' وقتى به سوى كوفه حركت مى فرمايد براساس شايستگى به خلافت مى گويد: ''نحن اهل البيت اولى بولايه هذا الامر عليكم من هولاء ما خاندان پيامبر براى زمامدارى اسلام از اينان شايسته تريم- ارشاد شيخ مفيد ص 205 تاريخ طبرى ص 303 ج 4''. ]
به نظر اهل تسنن آنچه مورد بحث در سقيفه واقع شده بود و امام على عليه السلام بدان اشاره و استناد فرمودند از دائره سوابق و فضائل و خويشاوندى با رسول خدا بيرون نبود و اگر نص صريحى وجود داشت ابابكر و عمر يا اميرالمومنين على ''ع'' بدان استناد مى نمودند و خلافت را براى خودشان مطالبه مى كردند حال آن كه در شوراى سقيفه و همچنين در مجلسى كه على ''ع'' حاضر شده بود هيچ يك از صحابه سخنى را يادآورى نكردند و به مطلبى استناد و اشاره ننمودند. به نظر اين دسته چگونه ممكن است پيامبر كسى را به جانشينى خود انتخاب كند و همه انصار و بيشتر صحابه دم فروبرند و سخنى نگويند و سكوت كنند و با ابوبكر بيعت نمايند. [ حكومت اسلامى در نظر ابن خلدون به نقل از ملل و نحل- الفتنه الكبرى ص 63 و 62 توضيح: عقيده ما شيعيان 12 امامى اين است كه خلافت رسول خدا و امامت مسلمانان از حقوق ائمه اثناعشر ''ع'' است و پيامبر بعد از خودش على ''ع'' را به جانشينى انتخاب كرد، و پس از اميرالمومنين امر خلافت به اولاد على كه عترت محمد رسول الله ''ص'' مى باشند منتقل گرديده است. در خصوص سكوت صحابه، مرحوم محمدحسين كاشف الغطاء در كتاب اصل الشيعه و اصولها نظرى ابراز فرمودند كه در فصل 11 نوشته شد. ]
دكتر طه حسين مى گويد: ''قرآن امور سياسى را نه به طور مجمل متعرض شده است و نه به تفصيل، اما قرآن يك دستور كلى براى زندگى معين كرده كه در آيات بسيارى بيان شده است، و مسلمانان در انتخاب نوع حكومت آزادند مشروط بر آن كه از حد دستورات كلى قرآن تجاوز ننمايند.
پيامبر هيچ گونه نظام يا سياست معينى را براى مسلمانان توصيه نكرد و هيچ يك از صحابه را به جانشينى خود تعيين ننمود....... مردم گفتند پيامبر، ابوبكر را به عنوان امام نماز جماعت انتخاب كرد دليلى ندارد كه او را براى امور دنيا نپذيريم. [ حكومت اسلامى و نظر ابن خلدون به نقل از ملل و نحل- الفتنه الكبرى ص 62 و 63. ]
عده اى از نويسندگان متاخر سنى را عقيده بر اين است كه پيامبر موضوع جانشينى را به سكوت برگذار كرده و سكوت رسول خدا در اين امر مهم و اساسى از روى كمال حكمت و دور انديشى بود، و پيامبر مى دانست كه جامعه ى نوپاى اسلامى مانند ساير اجتماعات بشرى در حال تغيير و تحول است و حكومت بايد با اوضاع و احوال اجتماعى مطابقت داشته باشد از اين رو مسلمانان را مقيد به نظام خاصى نكرد و انتخاب نوع حكومت را به عهده امت گذاشت تا به مصلحت جامعه حكومت مورد نظر را انتخاب كنند. [ حكومت اسلامى و نظر ابن خلدون به نقل از ملل و نحل- الفتنه الكبرى ص 62 و 63. ]
شايد جست و جو در ميدان چنين انديشه اى بود كه مردم آن روزگار را به خود مشغول كرده و سن و تجربه را ملاك قرار داده بودند.
با توجه به سخنان ابوعبيده جراح مى توان اين معنى را برداشت كرد كه سنتهاى قومى در جامعه ى اسلامى حفظ شده بود و به همين جهت بود كه او به اميرالمومنين مى گويد:
''يا ابوالحسن، تو جوانى و اينها كه از مردان قوم تو از قريش مى باشند در پيرى به سر مى برند و تو مانند آنها تجربه و شناسايى به امور ندارى، و من يقين دارم كه ابوبكر از تو براى انجام اين كار، باربرتر و مسلط تر و قوى تر مى باشد. كار را به او تسليم كن و به آن رضايت بده اگر زنده ماندى و عمرت وفا كرد نظر به فضل و قرابت و سابقه و جهاد در راه
دين خدا به اين امر برازنده و سزاوار خواهى بود''.
از مجموع اين بررسيها مى توان نتيجه گرفت كه در شوراى سقيفه نام على به عنوان كانديداى خلافت به طور جدى مطرح نشد و كسى هم پايمردى نكرد تا حق على را به دست او بدهد.
عده اى را عقيده بر اين است، وقتى كه براى خليفه ى دوم مقدور بود در كار خلافت تسريع و تعجيل كند و به سراغ ابوبكر برود و او را با ابوعبيده به مجمع عمومى انصار در سقيفه بنى ساعده ببرد، شك نيست كه براى او ممكن بود كه از انصار بخواهد كه در تصميم گيرى عجله نكنند و موافقت نمايند كه مساله خلافت با حضور و با شركت عباس عموى پيامبر و برجستگان بنى هاشم و مهاجران قطع و فصل گردد و تا تجهيز و دفن بدن مطهر پيامبر اين كار به تاخير افتد، اگرچه ممكن بود او موفق نشود كه آراء عمومى را به نفع على ''ع'' تغيير دهد. ولى اين نظر نمى تواند چندان قابل توجه باشد، زيرا با توجه به اين كه انصار چند ساعت پس از رحلت رسول خدا در مقام انتخاب جانشين پيامبر برآمدند پيشنهاد تاخير و تعويق قابل قبول نبوده است و با شدت عصبيتى كه در مردم مدينه و همچنين اختلافاتى كه بين دو قبيله اوس و خزرج وجود داشته بود، پيش بينى تحولات و مخاطرات آينده مقدور نبود، بويژه آن كه سياست حاكم بر مدينه آنچنان پيچيده بود كه اراده فردى نمى توانست نظم خاصى را در مدينه برقرار سازد بدين جهت غايت و منتهاى مقصود اين بود كه خلافت از دست مهاجران بيرون نرود.
شايد بهترين شيوه آن بود كه براى على ''ع'' بيعت گرفته مى شد كه اين كار هم به جهاتى مقدور نبود. زيرا على در ميدانهاى جنگ، در راه خدا و براى پيشرفت اسلام شمشيرها زده بود و مدتها پيش از رحلت فرستاده ى خدا، كوشش فراوانى شده بود كه على به عنوان قاتل پدران و برادران و فرزندان و شوهران افرادى كه بعدها اسلام را نيز پذيرفتند معرفى گردد، آنها در ژرفاى قلب خود نه تنها على را دوست نمى داشتند بلكه با او دشمن بودند.
اين موضوع يكى از پديده هاى مهم زندگانى سياسى على بود كه مدت 25 سال اهميت خود را حفظ كرد چنانكه در هنگام خلافت اميرالمومنين بعد از قتل عثمان، نوشتند افرادى كه پدر، برادر، فرزند آنها در ميدانهاى جنگ به دست على كشته شده بودند در مراسم بيعت با اميرالمومنين حضور يافتند و با او بيعت كردند.
امام على عليه السلام اوضاع مدينه را در زمانى كه پيامبر رحلت فرمود با گفتار خود مى شكافد و اسرار درونيش را آشكار مى سازد. مى گويد: ''چون فرستاده ى خدا به رفيق اعلى پيوست من به تغسيل و تكفين بدن او مشغول شدم و همين كه از كار وى فراغت يافتم با خود پيمان بستم كه تا قرآن را جمع آورى ننمايم جز به نماز به كار ديگرى نپردازم و من نيز چنين كردم و سپس دست فاطمه و حسن و حسين را گرفتم و به خانه اهل بدر و آنان كه سابقه ى زيادى در اسلام داشتند و بكرات در محضر پيامبر حاضر شده بودند رفتم و حق خود را مطالبه كردم و گفتم اگر به شهادت آنچه در درونتان مى گذرد من را در مطالبه اين حق سزاوار مى دانيد به يارى ام بياييد ولى غير از سلمان و عمار و ابوذر و مقداد كسى ديگر به يارى ام نيامد و دعوتم را اجابت نكرد، ناچار با كسانم در اين باب سخن به ميان گذاشتم، آنها جز سكوت به كارى نپرداختند.
بايد دانست كه اين چهار نفر نخستين پايه گذاران حزب طرفداران على ''ع'' بودند، پيوند اين افراد مبتنى بر ميزان تربيت آنان در مكتب رسول خدا و مسير انديشه ى آنها بود و نوشتند كه از همين زمان شيعه و پيروى از رهبرى على ''ع'' پديدار شد. مى گويند سلمان در هنگام فرارسيدن مرگ از داشتن كاسه و كوزه گلى و زيرانداز مندرس نگران بود كه چگونه بايد حساب آنها را پس بدهد.
ابوذر مى گويد: مادام كه داد بينوايان را از توانگران نگيرم از حركت باز نمى ايستم. او هنگامى كه صورت ثروت عبدالرحمن بن عوف را نزد خليفه سوم مى آورند يا به خليفه گزارش مى دهند سخت به عثمان اعتراض كرد و گفت: اينها فقط از راه تجاوز به حقوق مردم اندوخته شده و بايد گرفته و به مردم باز گردانيده شود.
على مى گويد من بر سيرى ظالم از ظلم و گرسنه ماندن مظلوم از ستم تن نمى دهم آنان كه به دنيا دل بسته اند بدانند كه اين دنياى آنها در نزد من از آب بينى بز ماده اى خوارتر است.
مردم على را مى شناختند به همين جهت در شوراى سقيفه حق على را ناديده گرفتند و اكثريت مردم به ميل و رغبت على به امر خلافت، تمايلى نشان ندادند بلكه ديگران را سزاوارتر از او براى خلافت در ذهن خود جاى دادند به همين جهت بود كه على و حق او به طور جدى در مجمع عمومى انصار مطرح نشد. آرى، جمع شدند و على را از كار خلافت دور كردند، و از اين كار متاثر نشدند.