از جنگ جمل تا آخرين پيامدهاى جنگ صفين
جنگ جمل از لحاظ موازين اعتقادى اسلام در نوع خود داراى ويژگى خاص بود. على اميرالمومنين ''ع'' وصى و جانشين و پسرعم رسول خدا با چهارصد تن از مهاجران و انصار كه 70 تن آنها از شركت كنندگان در جنگ بدر بودند در يك طرف و ام المومنين عايشه كه موقعيت خاصى در ميان زنان پيامبر و جامعه ى نوپاى اسلامى داشت با طلحه و زبير دو صحابى بزرگ فرستاده ى خدا كه در سنين نوجوانى به پيامبر پيوسته و ايمان آورده بودند و سوابق فراوانى در پيشبرد اسلام داشتند در طرف ديگر قرار گرفتند و عده اى از جوانان قريش از اين دسته حمايت مى كردند و ام المومنين را بر حق مى دانستند. [ از خطبه 137 نهج البلاغه. ]
جنگ بين نمازگزاران و شب زنده داران بود كه در تشخيص حق و باطل دچار اشتباه شده بودند. اما اميرالمومنين مى دانست كه اگر شمشيرها يك ساعت به صدا درآيد صداى تفرقه از زيربناى وحدت اسلام به گوشها مى رسد ولى چاره اى نبود، چون طلحه و زبير پيمان را زير پا گذاشتند و به پا خاستند و بصره را به آشوب كشيدند- آنها چشم به خلافت داشتند و از على روى خوش نديده بودند. خواستند با شمشير به خواسته ى خود برسند. على به آنها فرمود شما به من رو آورديد و پى در پى مى گفتيد آمده ايم بيعت كنيم مشت خود را بستم آن را گشوديد دستم را پس بردم آن را پيش كشيديد همه با كمال ميل
با من بيعت كرديد. [ از خطبه 137 نهج البلاغه. ]
در چنين وضعى بى شك بايد گفت، تنها على بود كه مى توانست در ميدان جنگى پا گذارد كه همسر پيامبر فرمانده لشكرى باشد كه عليه خليفه وقت قيام كرده است و على از ميان حاملان قرآن قوايى براى جنگ با او فراهم كند كه جنگ را عمل صالح بدانند.
امام با ملاحظه ى نتيجه نهايى جنگ و ارزيابى آن از نظر نيروى انسانى و مسائل اقتصادى سعى فرمود كه از برخورد دو طرف جلوگيرى كند و پاره كنندگان پيمانها را به راه حق هدايت نمايد، از اين رو اميرالمومنين فرمود كه كتاب خدا را به ميدان نبرد ببرند و از آنها دعوت كنند كه اين كتاب بين دو طرف حكومت نمايد و درباره ى خونهايى كه به زمين ريخته مى شود از خدا بترسند، اما گوش ندادند.
على خود فرياد برآورد: مردم من شما را به كتاب خدا دعوت مى كنم، به او پاسخ دادند شگفتا كسى كه خود حدود و احكام خدا را اجرا نمى كند چگونه ما را به كتاب خدا مى خواند. ديرى نگذشت كه آتش جنگ شعله ور گرديد و باطل در زير پاى شتر عايشه درهم كوبيده، و دستهاى نامرئى معاويه بريده شد. اما در هر كوى و برزن بصره، در ميان اقوام و قبايل عراق خانواده اى نبود كه عزيزان خود را از دست نداده و نفرتى از جنگ به دل نداشته باشند.
هر چه بود سرانجام جنگ از آغاز روز تا زمانى كه خورشيد چادر شب را سر كرده بود روشن شد، و پرچم لشكريان على به عنوان پرچم فاتح جنگ به اهتزاز درآمد.
مسببين جنگ يا در ميدان جنگ به خون غرقه شدند يا با امان گرفتن از امام به شهر و ديار و خانه خود رفتند.
اميرالمومنين از آن تاريخ يك ماه در بصره بود و به ترميم خرابيهاى جنگ و رسيدگى به وضع جنگ زدگان پرداخت و سپس به كوفه رفت تا موانعى كه براى حركت اسلام به وجود آمده بود از ميان بردارد.