از خاك بستر گرفت و به سوى رفيق والايش پرواز كرد
روز، ماه و سال درگذشت پيامبر در تاريخ يكسان ثبت نشده است. به گفته ى مورخان روز دوشنبه بيست و هشتم صفر يا دوازدهم ربيع الاول ''يا 18 خرداد'' سال يازدهم هجرت [ برابر 8 ژوئن 632 ميلادى- پيامبر ج 3 ص 312. ] رسول خدا ''ص'' پايان كارش پس از 63 سال زندگى در اين جهان فرا رسيد و بهشت را اختيار كرد و امرى كه گريز از آن ميسر نيست، واقع شد و آخرين كلمه اى كه از آن حضرت شنيده شد اين بود كه مى گفت:
بل الرفيق اعلى.
نه، من بستر خاك را براى رسيدن به پيشگاه جلالش و مجاورت در رحمت الهى اش پذيرا شدم. آرى، پيامبر در دامان على ''ع'' [ نهج البلاغه- خطبه 188، هنگامى كه روح رسول الله قبض مى شد من سر مبارك را بر سينه ام داشتم و جان مقدسش در دست من از پيكر جدا شد: على ''ع''. ] يا به نوشته اى روى سينه ام المومنين عايشه [ عايشه مى گويد همين كه حالت پيامبر را وخيم ديدم سر او را در سينه خود نگاه داشتم و دستش را در دست خود گرفتم احساس مى كردم كه بدنش سنگين مى شود- چشم به صورتش دوخته بودم كه ناگهان ديدم آخرين حركت هم در گردش چشم هاى او پديد آمد و با كمال آرامى پلك هاى چشم را روى هم گذاشت. ص 212 پيامبر ج 3- رهنما، زين العابدين. ] براى هميشه چشم بر هم گذاشت و به سوى رفيق اعلى پرواز كرد.
ابوبكر كه براى ديدار همسرش به حومه مدينه [ منزل همسر ابوبكر در روستاى سخ يا سنح بود كه با مدينه حدود يك كيلومتر فاصله داشت. ] رفته بود در هنگام رحلت پيامبر در
مدينه نبود ولى چيزى نگذشت كه او به مدينه بازگشت، و به خانه ى رسول خدا ''ص '' وارد شد.
با چهره اى افسرده و رنگ پريده به سوى جسد پيامبر كه برد يمانى به روى آن كشيده شده بود پيش رفت و زانو زد، پارچه را از صورت او برداشت و بر سيمايش خيره شد. آيا او خاطراتى را به ياد مى آورد، از زمانهاى پيش، از آن روزى كه در كنار پيامبر قرار گرفت، تا زمانى كه پيامبر در بستر مرگ آرميد.
ما نمى دانيم، او چه فكر كرد، و با خود چه گفت، آيا او گفت:
محمد ''ص'' اكنون خاموش، بى حركت، و مجذوب است.
او نورى بود كه بر دلها و بر خردها تابيدن كرد، و درخشندگى اش زيادتر شد و ميدانش وسيع و وسيع تر گرديد، تا جايى كه موقعيت و مقام انسانيت را نشان داد .
بوسه اى بر چهره سرد پيامبر ''ص'' زد و پارچه را آهسته بر آن كشيد.
آن گاه گفت، پدر و مادرم فداى تو باد- پاكيزه زيستى و پاكيزه از اين جهان رفتى. با مرگ تو رشته نبوت قطع شد [ تاريخ سياسى اسلام ص 170. ] ولى كتاب آسمانى تو كه ناسخ نواميس و قوانين گذشته است و بر هر كتابى مقدس و عزيزتر است، مشعلى نورانى و آسمانى در پيشاپيش امم خواهد بود تا بشريت وجود دارد فروغ هدايت است.
برخاست و از خانه خارج شد.
مردم در نزديك خانه پيامبر، در صحن مسجد و اطراف آن جمع شده بودند، مدينه در يك سكوت دردآلود فرو رفته بود و غم از در و ديوار و آسمان اين شهر فرو مى ريخت و عمر سخت نگران بود.
شايد پنداشته بود بهتر است تا برقرارى نظم تازه، مردم را به گفتارى مشغول كند.
او كه به كرات از پيامبر شنيده بود ''محمد انسانى است كه به پيامبرى برگزيده شده است "و وحى را با امانت به مردم رسانيد" و پيش از او كسانى بودند كه "واسطه فيض الهى شدند" و مامور هدايت مردم گرديدند، زمان آنان سرآمد و رحمت الهى را برگزيدند، پس اگر محمد درگذرد يا كشته شود و پروردگار روحش را در اعلى عليين به جوار خويش بپذيرد آيا مردم از دين برمى گردند و به سوى تاريكى و گمراهى گذشته خود باز خواهند گشت، اگر كسى از آيين اسلام دست بردارد و به كيش گذشته خويش
روى آورد، به خداوند زيانى نرسانده، بلكه خود زيانكار است''
عمر از پيامبر به گوش خود شنيده بود و به خاطر داشت كه مى گفت، اى محمد، تو نيز خواهى مرد همان طورى كه ديگران مردند.
آرى، پيامبر همچون ديگران است كه زاييده مى شود و رشد مى كند و سپس به سوى مرگ و آخرت خوانده مى شود و پيش مى رود.
پس چگونه بوده است كه عمر مى گفت اى مردم:
پيامبر ''ص'' به سوى خداى خود صعود كرد و پرواز نمود، آنها كه مى گويند رسول خدا مرده است، مى خواهند مسلمين را از دين بازگردانند و هلاكشان كنند.
بايد بدانيد كه محمد ''ص'' باز مى گردد و دستهاى كسانى را كه گمان كردند كه او مرده است قطع خواهد كرد [ نقل از ابوهريره، ابن هشام ص 428 ج 2. ] آيا منظور عمر، ''انا لله و انا اليه راجعون'' بوده است؟
آيا پس از رحلت پيامبر بلافاصله اين انديشه نيرو گرفت كه مردم بايد به دين نياكان خود باز گردند و از قرآن كه چراغ آسمانى براى حيات بشرى مى باشد دست بردارند كه عمر با شمشير كشيده در ميان مسجد ايستاد و اين چنين سخن مى گفت تا در ميان مسلمانان مضطرب و سرگردان پايدارى به وجود آورد.
عمر كه در سال پنجم بعثت محمد ''ص''، اسلام آورده و به سياستمدارى معروف است، و به گفته اى، او مانع نوشتن آخرين وصيت پيامبر ''ص'' گرديد، نمى دانيم چگونه شد كلمات الهى كه بر برگزيده خدا فرو فرستاده شده ''انك ميت و انهم ميتون'' عمر به ياد نداشته است.
آيا تشويش و اضطرابى در جامعه اسلامى به وجود آمده و مشكل بزرگ و طاقت فرسايى در لحظات درگذشت پيامبر ايجاد شده بود كه عمر ناگزير گرديد براى جلوگيرى از خطراتى كه انقلاب اسلامى را از درون تهديد مى كرد، بگويد كه پيامبر وفات نكرده است و او هرگز وفات نمى كند، حال آن كه او مى دانست و يقين داشت كه محمد ''ص'' همچون ديگران بشر است و سرآغاز زندگى اش از خدا و سرانجام زندگى اش به سوى خدا مى باشد.
با اين همه عمر به سخنان خود ادامه مى داد [ [ازام المومنين عايشه روايت شده است: عمر و مغيره بن شعبه وارد خانه رسول الله شدند و به كنار جنازه پيامبر رفتند و از چهره آن حضرت روپوش را كنار زدند. عمر با ديدن چهره ى فرستاده ى خدا گفت، رسول خدا در بيهوشى شديد فرو رفته است، سپس هر دو برخاستند و راهى شدند، چون به در خانه رسيدند مغيره گفت اى عمر، رسول خدا وفات يافته است.
عمر با شنيدن اين سخن، بشدت برآشفت و رو به مغيره كرد و گفت تو دروغ مى گويى و خواهان فتنه بين مسلمانان هستى. رسول خدا تا زمانى كه منافقين را از بين نبرد وفات نمى كند. دعوت حق- ص 370 ] ] كه ابوبكر وارد مسجد شد و در ميان مردم
قرار گرفت، عمر سخن خود را قطع كرد و به تازه وارد چشم دوخت [ عمر در روز دوم خلافت ابوبكر در مسجد در پاى منبر ميان مردم ايستاد و گفت سخن خود را درباره ى اين كه پيامبر نمرده است پس مى گيرم. ابن هشام 2:432. ]
مردمى كه در صحن گرد آمده بودند و به گفتار عمر گوش مى دادند، اكنون منتظرند بشنوند كه ابوبكر چه خبر تازه اى مى دهد.
ابوبكر گفت خداوند محمد ''ص'' را از ميان ما به پيامبرى برانگيخت و به بركت وجود او ما را بر امم گذشته برترى بخشيد.
هر كه محمد را ستايش مى كند بايد آگاه باشد كه او رضاى خداوند را پذيرفت و به جوار او رفت و هر كه خدا را مى پرستد و ستايش مى كند و سپاس مى گويد بى شك او نمى ميرد و هميشه زنده و باقى است.
گفتار ابوبكر مردم را از ترديد و دودلى نسبت به وفات پيامبر ''ص'' بيرون آورد، ولى نگرانى ديگرى كه بلافاصله در انديشه هاى مردم جاى گرفت جانشينى پيامبر بود. زيرا، مسلمانان فهميده بودند كه ديگر محمد در بين آنها نيست و واسطه وحى، و پيشواى خيرات، و كليد بركت و نعمت از خاك بستر گرفت و به سوى رفيق اعلى رفت.