معاويه در شام
در اين ميان نقش معاويه را نبايد از نظر دور داشت او به همراه بحرانهاى سياسى مدينه زيركانه پيش رفت و برنامه ى قتل عثمان را به سويى سوق داد كه توده هاى ناراضى در آن راه گام گذاشته و به مبارزه برخاسته بودند.
معاويه براى اجراى مقاصد خود كه جدا كردن شام از مركز خلافت و ايجاد حكومت مستقل در آن ايالت بود، حركتهاى انقلابى مدينه را به وسيله ى ماموران مخفى خود زير نظر داشت و برنامه هاى وسيعى از شيوه هاى عوامفريبى، تظاهر به ديندارى، حفظ منافع توده هاى كم درآمد، ارعاب و ترور شخصيت ها ترتيب داد تا از آنها بموقع بهره گيرى كند.
معاويه نخستين گام خود را در برگزيدن زبير برداشت، او براى منزوى كردن على '''' ع'''' و ايجاد اختلاف بين زبير و طلحه چنين ديد كه بايد زبير را انتخاب كند كه در كوفه طرفدارانى دارد و ام المومنين عايشه به خواهرزاده ى خود عبدالله بن زبير بسيار علاقمند است و در اجراى برنامه ها زبير را يارى خواهد كرد. در عين حال بايد از نيروى طلحه استفاده كرد كه در بصره همراهانى دارد.
معاويه به وسيله ى عوامل خود در ميان اهالى كوفه ترتيبى داد كه به زبير گفته شود كه معاويه در شرايط عادى با خلافت وى مخالفتى ندارد بلكه از او حمايت خواهد كرد.
همين امر سبب شد كه سلطه جويى زبير نسبت به معاويه با احتياط همراه شود و به نيروى حمايتى او اميدوار گردد. قدرى به جلو برگرديم- مدينه از پايگاه توده هاى ناراضى تحت فشار و تهديد است.
ماموران مخفى معاويه بر حسب ماموريتى كه به وسيله ى معاويه به آنها محول شده بود، جنبه هاى سياسى و اجتماعى مردمى را كه براى ساقط كردن حكومت عثمان تلاش مى كردند زير نظر داشتند و اوضاع مدينه را به معاويه گزارش مى دادند.
اينها به معاويه نوشتند كه عثمان قصد دارد كارگزاران خود را احضار نمايد و شايد محاكمه علنى تشكيل دهد ولى مروان و افراد ديگرى كه به نام عثمان حكومت مى كنند هرگز نمى گذارند كه كارى به ضرر كارگزاران انجام گيرد.
معاويه سرگرم تحليل گزارشها و قضاياى مدينه بود كه دستور خليفه به او ابلاغ شد تا هر چه زودتر به مدينه حركت كند. عثمان در نظر گرفت سياست نويى را براى خاموش كردن ناراضى ها در پيش گيرد و آن رودررويى كارگزاران و مخالفان بود.
ديرى نگذشت كه كارگزاران به مدينه وارد و در مجلس خليفه حاضر شدند، ولى اينان كارى از پيش نبردند بلكه با راهنمايى هاى غلط شكاف بين خليفه و افرادى كه براى دادخواهى به مدينه آمده بودند زيادتر كردند و به اتفاق آرا به خليفه پيشنهاد كردند كه از پرداخت مقررى مخالفان حكومت خوددارى شود.
طبقه حاكمه خواستند با اعمال سياست تهديد و تبعيض از فروپاشيدن حكومت جلوگيرى كنند، حال آن كه مردم به مدينه آمده بودند تا سياست سلطه گرى بر محرومان جامعه را از بين ببرند.
عثمان فكر كرد براى از پا درآوردن انقلابيون لازم است كه اهل شورا ''''شوراى خلافت زمان عمر'''' هم از قدرت خليفه آگاه شوند تا دست از مخالفت بردارند. از اين رو از آنان دعوت كرد تا در مجلس كارگزاران دولت شركت نمايند. آنها هم بدون روگردانى وارد شدند.
عثمان گفت اين پسر عمويم معاويه است كه درباره ى او سخنها گفته شد اكنون من مى خواهم آنچه در غياب او بيان نموديد در حضور او هم توضيح دهيد تا وضع روشن شود. معاويه براى اين كه قدرت خود را به خليفه نشان دهد زبان به تهديد گشود و اين طور سخن گفت:
''''در پشت سر شما كسى است كه اگر امروز او را برانيد، از پيش شما مى رود ولى پس از اين كه كار خود را انجام داديد با تجهيزات و نفراتى قوى تر از تجهيزات و نفراتتان، شما را دفع خواهد كرد و به شيوه ى خودتان، عليه شما برمى خيزد و چنين مى بينيد كه پس از ريخته شدن خون گذشته، ريختن خون باقى مانده هم محال نمى باشد [ امام على ابن ابيطالب ص 181 و 182 و 183 ج 2 توضيح معاويه در سخنان خود از قيام عليه على و طلحه و زبير كه كانديداى خلافت مى باشند اشاره كرد''''. ]
تابعان به سابقه داران نگاه نمى كنند و اهالى شهرها به اين دو شهر چشم ندوخته اند...
به خدا سوگند ياد مى كنم كه اگر دستى به دست ديگر بخورد نه سابقه داران در برابر ''''تابعان مى توانند مقاومت كنند و نه اين دو شهر در برابر شهرهاى ديگر- كار را از دستتان مى گيرند و مملكت را از ميان شما به ديگران منتقل مى كنند [ امام على ابن ابيطالب ص 181 و 182 و 183 ج 2 توضيح معاويه در سخنان خود از قيام عليه على و طلحه و زبير كه كانديداى خلافت مى باشند اشاره كرد''''. ]
معاويه به عمار ياسر چنين گفت:
''''اى عمار- يكصد هزار سوار در شام وجود دارد كه همگى براى خود و فرزند و
بردگانشان پول دريافت مى كنند نه على و خويشاوندانش را مى شناسند و نه عمار و سابقه اش را، ترا هشدار مى دهم مبادا در فتنه و آشوب روشنى بيفتى كه بگويند اين قاتل عثمان و اين قاتل على است [ امام على ابن ابيطالب''''. ]
معاويه با حكومت كردن در شام به رموز كشوردارى آشنا شد و مى دانست كه سازمان حكومتى حكومت اسلامى نمى تواند او را در پايگاه خود ثابت نگهدارد، پس بايد خود خليفه شود يا شام را از مركز خلافت جدا نمايد و به كشورى مستقل تبديل كند.
از اين رو در انديشه شد كه از ضعف عثمان استفاده كند و از وى سفارشى به نفع خود بگيرد، موقع را براى اجراى نقشه هاى خود مناسب ديد و به عثمان گفت: اى اميرالمومنين،
''''بيش از آن كه مورد هجوم مردم واقع شويد به سوى شام حركت نماييد و شام را مركز خلافت اسلامى قرار دهيد و من اطمينان مى دهم كه مردم شام تحت فرمان خليفه خواهند بود و يا اجازه دهيد قبل از اين كه جريان موجود عليه سازمان حكومت و طبقه وابسته به آن شكل گيرد قواى شام به حمايت خليفه مدينه را اشغال كند و پايگاه مخالفان را در هم كوبد. اگر اين را خليفه نمى پذيرد پيشنهادم آن است كه:
اگر خليفه در اين جريانات كشته شود معاويه مجاز باشد كه به خونخواهى خليفه برخيزد....'''' [ نوشته آزاد از ماخذ على بن ابيطالب ص 186 و 187 ج 2. ]
معاويه مى دانست كه عمده ى مخالفت با عثمان بر سر حكومتگران عثمان بويژه بر سر اوست و مخالفان مى خواهند او را از فرمانروايى بر شام كه سيماى يك سلطنت موروثى به خود گرفته است بركنار كنند، از اين رو وى در سخنهاى خود امكان مقابله با هر نيرويى را گوشزد كرد و حتى با كشته شدن عثمان، قدرتى كه در مقابل خليفه بعدى ايستادگى خواهد كرد بيان نمود، و نتايجى كه از پيشنهادهاى خود گرفت آن است كه خليفه حاضر نتواند او را بركنار كند ديگر آن كه خليفه بعدى بداند كه معاويه در شام قدرتى است كه بايد به حساب آيد. ضمنا مى خواست همه بدانند او به عمر اسلام در شام، در سرزمين مزبور حكومت مى كند و پايه هاى فرمانروايى اش را با نيروى سپاه و سياست استوار كرده است. بنابراين معاويه كسى نبود كه به خلافت جانشين عثمان تن دهد، و تنها راه
بركنارى او، جنگ و اشغال نظامى شام بود. چنانكه مى بينيم در زمان خلافت اميرالمومنين على ''''ع'''' قدم اول كه جنگ بود برداشته شد. معاويه براى آن كه حرف آخر خود را به نامزدهاى خلافت بعد از عثمان بزند در موقع مراجعت از مدينه به شام از سر راه خود در حالتى كه لباس سفر به تن و شمشير به كمر داشت به مسجد پيامبر وارد شد و به على و طلحه و زبير گفت:
''''در پشت سر خود پيرمردى را در ميان شما مى گذارم، درباره او به نيكى سفارش كنيد و بازويش را گرفته و ياورش باشيد''''
او همچون كسانى كه بر آنان سرورى و حاكميت دارد سخن گفت و چهره ى واقعى خود را نشان داد تا آنان بدانند كه معاويه با قدرتى كه در دست دارد كسى نيست كه به زمينه هايى اگر چه قانونى، تن دهد و بر آنچه عليه او فراهم مى شود تسليم گردد.
چندى نگذشت كه فشار توده هاى تحت ستم كه در مدينه گرد آمده بودند عليه خليفه اى كه به هيچ يك از گفتارها و پيمانهاى خود پايبند نبود وسيع تر و شديدتر گرديد.
آنان كه حكومت را در دست داشتند و عثمان را وسيله ى حكومت كردن و اجراى مقاصد خود قرار داده بودند به اين فكر افتادند كه مدينه به وسيله ى قواى شام اشغال نظامى شود و به عنوان حفظ جان عثمان و نگهبانى از حكومت او، معاويه قواى خود را روانه مركز خلافت نمايد. از اين جهت از معاويه خواستند كه در اعزام قواى شام به مدينه تسريع كند. ولى او پس از تاخير بسيار نيرويى به سوى مدينه اعزام داشت كه در ذى خشب واقع در 8 فرسنگى مدينه متوقف شد و همين كه پيراهن خونين عثمان بر بالاى منبر مسجد شام آويخته شد، قواى معاويه از ذى خشب جهت مراجعت به شام حركت كرد.
در واقع معاويه با اعزام نيرو به مدينه آن هم با تاخير فراوان سبب شد كه انقلابيون دايره ى كار را بر خليفه تنگ و تنگ تر كنند تا جايى كه بدن قطعه قطعه و له شده عثمان در كف اطاق و در ميان خون وى بر جاى ماند.
اميرالمومنين على عليه السلام پرده از راز معاويه در قتل عثمان برمى دارد و در نامه اى خطاب به فرزند ابوسفيان اين طور مى نويسد:
''''اى معاويه تو درباره ى عثمان و قاتلين او بسيار پرگويى مى كنى، شايد كسى نداند كه تو نخستين كسى بودى كه در كشتن او دست داشتى. روزى در مقام يارى و حمايت از او
برخاستى كه در آن روز نظرى جز بهره بردارى از حمايت خود نداشتى. روز ديگر كه عثمان از تو يارى خواسته بود بسيار به دفع الوقت گذراندى و موجبات مرگ او را فراهم كردى تا اين كه آنچه مورد رضايت تو بود انجام شد و عثمان به قتل رسيد، آن وقت تو به فوريت از آخرين حربه اى كه از قبل فراهم كرده بودى استفاده نمودى و خود را خونخواه او معرفى كردى [ برداشت آزاد از نامه شماره 37 نهج البلاغه''''. ]
سبب كشته شدن عثمان استبداد او بود، عثمان خلافت را براى خود و همه چيز را براى خود و خويشاوندان خويش قرار داد و در انجام اين كار مستبدانه رفتار كرد و خودسرى را پيشه ساخت و مصالح توده ها را ناديده گرفت.
بى شك براى زمامدارى بسيار ناپسند است كه مستبد و خودسر باشد و چنين روشى داشته باشد، مردم در مقابل سياست عثمان بى تابى كردند و دست به كارى زدند كه انجام آن شايسته نبوده است. [ از سخنان 30 نهج البلاغه. ]
استاثر فاساء الاثره، و جزعتم فاساتم الجزع [ از سخنان 30 نهج البلاغه. ]
من در مذاكرات خود با او، وى را به خداوند سوگند دادم كه مبادا كارى كند كه پيشواى مقتول اين امت شود.
يقتل فى هذه الامه امام يفتح عليها القتل و القتال الى يوم القيامه
با اين كه از مردم براى برطرف كردن ستمها از دوش توده هاى محروم درخواست مهلت كرده بود و اين تقاضا هم برآورده شد. مع ذلك با تاسف فراوان بايد گفت كه او به وعده هاى خود عمل نكرد و شيوه هايى را به كار بست كه وسيله ى تو ''''اى معاويه'''' و مروان تنظيم و سفارش شده بود [ برداشتى از خطبه 163 نهج البلاغه. ]
در تحليل وقايع قتل عثمان به نكته ى ظريفى از سياست معاويه برخورد مى كنيم و آن نامه اى است كه معاويه به زبير بن عوام مى نويسد و قبل از آن كه كسى با وى بيعت نمايد او را اميرالمومنين مى نامد. معاويه از زبير دعوت مى كند كه به كوفه و بصره حركت نمايد و آن دو شهر را به تصرف خويش درآورد و در مقابل على بن ابيطالب ''''ع'''' قوايى تهيه و