روانه ى مدينه كرد. روز شنبه، نخستين روز از ماه رجب سال سى و شش، روز حركت تعيين شد. در هنگام حركت گروهى از مردم او را مشايعت كردند و مراسم توديع را انجام دادند. عايشه در برابر محبتهاى امام "ع" بى اختيار منقلب شد و به مردم گفت: فرزندانم، برخى از ما بر برخى ديگر پرخاش مى كند، ولى اين كار سبب تعدى نگردد. به خدا سوگند، ميان من و على، جز آنچه ميان زن و بستگان او رخ مى دهد، چيز ديگرى نبود. او، گرچه مورد خشم من قرار گرفت، از اخيار و نيكان است. امام "ع" از سخنان عايشه تشكر كرد و خود افزود: مردم، وى همسر پيامبر شماست. آن گاه او را چند ميل مشايعت كرد.
شيخ مفيد مى نويسد:
چهل زن كه به فرمان امام "ع" در معيت عايشه قرار گرفتند به ظاهر لباس مردان پوشيدند تا بيگانگان آنان را مرد بينگارند و افكار ناروا به ذهن احدى درباره ى آنان و همسر رسول اكرم "ص" خطور نكند. عايشه نيز تصور مى كرد كه على "ع" مأموران مرد را بر حفاظت او گمارده است و پيوسته از اين كار گله مى كرد. وقتى به مدينه رسيد و آنان را زنانى ديد كه لباس مردان پوشيده اند از اعتراض خود پوزش طلبيد و گفت: خدا فرزند ابوطالب را پاداش نيك دهد كه حرمت رسول خدا را در مورد من رعايت كرد. [ الجمل، ص 221. ]
در دوران خلافت عثمان امور استان مصر به دست عبدالله بن سعد بن ابى سرح اداره مى شد و يكى از عوامل شورش مصريان بر خليفه اعمال زشت و ننگين او بود، تا آنجا كه به اخراج او از مصر انجاميد. در آن زمان محمد بن ابى حذيفه در مصر بود و پيوسته از والى مصر و خليفه انتقاد مى كرد. وقتى مصريان، به عزم مدينه و محاكمه ى خليفه، وطن خود راترك گفتند، اداره ى امور مصر را به محمد بن حذيفه واگذار كردند و او در اين منصب باقى بود تا اينكه امام "ع" قيس بن سعد بن عباده را براى اداره ى استان مصر نصب كرد.
طبرى اعزام قيس را در سال واقعه ى جمل مى داند، ولى برخى از مورخان، مانند ابن اثير، [ تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 268. ] تاريخ اعزام قيس را به مصر،ماه صفر مى داند. اگر مقصود صفر سال سى و ششم باشد، طبعاً پيش از واقعه جمل بوده است و اگر صفر سال سى و هفتم باشد، در اين صورت شش ماه و اندى پس از آن صورت گرفته بوده؛ در حالى كه طبرى تاريخ اعزام را سال سى و شش هجرى كه سال واقعه ى جمل است ضبط كرده است.
بارى، امام "ع" خليد بن قره يربوعى را استاندار خراسان و ابن عباس را استاندار بصره قرار داد و تصميم گرفت كه خاك بصره را به عزم كوفه ترك گويد. پيش از ترك بصره، جرير بن عبدالله بجلى را روانه ى شام ساخت كه با معاويه گفتگو كند تا پيروى خود را از حكومت مركزى، كه در رأس آن امام بود، اعلام دارد. [ تاريخ ابن اثير، ج 3، صص 560 تا 546. ]
به سبب اهميتى كه بصره داشت و شيطان در آنجا تخم ريزى كرده بود، امام "ع" ابن عباس را استاندار و زياد بن ابيه را مأمور خراج و ابوالاسود دوئلى را معاون آن دو قرارداد. [ تاريخ جمل، ص 324. ] به هنگام معرفى ابن عباس به مردم، امام "ع" سخنرانى بسيار لطيف و شيرينى كرد كه شيخ مفيد آن را در كتاب ''الجمل'' نقل كرده است. [ تاريخ جمل، ص 324. ]
طبرى مى گويد: امام به ابن عباس گفت: ''اضرب بمن اطاعك من عصاك، و ترك امرك'' [ تاريخ طبرى، ج 3، ص 546. ] يعنى: با مطيعان عصيان را و آنان را كه امر تو را تبعيت نمى كنند بكوب.
وقتى امام "ع" سرزمين بصره را ترك مى گفت با خداى خود چنين مناجات كرد: ''الحمد الله الذى اخرجنى من اخبث البلاد'': سپاس خدا را كه مرا از ناپاكترين شهرها بيرون برد.
بدين طريق، نخستين غائله در حكومت امام "ع" پايان يافت و آن حضرت رهسپار كوفه شد تا نقشه ى تعقيب معاويه را بريزد و سرزمين پهناور اسلامى را از عناصر فاسد و خودكامه پاك سازد.
خورشيد اسلام در سرزمين مكه طلوع كرد و پس از گذشت سيزده سال در آسمان يثرب ظاهر شد و بعد از ده سال نور افشانى در مدينه افول كرد، در حالى كه افق نوى به روى مردم شبه جزيره گشود و سرزمين حجاز و خصوصاً شهر مدينه به عنوان مركز دينى و ثقل سياست معرفى شد.
پس از درگذشت پيامبر اكرم "ص"، گزينش خليفه به وسيله ى مهاجرين و انصار ايجاب كرد كه مدينه مقر خلافت اسلامى گردد و خلفا با اعزام عاملان و فرمانداران به اطراف و اكناف به تدبير امور بپردازند و از طريق فتح بلاد و شكستن سدها و موانع، در گسترش اسلام بكوشند.
امير مؤمنان "ع" كه علاوه بر تنصيص و تعيين صاحب رسالت، از ناحيه ى مهاجرين و انصار برگزيده شده بود، نيز طبيعتاً مى بايست، همچون خلفاى گذشته مدينه را مركز خلافت قرار دهد و از همانجا به رتق و فتق امور بپردازد. او در آغاز كار خلافت از همين شيوه پيروى كرد و با نامه نگارى و اعزام افراد لايق و بركنار كردن افراد دنيا پرست و ايراد خطابه هاى آتشين و سازنده ى خود، امور جامعه ى اسلامى را اداره نمود و نظام اسلامى كه در طى مدت بيست و پنج سال از آغاز خلافت ابوبكر در آن انحراف و كجيهايى پيدا شده بود در حال اصلاح بود كه ناگهان مسئله ى ''ناكثان''، يعنى پيمان شكنى كسانى كه پيش از همه با او بيعت كرده بودند، رخ داد و گزارشهاى هولناك و تكان دهنده اى به وى رسيد و معلوم شد كه پيمان شكنان، به كمك مالى بنى اميه و نفوذ و احترام همسر پيامبر، جنوب عراق را تسخير كرده اند و پس از تصرف بصره دهها نفر از ياران و كارگزاران امام "ع" را به ناحق كشته اند.
اين امر سبب شد كه امام "ع" براى تنبيه ناكثان و مجازات همدستان آنان، مدينه را به عزم بصره ترك گويد و با سپاهيان خود در كنار بصره فرود آيد. آتش نبرد ميان سپاه بر حق امام و لشكريان باطل ناكثان مشتعل شد و سرانجام سپاه حق پيروز گرديد و سران شورش كننده كشته شدند و گروهى از آنان پا به فرار نهادند و بصره مجدداً به آغوش حكومت اسلامى بازگشت و اداره ى امور آن به دست ياران على "ع" افتاد و اوضاع شهر و مردم حال عادى به خود گرفت و ابن عباس، مفسر قرآن و شاگرد ممتاز امام، به استاندارى آنجا منصوب شد.
اوضاع ظاهرى ايجاب مى كرد كه امام "ع" از راهى كه آمده بود به مدينه باز گردد و در كنار مدفن پيامبر "ص" و با همفكرى گروهى از ياران و صحابه ى آن حضرت به نشر معارف اسلامى و معالجه ى مزاج بيمار جامعه و اعزام سربازان به نقاط دور دست براى گسترش نفوذ قدرت اسلامى و ديگر شئون خلافت بپردازد و از هر نوع كشمكش و رو در رويى با اين و آن اجتناب كند. ولى اين ظاهر قضيه بود و هر فرد ظاهر بينى به امام چنين تكليفى مى كرد؛ بالاخص كه مدينه در آن روز از قداست و معنويت و روحانيت خاصى برخوردار بود، زيرا مهد واقعى اسلام و مدفن پيام آور خدا و مركز صحابه از مهاجرين و انصار بود كه رشته ى گزينش خليفه و عزل و خلع او را در دست داشتند.
با تمام اين شرايط و جهات، امام "ع" راه كوفه را برگزيد تا مدتى در آنجا رحل اقامت افكند. اين كار، كه پس از شور و تبادل نظر با ياران انجام گرفت، [ الامامة و السياسة، ص 85 "طبع حلب". ] به دو جهت بود:
1- در حالى كه امير مؤمنان "ع" با گروه انبوهى از مدينه حركت كرد و گروههايى در نيمه راه به او پيوستند، ولى بيشتر سربازان و جان نثاران امام را مردم كوفه و حوالى آن تشكيل مى دادند. زيرا امام براى سركوبى پيمان شكنان به وسيله صحابى بزرگ، عمار ياسر و فرزندان گرامى خود امام حسن "ع" از مردم كوفه، كه مركز مهم عراق بود، استمداد طلبيد و گروه انبوهى از مردم آن منطقه به نداى امام پاسخ مثبت گفتند و همراه نمايندگان وى عازم جبهه شدند. [ مسعودى تعداد كوفيانى را كه به لشكر امام پيوستند 7000 و به قولى 6560 نفر نوشته است- مروج الذهب، ج 2، ص 368. يعقوبى هم شش هزار نفر نوشته است- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 182. ابن عباس مى گويد: هنگامى كه در ذى قار پياده شديم به امام گفتم كه از كوفه بسيار كم به يارى شما آمده اند. امام فرمود: 6560 نفر بدون كم و زياد به كمك من خواهند آمد. ابن عباس مى گويد: من از آمار دقيق آنها تعجب كردم و با خود گفتم حتماً آنها را خواهم شمرد. پانزده روز در ذى قار توقف كرديم تا اينكه صداى شيهه ى اسبها و قاطرها بلند شد و لشكر كوفه رسيد. من آنها را دقيقاً شمردم. ديدم درست همان تعدادى است كه امام فرموده بود. گفتم: الله اكبر، صدق الله و رسوله. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2،ص 187. ] هر چند گروهى مانند ابوموسى اشعرى و همفكران او از هر گونه نصرت و كمك خوددارى كردند و با رفتار و گفتار خود در حركت مردم به ميدان جهاد كارشكنى كردند.
پس از آنكه امام در نبرد با ناكثان پيروز شد و دشمن را تار و مار ساخت، حقشناسى ايجاب مى كرد كه از خانه و زندگى اين مردم ديدن كند و لبيك گويان و جهاد گران خود را تقدير و متقاعدان و بازماندگان از جهاد را توبيخ و مذمت نمايد.
2- امام "ع" مى دانست كه شورش پيمان شكنان گناهى است از گناهان معاويه كه آنان را به نقض ميثاق تشويق كرده بود و از روى فريب، غايبانه دست بيعت به آنان داده و حتى در نامه اى كه به زبير نوشته بود خطوط شورش را كاملاً ترسيم كرده و يادآور شده بود كه از مردم شام براى او بيعت گرفته است و بايد هر چه زودتر كوفه و بصره را اشغال كنند و به خونخواهى عثمان تظاهر كنند و نگذارند فرزند ابوطالب بر آن دو شهر دست بگذارد.
اكنون كه تير اين ياغى به خطا رفته و شورش پايان يافته بود بايد هر چه زودتر ريشه ى فساد قطع و شاخه ى شجره ى ملعونه ى بنى اميه از پيكر جامعه اسلامى بريده مى شد. نزديكترين نقطه به شام همان كوفه است. گذشته از اين، عراق منطقه اى لشكر خيز و فدايى پرور بود و امام، بيش از هر نقطه، بايد بر آنجا تكيه مى كرد. امام "ع" خود در يكى از خطبه ها به اين مطلب اشاره كرده است؛ آنجا كه مى فرمايد: ''و الله ما اتيتكم اختياراً ولكن جئت اليكم سوقاً...'' [ نهج البلاغه، خطبه ى 70. ] يعنى: به خدا سوگند من به ميل خود به سوى شما نيامدم بلكه از روى ناچارى بود.
اين دو علت سبب شد كه امام "ع" كوفه را به عنوان مقر خود برگزيند و مركز خلافت اسلامى را از مدينه به عراق منتقل سازد. از اين رو، در دوازدهم ماه رجب سال سى و شش هجرى در روز دوشنبه همراه با گروهى از بزرگان بصره وارد شهر كوفه شد. مردم كوفه و در پيشاپيش آنان قاريان قرآن و محترمين شهر از امام استقبال به عمل آوردند و مقدم او را گرامى داشتند. براى محل نزول امام "ع" قصر ''دارالاماره'' را در نظر گرفته بودند و اجازه خواستند كه آن حضرت را به آنجا وارد كنند و در آنجا سكنى گزيند. ولى امام از فرود در قصر، كه پيش از وى مركز كجرويها و ستمها بود، ابا ورزيد و فرمود: قصر مركز تباهى است و سرانجام در منزل جعدة بن هبيره ى مخزومى فرزند خواهر ام هانى "دختر ابوطالب"سكنى گزيد. [ وقعه ى صفين، ص 8. ] امير المؤمنين "ع" درخواست كرد كه براى سخن گفتن با مردم در محلى به نام ''رحبه'' كه سرزمين گسترده اى بود فرود آيد و خود در آن نقطه از مركب پياده شد.
نخست در مسجدى كه در آنجا بود دو ركعت نماز گزارد و آنگاه بر فراز منبر رفت و خدا را ثنا گفت و به پيامبر او درود فرستاد و سخن خود را با مردم چنين آغاز كرد:
اى مردم كوفه، براى شما در اسلام فضيلتى است مشروط بر اينكه آن را دگرگون نسازيد. شما را به حق دعوت كردم و پاسخ گفتيد. زشتى را آغاز كرديد ولى آن را تغيير داديد... شماپيشواى كسانى هستيد كه دعوت شما را پاسخ گويند و در آنچه كه وارد شديد داخل شوند.
بدترين چيزى كه براى شما از آن بيم دارم دو چيز است: پيروى از هوى و هوس و درازى آرزو. پيروى از هوس از حق باز مى دارد و درازى آرزو سراى بازپسين را از ياد مى برد. آگاه باشيد كه دنيا پشت كنان، كوچ كرده و آخرت اقبال كنان به حركت در آمده است و براى هر يك از اين دو فرزندانى است. شما از فرزندان آخرت باشيد. امروز هنگام عمل است نه حساب، و فردا وقت حساب است نه عمل.
سپاس خدا را كه ولى خود را كمك كرد و دشمن را خوار ساخت و محق و راستگو را عزيز و پيمان شكن و باطلگرا را ذليل نمود. بر شما باد تقوى و پرهيزگارى و اطاعت از آن كس كه از خاندان پيامبر خدا اطاعت كرده است، كه اين گروه به اطاعت اولى و شايسته ترند از كسانى كه خود را به اسلام و پيامبر نسبت مى دهند و ادعاى خلافت مى كنند. اينان با ما به مقابله بر مى خيزند و با فضيلتى كه از ما به آنان رسيده است بر ما برترى مى جويند و مقام و حق ما را انكار مى كنند. آنان به كيفر گناه خود مى رسند و به زودى با نتيجه ى گمراهى خود در سراى ديگر روبرو مى شوند.
آگاه باشيد كه گروهى از شما از نصرت من تقاعد ورزيد و من آنان را توبيخ و نكوهش مى كنم. آنان را ترك كنيد و آنچه را دوست ندارند به گوش آنان برسانيد تا رضاى مردم را كسب كنند و تا حزب الله از حزب شيطان باز شناخته شود. [ وقعه ى صفين، ص 3؛ نهج البلاغه ى عبده، خطبه هاى 27 و 41. مرحوم مفيد در ارشاد "ص 124" قسمت اول اين خطبه را نقل نكرده است. ]
برخورد ملايم امام "ع" با كوفيان متقاعد در مذاق برخى از انقلابيون افراطى خوش نيامد. از اين جهت، مالك بن حبيب يربوعى، كه رئيس پليس امام "ع" بود، برخاست و با لحن اعتراض آميزى گفت: من اين مقدار مجازات را براى آنان كم مى دانم. به خدا سوگند اگر به من امر كنى آنان را مى كشم. امام "ع " او را با جمله ى ''سبحان الله'' هشدار داد و فرمود: ''حبيب، از حد و اندازه تجاوز كردى''. حبيب بار ديگر برخاست و گفت: شدت عمل و تجاوز از حد در جلوگيرى از وقوع حوادث ناگوار، از ملايمت و نرمش با دشمنان مؤثرتر است.
امام با منطق حكيمانه ى خود به هدايت او پرداخت و گفت:
خدا چنين دستورى نداده است. انسان در مقابل انسان كشته مى شود؛ ديگر ظلم و تجاوز چه جايى دارد؟ خداوند مى فرمايد: ''و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً فلا يسرف فى القتل انه كان منصورا''."اسراء 33" يعنى: هر كس مظلوم كشته شود به ولى او قدرت قانونى بخشيده ايم كه انتقام بگيرد، ولى در قصاص اسراف نكنيد، كه به حق ولى مقتول مورد حمايت و نصرت الهى است. و اسراف در قتل اين است كه غير قاتل را به جاى قاتل بكشند.
متخلفان كوفه از مذاكره ى امام "ع" با رئيس شرطه ها، دادگرى على "ع" را به رأى العين مشاهده كردند و فضاى سياست را باز ديدند و لذا علل تخلف خود را بازگو كردند:
1- مردى از متخلفان به نام ابوبردة بن عوف برخاست و علت عدم پيوستن خود به سپاهيان امام "ع" را از طريق سؤال درباره ى مقتولان جمل روشن ساخت. او از امام پرسيد: آيا كشتگان اطراف اجساد زبير و طلحه را ديدى؟ آنان چرا كشته شدند؟ امام "ع" با بيان علت آن، اعتماد سائل را به راه و روش خود جلب كرد و گفت: آنان پيروان و كارگزاران دولت مرا از دم تيغ گذراندند و شخصيتى مانند ربيعه ى عبدى را با گروهى از مسلمانان كشتند. جرم مقتولان اين بود كه با مهاجمان پيمان شكن گفتند كه مثل آنان پيمان شكنى نمى كنند و با امام خود از در حيله و خدعه وارد نمى شوند. و من از ناكثان خواستم كه قاتلان كارگزاران دولت را تحويل دهند تا قصاص شوند و آنگاه كتاب خدا ميان من و آنان حكم و داورى كند. آنان از تحويل قاتلان ابا كردند و با من به جنگ برخاستند، در حالى كه بيعت من بر گردن آنان بود و خون قريب به هزار نفر از دوستان مرا ريخته بودند. من نيز براى قصاص قاتلان و خاموش ساختن شورش ناكثان به نبرد پرداختم و شورش را سركوب كردم. آن گاه امام افزود: آيا در اين موضوع شك و ترديد دارى؟ سائل گفت: من در حقانيت تو در ترديد بودم، ولى پس از اين بيان، نادرستى روش آنان بر من آشكار شد و فهميدم كه تو هدايت شده و واقع بين هستى. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 3، ص 104؛ وقعه ى صفين، صص 4 و 5. ]
كدام فضاى سياسى بازتر از اين كه افراد متخلف از جهاد، در ميان گروهى از سران و ياران امام "ع" علت تخلف خود را، كه شك در حقانيت نظام حاكم بود، به صورت پرسش مطرح كنند و پاسخ آن را دريافت دارند؟ با اينكه شخص پرسش كننده پيش از آنكه علوى شود عثمانى بود و هر چند بعدها در ركاب على "ع" در جنگ شركت كرد ولى در باطن با معاويه سر و سرى داشت، لذا پس از شهادت امام "ع" و تسلط معاويه بر عراق، در ازاى خوش خدمتيهايى كه به معاويه كرده بود زمين وسيعى را در منطقه ى ''فلوجه'' [ فلوجة منطقه اى وسيع و حاصلخيز از عراق است كه در نزديكى عين التمر ميان كوفه و بغداد قرار دارد. ] به او واگذار كردند. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 104. ]
2- سليمان بن صرد خزاعى، كه از اصحاب پيامبر "ص" بود، از جمله كسانى بود كه امام "ع" را در جنگ جمل حمايت نكرد و از شركت تخلف نمود. وى بر امام وارد شد و على "ع" او را ملامت كرد و گفت: در حقانيت راه و روش من شك و ترديد كردى و خود را از شركت در سپاه من بازداشتى؛ حال آنكه من تو را درستكارترين و پيشگامترين فرد در كمك به خود مى انديشيدم. چه عاملى تو را از كمك به اهل بيت پيامبر بازداشت و از يارى رساندن به آنان بى ميل ساخت؟
سليمان با كمال شرمندگى به پوزش خواهى برخاست و گفت: امور را به عقب برنگردان "و از گذشته سخن مگو" و مرا بر آن ملامت مكن. مودت و مهر مرا نگاه دار كه خالصانه تو را يارى خواهم كرد. هنوز كار به پايان نرسيده