بانوی کربلا حضرت زینب (سلام الله علیها)

عائشه بنت الشاطی؛ ترجمه: رضا صدر

نسخه متنی -صفحه : 176/ 17
نمايش فراداده

پدر جان! ازهمان شب، نام بانوى بانوان «زينب» را در قلب خود جاى دادم، و بعضى از زيبايىها و فضايل مؤثر و جذّابش را به خاطر سپردم و هرگز فراموشش نكردم. امروز به‏شوق آمده‏ام تا از بانوى بانوان چيزى بنويسم. هنگامىكه آماده نوشتن شدم، خود را يافتم كه به‏ديروز خودم بازگشته‏ام، آن‏ديروز و در ديروزىكه با همه‏زندگي

برابر است، و آن را در برابر چشمم مجسّم كرده و همين‏طور در برابر من مجسّم بود، تا از نوشتن اين كتاب‏فارغ‏شدم.

قلم را به‏يك‏سو نهادم وخود را كمىخسته يافتم، چشم برهم نهادم، ولى گذشته‏اىكه پشت‏كرده و رفته بود، هم چنان در يادم بود. آن را گوارا يافتم، نزديك بود كه تسليمش شوم و يك‏باره به‏خواب روم، اگر صداى كودك خود را از دور نشنيده‏بودم. از بىهوشى به‏هوش آمدم‏وبا خود مىگفتم:

اى پدر! خداى تو را نگه‏دارد.

اى مادر! خداى تو را بيامرزد.

عائشه