حقيقت عبارت است از واقعيت به گونه اى كه در يك منظر تاريخى ويژه در زمان و مكانى خاص بر ما پديدار مى شود. تعاليم هدايت بخش دينى را مى توان كمابيش صادق دانست به اين معنا كه فردى كه از خلال چنين تعاليمى به زندگى و عالم نظر مى كند، مى تواند بخش كوچك يا بزرگ و مهم يا غير مهمى از واقعيت را درك نمايد. اين فرد مى تواند مسائل كمابيش مهمى را به بيان درآورد و درباره آنها به تعمق بپردازد. او مى تواند كمابيش درست عمل كند يعنى كمابيش آن چنان كه بايد، عمل كند.
دسته ديگرى از كثرت گرايان معتقدند كه دينداران مدعياتى صدق و كذب بردار مطرح مى كنند، اما اين مدعيات صرفا ناظر به واقعيت غايى هستند (البته، واقعيت غايى آنچنان كه برايشان پديدار مى شود). در نتيجه، هيچ تناقضى ميان مدعيات دينى نمى تواند پديد آيد. به عنوان مثال، اگر من مدعى شوم كه فلان چيز بر من آبى رنگ پديدار شده است، اما شما مدعى شويد كه همان چيز بر شما آبى رنگ پديدار نشده است، مدعيات ما دو نفر متناقض نيستند. تناقض هنگامى پديد مى آيد كه من مدعى شوم آن چيز فى نفسه آبى رنگ است و شما مدعى شويد كه فى نفسه آبى رنگ نيست. به همين ترتيب، دينداران نيز از واقعيتى سخن مى گويند كه از منظر دينى فرهنگى خويش با آن مواجه شده اند، نه از منظرى بيرونى، عينى و فراگير. بنابراين نمى توان گفت كه مدعيات آنها واقعا با يكديگر متناقضند. به علاوه تحقيق پذيرى علمى خصيصه مميز تجربيات متعارف ماست. اما زبان و مفاهيمى را كه براى تقريب به واقعيت غايى به كار مى گيريم، نمى توان مورد تحقيق علمى قرار داد. اين مفاهيم تصاوير يا نقشه هايى زبانى از عالم ترسيم مى كنند كه براى ما امكان رستگارى/ رهايى را فراهم مى آورند... و با توجه به توفيق يا عدم توفيقشان در تحقق رستگارى، مورد آزمون قرار مى گيرند . واقعيت غايى، صرفا در حيات واپسين قابل تحقيق و اثبات است. به نظر هيك، ما مى توانيم با استفاده از دو معيار، نظامهاى دينى را مورد مطالعه و تحقيق قرار دهيم: [1] سازگارى درونى و [2] كفايت تجربى. اما اين معيارها صرفا به ما نشان مى دهند كه آيا مى توان فلان اعتقادات را در فلان نظام دينى پذيرفت يا نه ولى ما را از هيچ حقيقت جامعى كه ناظر به ماهيت يا ساختار واقعيت غايى است، آگاه نمى سازند. آيا كثرت گرايان حاضرند تا اين حد پيش بروند؟