زندگانی تحلیلی پیشوایان ما ائمه دوازده گانه (ع)

عادل ادیب

نسخه متنی -صفحه : 173/ 79
نمايش فراداده

وقتى خشم ابن زياد بالا گرفت،به حبس هانى فرمان داد و خبر زندانى كردن و بعد به قتل رسانيدن او را در كوفه منتشر ساخت.هنوز ساعتى چندنگذشته بود كه عمرو بن حجاج با چهار هزار كس از عشيره خود براى خبر يافتن از حقيقت اين امر آمدند و بر در كاخ امارت خبر گرفتند كه آيا هانى زنده است يا نه.در آن وقت،ابن زياد از شريح قاضى خواست كه واسطه كار شود و واردغرفه اى گردد كه هانى در آنجا زندانى شده بود.سپس در مقابل تظاهر كنندگان گواهى دهد كه هانى زنده است و شايعه قتل او صحت ندارد.

وقتى «هانى »با شريح روبرو شد فرياد برآورد و گفت:مسلمانان كجارفتند؟اگر ده تن از آنان به كاخ حمله مى آوردند مرا رها ميكردند.زيرا در كاخ نه سپاهى وجود دارد و نه پاسبانى.

منظور هانى اين بود كه اگر ده تن در راه خدا آماده مرگ شده بودند،قيافه كوفه دگرگون ميشد.شريح قاضى بيرون رفت تا مردم را مطمئن كندو با عمروبن حجاج سخن گويد و توضيح دهد كه او زنده است.او در مقابل مردم شهادت داد كه هانى زنده است و به قتل نرسيده.شريح ميگويد:«دوباره بازگشتم تا به عمرو بن حجاج بگويم كه هانى در زندان ازو چه تقاضائى داشت و ميخواست كه فقط ده تن به كاخ حمله ور شوند و او را از چنگ ابن زيادبرهانند.اما همينكه خواستم مطلب را بگويم،به پهلوى خود نگريستم و ديدم يكى از جاسوسان ابن زياد در آنجا ايستاده است.پس زبان را نگاه داشتم و به اداى شهادت مطلوب بس كردم ».

عمرو بن حجاج و همراهانش بازگشتند زيرا منظور آنان تنها اين بود كه بدانند هانى زنده است يا به قتل رسيده است.وقتى شريح قاضى زنده بودن او را گواهى كرد،عمرو با كسان خود بازگشت و روز بعد ابن زياد،هانى رادر زندان بقتل رسانيد.

اما روز بعد از آن مسلم بن عقيل با چهار هزار نفر خروج كرد و پيرامون كاخ را گرفت.ابن زياد با عده اى قليل از پاسبانان خود كه از سى تن بيش نبودند در كاخ بود و بهنگام شدت گرفتن واقعه،لشكريان مسلم همه فرار كردندو يك تن از آنان بر جاى نماند زيرا قصد جنگ نداشتند.

اين واقعيات متناقض كه عواطف امت را در بر گرفته بود در گفته فرزدق با دقيقترين تعبير آمده است:

«دلهاشان با تست و شمشيرهاشان بر تو».

شخصى كه مالك اراده خود نباشد ممكن است دستش بر خلاف دلش وعاطفه اش حركت كند ازين روست كه مى بينيم پس از آنكه حسين(ع)را به شهادت رسانيدند،گريستند و پشيمان شدند.زيرا دانستند كه كشته شدن امام(ع)به دست آنان به اين معنى است كه بزرگوارى و آرزوى منحصر خود را در زندگانى آزاد و كريمانه به قتل رسانيده اند...با اينهمه هم آنان بر حسين(ع)،زار گريستند.

حسين در راه كوشش تبديل اخلاق گريز و هزيمت به اخلاق جديد،با دقيقترين مرحله عمل خود روبرو گرديد.او در آن هنگام بر آن بود تااخلاق جديد را در چشم امت و در وجدان ضمير او جايگزين سازد و بر آن بود تا از خلق و خوى تقليدى امت كه نتيجه شكست روحى او بود،رها گردد.

زيرا امام نمى توانست ضمير امت را به كارى برانگيزد و به جنبش در آورد مگروقتى كه در مسير و در برنامه ريزى خود،اخلاق فعلى امت را ريشه كن سازدتا در نظر مسلمانانى كه اخلاقشان نابود شده و مقياسهاى اسلامى شان دگرگون گرديده بود،كار خود را در شكل «شرعى »حفظ كند.