" بحار " نقل مي كند - و در نهج البلاغه نيز هست - كه پيغمبر فرمود :
خذوا الحكمة و لو من مشرك . ( حكمت يعني سخن علمي صحيح ) سخن علمي صحيح را فرا گيريد ولو از مشرك . اين جمله معروف :
" الحكمة ضالة المؤمن ياخذها اينما وجدها " مضمونش همين است . ( در بعضي تعبيرها هست :
و لو من يدك مشرك ) يعني حكمت - كه قرآن مي گويد :
" يوتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا " و به معني سخن علمي محكم ، پا بر جا ، صحيح ، معتبر ، و حرف درست است - گم شده مؤمن است . خيلي تعبير عالي يي است :
" گم شده " . اگر انسان چيزي داشته باشد كه مال خودش باشد و آن را گم كرده باشد چگونه هر جا مي رود دنبالش مي گردد ؟ ! اگر شما يك انگشتر قيمتي داشته باشيد كه مورد علاقه تان باشد و گم شده باشد ، هر جا كه احتمال مي دهيد مي رويد و تمام حواستان به اين است كه گوشه و كنار را نگاه كنيد ببينيد آيا مي توانيد گم شده تان را پيدا كنيد . از بهترين و افتخار آميزترين تعبيرات اسلامي يكي همين است :
حكمت گمشده مؤمن است ، هر جا كه پيدايش كند مي گيرد ولو از دست يك مشرك ، يعني تو اگر مالت را ، گمشده را در دست يك مشرك ببيني آيا مي گوئي من كاري به آن ندارم ، يا مي گويي اين مال من است ؟ اميرالمؤمنين مي فرمايد :
مؤمن علم را در دست مشرك عاريتي مي بيند و خودش را مالك اصلي ، و مي گويد او شايسته آن نيست ، آن كه شايسته آن است من هستم . برخي مسئله تسامح و تساهل نسبت به اهل كتاب را به حساب خلفا گذاشته اند كه " توسعه صدر خلفا ايجاب مي كرد كه در دربار خلفا مسلمان و مسيحي و يهودي و مجوسي و غيره با همديگر
بجوشند و ازيكديگر استفاده كنند " . ولي اين سعه صدر خلفا نبود ، دستور خود پيغمبر بود . حتي جرحي زيدان اين مسئله را به حساب سعه صدر خلفا مي گذارد . داستان سيد رضي را نقل مي كند كه سيد رضي - كه مردي است در رديف مراجع تقليد و مرد فوق العاده اي است و برادر سيد مرتضي است - وقتي كه دانشمند معاصرش " ابواسحق صابي " ( 1 ) وفات يافت قصيده اي در مدح او گفت ( 2 ) .
ديدي اين كي بود كه روي اين چوبهاي تابوت حملش كردند ؟ ! آيا فهميدي كه چراغ محفل ما خاموش شد ؟ ! اين يك كوه بود كه فرو ريخت . . . برخي آمدند به او عيب گرفتند كه آيا يك سيد ، اولاد پيغمبر ، يك عالم بزرگ اسلامي ، يك مرد كافر را اينطور مدح مي كند ؟ ! گفت :
بله ، انما رثيت علمه من علمش را مرثيه گفتم ، مرد عالمي بود ، من او را به خاطر علمش مرثيه گفتم ( كه در اين زمان اگر كسي چنين كاري كند از شهر بيرونش مي كنند ) .
. 1 ابواسحق صابي مسلمان نبود ، صابئي بود
( كه درباره مذهب صابئين خيلي حرف است . برخي گفته اند مذهب صابئي ريشه مجوسي داشته ولي يك نحله مسيحي است . امروز راجع به اين مذهب خيلي علاقمند به ادبيت قرآن بود و خيلي هم به آيات قرآن استشهاد مي كرد
)
. ماه رمضان چيزي نمي خورد . مي گفتند تو كه مسلمان نيستي چرا چيزي نمي خوري ؟ مي گفت : ادب اقتضا مي كند كه من با مردم زمان خودم هماهنگي داشته باشم . . 2 اين قصيده را در " داستان راستان " نقل كرده ام
[ جلد 2 صفحه 237 ] .