آیینه عصمت

محمود شاهرخی، مشفق کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 57/ 37
نمايش فراداده

زهره ى تابنده


نور حق در ظلمت شب رفت در خاك ايدريغ طلعت بيت الشرف را زهره ى تابنده بود آفتاب چرخ عصمت با دلى از غم كباب پيكرى آزرده از آزار افعى سيرتان كعبه ى كروبيان و قبله ى روحانيان كعبه ى كروبيان و قبله ى روحانيان
با دلى از خون لبالب رفت در خاك ايدريغ آه كان تابنده كوكب رفت در خاك ايدريغ با تنى بى تاب و پر تب رفت در خاك ايدريغ چون قمر در برج عقرب رفت در خاك ايدريغ مستجار دين مستجار دين


مستجار دين: كسى كه دين در پناه اوست.
و مذهب رفت در خاك ايدريغ
ليلى حسن قدم با عقل اقدم همقدم ليلى حسن قدم با عقل اقدم همقدم
اولين مجموعه ى رب رفت در خاك ايدريغ اولين مجموعه ى رب رفت در خاك ايدريغ


حامل انوار و اسرار رسالت آن كه بود حامل انوار و اسرار رسالت آن كه بود
جبرئيلش طفل مكتب رفت در خاك ايدريغ جبرئيلش طفل مكتب رفت در خاك ايدريغ

حُسن لم يزل


دختر فكر بكر من، غنچه ى لب چو وا كند طوطى طبع شوخ من، گر كه شكر شكن شود بلبل نطق من ز يك نغمه ى عاشقانه اى مطرب اگر بدين نمط ساز طرب كند گهى شمع فلك بسوزد از آتش غيرت و حسد نظم برد بدين نسق از دم عيسوى سبق نظم برد بدين نسق از دم عيسوى سبق
از نمكين كلام خود حق نمك ادا كند كام زمانه را پر از شكر جانفزا كند گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا كند دائره وجود را جنت دلگشا كند شاهد معنى من ار جلوه ى دلربا كند خاصه دمى كه از مسيحا نفسى ثنا كند خاصه دمى كه از مسيحا نفسى ثنا كند


و هم به اوج قدس ناموس اله كى رسد ناطقه ى مرا مگر روح قدس كند مدد فيض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه صورت شاهد ازل معنى حسن لم يزل مطلع نور ايزدى مبدا فيض سرمدى وحى نبوتش نسب جود و فتوتش حسب قبله ى خلق روى او، كعبه عشق كوى او «مفتقرا» متاب رو از در او به هيچ سو «مفتقرا» متاب رو از در او به هيچ سو
فهم كه نعت بانوى خلوت كبريا كند تا كه ثناى حضرت سيده النسا كند چشم دل ار نظاره در مبدا و منتها كند وهم چگونه وصف آئينه ى حق نما كند جلوه او حكايت از خاتم انبيا كند قصه اى از مروتش سوره ى هل اتى كند چشم اميد سوى او تا بكه اعتنا كند زانكه مس وجود را فضه او طلا كند زانكه مس وجود را فضه او طلا كند


آتش بيگانه


تا در بيت الحرام از آتش بيگانه سوخت آه از آن پيمان شكن كز كينه ى خم غدير آتشى در بيت معمور ولايت شعله زد ليلى حسن قدم چون سوخت از سر تا قدم كركس دون پنجه زد بر روى طاوس ازل آتشى، آتش پرستى در جهان افروخته آتشى، آتش پرستى در جهان افروخته
كعبه ويران شد، حرم از سوز صاحبخانه سوخت آتشى افروخت تا هم خم و هم پيمانه سوخت تا ابد زان شعله هر معمور و هر ويرانه سوخت همچو مجنون عقل رهبر را دل ديوانه سوخت عالمى از حسرت آن جلوه ى مستانه سوخت خرمن اسلام و دين را تا قيامت سوخته خرمن اسلام و دين را تا قيامت سوخته


عاشق اصفهانى

قرعه ى دولت


كعبه كويت كجا و كعبه ى بيت الحرام رحمت حق بر دو عالم بسته بر مهر شماست گرنه با مهرت برآرد صبحدم از دل نفس كى تواند بوسه دادن پاى خدام ترا چون خرامى سوى جنت، بسكه شوق خدمتت چون خرامى سوى جنت، بسكه شوق خدمتت
نقش پايت را شرفها هست بر ركن و مقام وانكه او را احتياجى نيست بر رحمت كدام؟ كى تواند كرد هرگز چاره ظلم و ظلام از سر خود گو برون كن آسمان سوداى خام بهر استقبال نخل طوبى آيد در خرام بهر استقبال نخل طوبى آيد در خرام


بر گل و ريحان نسيم خلد هر گه بگذرد خارجى كى مى شناسد فضل آل مصطفى من چه گويم در ثنايت اى ثنا خوانت خدا در هواى مرقدت بر خاك افتم قرعه وار دست در آغوش با مهرت چو خسبم زير خاك در ثناى تو چه باشد خدمت من گاه گاه تا بود رسم غم و شادى درين دير كهن دشمنانت در خمار غم ز فوت مدعا دشمنانت در خمار غم ز فوت مدعا
طايران سدره را بوى تو آيد بر مشام قصه ى اهل كرم را كس نپرسد از لئام مدحتت گيرم توانم گفت عمرى بر دوام قرعه ى اين دولتم روزى برآيد گَر به نام با ولايت سر برآرم از لحد روز قيام اى كه جبريلت پى خدمت كمر بسته مدام تا بشكل خم بود گردون و مهر و مه چو جام دوستانت را شراب عيش بر لب صبح و شام دوستانت را شراب عيش بر لب صبح و شام