سيد محمد واعظ اصفهانى
فلك عصمت
اى فلك عصمت و حبيبه ى داور
از تو بپاشد ستون خرگه والا
اى فلك دو مه دو اختر تابان
عين مسبب توئى و علت ايجاد
گر تو نبودى به بحر دهر سفينه
گر تو نبودى به بحر دهر سفينه
در فلك عصمتى تو زهره ى ازهر
وز تو بنا شد رواق گنبد اخضر
معدن دو گوهر و دو سيد رهبر
علت ايجادى اى شفيعه ى محشر
دهر بدى تا ابد گسيخته لنگر
دهر بدى تا ابد گسيخته لنگر
توده غبرا ز فيض جود تو ساكن
اختر تابان و ماه و مهر فروزان
جسم بود عالم، وليك تواش جوان
اين به مديح تو كم كه دخت رسولى
اين به مديح تو كم كه دخت رسولى
در حركت آمده ز قدر تو اختر
كسب ضيا مى كنند از تو سراسر
هست عرض ممكنات، ذات تو جوهر
دخت رسولى و روح حيدر صفدر
دخت رسولى و روح حيدر صفدر
لاادرى
شاخه ى طوبى
اى دخت نبى زوج على گوهر يكتا
روى تو ضحى باشد و گيسوى تو والليل
تو جان جهانى و جهانى به تو بسته است
تو جان جهانى و جهانى به تو بسته است
اى بدر دجى شمس هدى ام ابيها
كوثر لب تو، قامت تو شاخه ى طوبى
تو راز نهانى و نهان در تو هويدا
تو راز نهانى و نهان در تو هويدا
فصيح الزمان
چراغ نبوت
چو گنج از چه به خاك سيه نهان شده اى
تو زهره ى فلكى زير خاك جاى تو نيست
كنون ز خانه به خوشحالى تو آمده ام
مرا ببر كه مقامات عاليت بينم
گرفته از چه ترا خاك تيره در آغوش
گرفته از چه ترا خاك تيره در آغوش
گل هميشه بهارم چرا خزان شده اى
برآر سر ز لحد، خشت متكاى تو نيست
برآر سر كه به جا خالى تو آمده ام
چسان به خانه روم جاى خاليت بينم
تو اى چراغ نبوت چرا شدى خاموش
تو اى چراغ نبوت چرا شدى خاموش
ز همدمى من غم رسيده ى مهجور
ز چيست گشته ترا خاك تيره منزلگاه
ز جاى خيز كه با هم همى شبانه رويم
كه طفلهاى يتيم تو بى قرار تواند
كه طفلهاى يتيم تو بى قرار تواند
چه ديده اى كه شدى نو عروس حجله ى گور
مرا براى چه بنشانده اى به خاك سيه
مرا ز داغ مكش، خيز تا به خانه رويم
دو چشم من، حسنينت در انتظار تواند
دو چشم من، حسنينت در انتظار تواند
آيت الله محمدحسين غروى اصفهانى «مفتقر»
سينه ى سيناى عصمت
سينه اى كز معرفت گنجينه ى اسرار بود
طور سيناى تجلى مشعلى از نور شد
ناله ى زهرا زد اندر خرمن هستى شرر
آن كه كردى ماه تابان پيش او پهلو تهى
صورتى نيلى شد از سيلى كه چون نيل سياه
صورتى نيلى شد از سيلى كه چون نيل سياه
كى سزاوار فشار آن در و ديوار بود
سينه ى سيناى عصمت مشتعل از نار بود
گوئى اندر طور غم چون نخل آتش بار بود
از كجا پهلوى او را تاب اين آزار بود
روى گيتى زين مصيبت تا قيامت تار بود
روى گيتى زين مصيبت تا قيامت تار بود