امين ميرهادى - آیینه عصمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیینه عصمت - نسخه متنی

محمود شاهرخی، مشفق کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




امين ميرهادى

آفتاب عالم قدس




امروز روز روشن ما روز ديگر است
شادى فرارسيد و غم و غصه در گذشت
برديم درد خويش به پيش طبيب عقل
امروز شاد و خرم از آنيم و خوشدليم
وجد و نشاط گشته فزون چونكه در جهان





بر ما نشاط و عشرت و شادى ميسر است
شب رفت و روشنى همه از روز انور است
گفتا نجات در كف ساقى كوثر است
كز بهر ما نشاط فراوان مقرر است
ميلاد با سعادت زهراى اطهر است









نور خدا كه عالم ما را فراگرفت
آن خسته دل كه رنج جهانش فزون شود
از نام ناميش دل ما شاد و خرم است
او آفتاب عالم قدس است و پيش او
تابنده گشت بر در درگاه او «امين»





با نور روى اوست كه انسان منور است
با لطف او به جمله ى عالم مظفر است
هر چند قلب دشمن خودسر مكدر است
خورشيد را چو بنگرى از ذره كمتر است
خود سايه ى مبارك او زيور سر است







حسن غفرانيان




دمى اى صبا ز ره وفا، بگذر به خدمت مصطفى
بگو اى خديو سرير جان چو شدى روان تو ازين جهان
گهر تو اى شه لامكان، شده در ظلام الم نهان

قمر سپهر وفا و دين، گهر شرافت ما و طين






برسان به شه سخن از گدا، سر من به فاطمه ات فدا
چه كشيده فاطمه از خسان، چه نديده از سخط و جفا
ز ره عنايت و امتحان، نزد او بشكوه دم از رضا
شرف هدايت عالمين، هدف (خلقت على الهدى)



تو از براى هدايت آفريده شده اى.



.




لگد عدو ز قفاى در، شكن چو فاطمه را كمر





ز چه زير نامده بر زبر، نشد اين جهان كهن فنا؟









به خزان برآمده گلشنش، زده خون ز دل سوى دامنش
به بهار هجدهمين ز جان شده سير و رفته ازين جهان
هله يا على چه كشيده اى، به چه پايه ز غم كه رسيده اى
هله يا مهيمنه فاطمه تو به عرش حق شده قائمه
حسنين را چو تو مادرى، به بهشت لطف خدا، درى
چو «حسن» دل از همه كنده ام، به رجاء فاطمه زنده ام





شده سقط نسل محسنش، به نشان وقعه ى كربلا
ببر پدر شده ميهمان، شده از لقاى على جدا
اثرات لطمه چو ديده اى، به عذرا سيده النسا
تو و مهر تو همه لازمه، به لقاء رحمت كبريا
به نساء ساميه سرورى، شجرى تو بر ثمر ولا
به خديو عاصمه بنده ام به ولاى فاطمه الصلا







غلامرضا دبيران

گلشن نبوت




اى گلشن نبوت سبز از صفاى تو
اى دختر پيمبر خاتم كه روشن است
نور خداى تافته از رويت آنچنانكه
شمس حقيقتى تو و خورشيد ذره وار
صديقه ى زكيه ى كبرى توئى كه هست





وى گلبن ولايت شاد از وفاى تو
چشم پدر به چهره ى ايزد نماى تو
هرگز نگشته ديده ى كس آشناى تو
خواهان فيض، چرخ زنان در سماى تو
ام الائمه النقباء از كناى



كناى: جمع كنيه.



تو







آن خاندان كه واسطه العقدشان توئى
مركز توئى در آيت تطهير و اين نويد
منت خداى را كه ز فضلش عطا نمود
آموخت دامنت به حسن حلم و پروراند
در آستين عاشق صادق گواه اوست
اى خاك پاك تو به مثل آب زندگى
اى فاطمه كه فاطر ارض و سما ترا
ما را به عرض مدحت تو امر كرده اند
اميد كاين ثنا ز «دبيران» شود قبول





موصوف گشته اند به آل عباى تو
آورده جبرئيل به دولتسراى تو
ما را ولاى حيدر و او را ولاى تو
شير تو شير بيشه ى كرب و بلاى تو
بازوى تست شاهدى از مدعاى تو
سر خفاى تست مگر هم حياى تو
بگزيد بهر حيدر و او را براى تو
ورنه كجا رسيم به حد ثناى تو
بر حضرتت درود و سلام خداى تو







سيدرضا بهشتى «دريا»

جان جهان




زهرا كه خلقت دو جهان از براى اوست
از شوهر و پدر كه سرآغاز خلقتند
حق آندو را به فاطمه بشناسد، اى عجب
آرى به كنه ذات و خدائى صفات او
تنها نه خوانده، ام ابيها پيمبرش
كوثر كه شد عطيه به پيغمبر از خداى





غير از خداش هر چه بخوانى سزاى اوست
برتر مقام و مرتبت و اعتلاى اوست
شاهد بر اين مقام حديث كساى اوست
كس را چه آگهى است كه آگه خداى اوست
يكسر كلام حق همه مدح و ثناى اوست
انصاف رشحه اى ز محيط عطاى اوست









طوبى كه در محبت او دُر نثار كرد





طوبا لها




طوبى لها: خوشا به حال او.



، بشيوه ى جود و سخاى اوست






جان جهان پيمبر و جانها فداى او
صديقه و محدثه، زهرا و فاطمه
حور است پرده دار حريم جلالتش
قبل از ولادتست سخنگوى و غمگسار

خير الوراش خير نسا خواند بارها






هم بر تنى كه جان پيمبر فداى اوست
نام مبارك و لقب جانفزاى اوست
جبريل خادم در دولتسراى اوست
دلشاد مادر از سخن غمزداى اوست
و آن كامل و مكمل زهد و تقاى



تقى: پرهيزكارى.



اوست




نه سال تافت زهره صف خانه ى على
روشن از اوست عالم ايجاد تا ابد





اين مه كه مهر پرتو نور و ضياى اوست
هر جا نظر كنى همه فر و بهاى اوست









جويد به روزگار زنى گر ره فلاح
بر دستيار و همسر دست خدا نگر
تنها نه دستش از محن و كار پينه دار
مى كرد خانه دارى و مى كاست رنج شوى
آرى پس از وفات هم اخفاى قبر خود
اى روزگار از چه پليدى و ناسپاس
با اينكه آفرينش اشياء على الاصول
از چيست آسمان تو و اختران تو
اى آسمان به دولت ده روزه ات مبال





نه ساله زندگانى او رهنماى اوست
كز رنج خانه آبله بر دستهاى اوست
كز كثرت عبادت آزرده پاى اوست
دلبستگى به خانه ى شو، دلگشاى اوست
از غير شوى آيت شرم و حياى اوست
با اينكه خلقت دو جهان از براى اوست
بر پايه ى محبت و بهر ولاى اوست
دايم مدارشان پى جور و جفاى اوست
دولت به زير سايه ى بال هماى اوست









رفعت چه؟ نه سپهر بود خاك مقدمش
تا چون حسين و زينبى اين مام پروراند
زين مادرى و شيوه ى فرزند پرورى
چون پاسدار عدل و نگهبان دين حق
رنگين ز خونش جبهه الله اكبر است
اكمال آن قيام حسينى هم آشكار
ويران نمود كاخ ستمگستران، بلى
امروز هم قيام «خمينى» حسينى است
جمهورئى كز اوست بپا استوار باد





حشمت كجا؟ هزار سليمان گداى اوست
آفاق مات رفعت گردون گراى اوست
هستى رهين منت بى منتهاى اوست
تنها حسين و واقعه ى كربلاى اوست
خون خدا حسين و خدا خونبهاى اوست
از زينب و اسيرى پر ماجراى اوست
تاريخ لب گشاده پى مرحباى اوست
تا پيشبرد، بر همه واجب دعاى اوست
چون انتشار شرع نبى مدعاى اوست









وامروز را كه نام نهادند روز زن
چون مولد خجسته ى زهراى اطهر است
شمس هدايت و فلك يازده قمر
ام الائمه، طاهره، راضيه و بتول
در روزگار، قاضى حاجات مرد و زن
در حشر هم به دست علمدار شاه دين





نامى بجا و سنت نيكى بجاى اوست
روزى كه سالهاست دلم در هواى اوست
دامان مهر و طلعت ايزد نماى اوست
مرضيه ئى كه خواست حق در رضاى اوست
ذيل عنايت و كف مشكل گشاى اوست
هر سو بپا براى شفاعت لواى اوست







ما را كه از ذُرارى


ذرارى، جمع ذريه.



اوئيم در جنان++

برتر ز هر نعيم بهشتى لقاى اوست




«دريا» نه آنكه عرش خدا راست پاى بوس





درياست اينكه بوسه زن خاكپاى اوست







سيد محمدحسين انوار

شب ولادت




امشب شب ولادت زهراى اطهر است
امشب جهان، حقيقت حق را عيان كند
انوار تابناك هدايت به روزگار
شد روشن آسمان چو زمين تافت زان فروغ
زان مهر تابناك هزاران هزارها





آن كوثرى كه نور خداوند و مظهر است
سرچشمه ى حيات و فروغ پيمبر است
زان كوكب ولايت خلاق اكبر است
بحر وجود را ثمر اين نغز گوهر است
بر آسمان حسن فروزنده اختر است









بد يازده امام از اين مهر جانفزا
يك اخترش امام حسن ديگرى حسين
ماه منير زينب كبرى كه از فلك
زين العباد زينت و سر خيل عابدان
آن باقر علوم لدنى كه از فلك
ديگر امام جعفر صادق كه در جهان
موساى كاظم آن مه فرخنده چون كليم
شمس الشموس كشور جان، شاه دين رضا
ديگر محمد تقى آن ذات متقى





هر يك به روزگار چو خورشيد خاور است
ارواح پاك كز ملك العرش برتر است
صبر و وقار و همت و عزمش فزونتر است
او را فروغ معرفت از شمس اظهر است
برتر بود ز رتبه و نور منور است
چون جبرئيل حامل علم پيمبر است
در ذكر و در ستايش خلاق دوار است
ز انفاس حضرتش دل و جانها معطر است
كورا بجان لقاء الهى ميسر است









وصف رخ على نقى را ملك كند
آن خسرو ولا، حسن عسكرى لقب
مهدى هادى آن شه دين و امام حق
خلق جهان بدور زمان تا ابد يقين
آن كوثرى كه داد خداوند از آن خبر
ذاتى كه بود نفس پيمبر به امر حق
حوراى جنت است و بهشت از جمال او
صدها هزار تشنه لبان و فسرده جان
نور و فروغ زهره ى زهراست در بهشت





كاندر ضمير پاكش نور پيمبر است
از عرش تا به فرش ورا خيل و لشكر است
او قائم است و امر خدا را مدبر است
زين جمله گوش هوش به الله اكبر است
يكسر تمام زاده ى زهرا و حيدر است
مهر منير را به جهان يار و همسر است
يابد كمال و بر سر خورشيد افسر است
سيراب و با نشاط از آن حوض كوثر است
مشكوه ذوالجلال وز خورشيد انور است






/ 57