محمدحسين امير الشعراء نادرى
زاده ى ياسين
هشت قدم بر فراز توده ى غبرا
حضرت صديقه ى بتول كه باشد
فيض ازل، جوهر نتيجه ى رحمت
فاطمه، ام الائمه همسر حيدر
ثالث شمس و قمر، بتول مطهر
ثالث شمس و قمر، بتول مطهر
فاطمه دخت رسول، زهره ى زهرا
خادمه ى آستانش مريم عذرا
نور ابد، دختر خديجه ى كبرا
فاطمه فر و فروغ يثرب و بطحا
قوت قلب رسول خالق يكتا
قوت قلب رسول خالق يكتا
واهب جان
شاخ و برگ ريشه ى توحيد++
زاده ى ياسين و دخت فرخ طاها
شمع هدى، نور عقل، نقش مشيت
باعث ايجاد هر چه نقش به گيتى
زهره ى زهرا كه بر به شمسه ى كاخش
زهره ى زهرا كه بر به شمسه ى كاخش
همسر پاك على عالى اعلا
واسطه ى خلق هر چه خلق به دنيا
شمس خرد دوخته دو ديده چو حربا
شمس خرد دوخته دو ديده چو حربا
.
آنكه معلق بود به مشكوى جاهش
خار گلستان اوست جنت فردوس
خار گلستان اوست جنت فردوس
روضه ى مينو بسان گنبد مينا
شمع شبستان اوست بيضه ى بيضا
شمع شبستان اوست بيضه ى بيضا
.
گرد رهش توتياى ديده ى آدم
گرد رهش توتياى ديده ى آدم
خاك درش آبروى چهره ى حوا
خاك درش آبروى چهره ى حوا
هر چه بود حكم او قدر كند اذعان
عصمت ذاتش ز فكر فهم منزه
ره نبرد فكر ما به مدحت ذاتش
ره نبرد فكر ما به مدحت ذاتش
هر چه بود امر او قضا كند امضا
عفت طبعش ز وهم و عقل مبرا
خس نبرد راه بر كناره ى دريا
خس نبرد راه بر كناره ى دريا
مام شبير و شبر كه پاك سليلش
++
هست شهنشاه طوس زاده ى موسى
زاده ى موسى بن جعفر آنكه حريمش
هست عصا بر كف ايستاده به كويش
قبله گه هفتمين و حجت هشتم
از كرمش فيض برده چشمه ى خورشيد
از كرمش فيض برده چشمه ى خورشيد
برده فروغ از فروغ سينه ى سينا
موسى عمران بسان دربان برپا
مظهر داور ولى ايزد دانا
در حرمش موم گشته صخره ى صما
در حرمش موم گشته صخره ى صما
.
عرش برين از پى طواف حريمش
خاك مطبق بود ز نهيش ساكن
عين سعادت شود شقاوت ابليس
عين سعادت شود شقاوت ابليس
بسته كمر بر ميان هميشه چو جوزا
چرخ معلق بود به امرش پويا
آيد اگر سوى او ز روى تولا
آيد اگر سوى او ز روى تولا
بنده ى كويش رسانده فرق به فرقد
++
حاجب بارش كشيده سر به ثريا
خورشيد ذات
به مدح زهره ى زهراى ازهر
خداوند رسولان راست فرزند
خداوند رسولان راست فرزند
چه گويد نادرى الله اكبر
امامان جهانبان راست مادر
امامان جهانبان راست مادر
فروغ نور مشكوه نبوت
اگر خورشيد ذات او نبودى
غلام درگه او هست جبريل
فلك را گرد كوى اوست ديهيم
زهر خاتون صحراى قيامت
خرد آنگه تواند مدح او گفت
وجودش اصل خلقت راست مقصود
ازو فر الهى آشكارا
مهين فرزند او شاه خراسان
مهين فرزند او شاه خراسان
كه شد شمس از فروغ او منور
به ظلمت بود صبح دين مستر
كنيز مشكوى او هست هاجر
ملك را خاك ره اوست افسر
كند بخشايش فرداى محشر
كه ره جويد به ذات پاك داور
نمودش ذات بيچون راست مظهر
چو نور از مهر و بو از مشك اذفر
خداوند و خديو هفت كشور
خداوند و خديو هفت كشور
على موسى الرضا شاهى كه ذاتش
شهنشاهى كه برق قهر او زد
شهنشاهى كه برق قهر او زد
بود پر از صفات ذات داور
به ملك كفر و كاخ شرك آذر
به ملك كفر و كاخ شرك آذر
محيط قمى
قلب عالم امكان
امروز قلب عالم امكان بود ملول
باشد ملول گر دل خلقى شگفت نيست
كشتى چرخ غرقه ى طوفان اشك شد
با پهلوى شكسته و رخسار نيلگون
آن بانوئى كه گرد حريمش گذر نكرد
آن بانوئى كه گرد حريمش گذر نكرد
روز مصيبت است و گه رحلت بتول
كامروز قلب عالم امكان بود ملول
سيل عزا گرفت جهان را ز عرض و طول
امروز برد شكوه ى اعدا، بر رسول
از دور باش عصمت او وهم بوالفضول
از دور باش عصمت او وهم بوالفضول
ام الائمه النجبا، بانوى جزا
خير النساى، فاطمه مرآت ذوالجلال
راه نجات، حب بتول است و آل او
دعوى حب و بندگيش مى كند «محيط»
دعوى حب و بندگيش مى كند «محيط»
نور الهدى حبيبه ى حق، بضعه الرسول
كادراك ذات او را حيران شود عقول
گمره شود هر آنكه ازين ره كند عدول
دارد اميد آنكه شود دعوتش قبول
دارد اميد آنكه شود دعوتش قبول