فاطمه راكعى
آفتاب عشق
اى بى نشانه اى كه خدا را نشانه اى
اى روح پر فتوح كمال و بلوغ و رشد
با ياد روى خوب تو مى خندد آفتاب
اى ناتمام قصه ى شيرين زندگى
تصوير شاعرانه ى در خود گريستن
تصوير شاعرانه ى در خود گريستن
هر سو نشان توست، ولى بى نشانه اى
چون خون عشق در رگ هستى روانه اى
بر خاك خسته رويش گل را بهانه اى
تفسير سرخ زندگى جاودانه اى
راز بلند سوختن عارفانه اى
راز بلند سوختن عارفانه اى
هيهات، خاك پاى تو و بوسه هاى ما؟!
در باور زمانه نگنجد خيال تو
زهراى پاك، اى فغم زيباى دلنشين
زهراى پاك، اى فغم زيباى دلنشين
تو آفتاب عشق بلند آستانه اى
آرى، حقيقتى، به حقيقت فسانه اى
تو خواندنى ترين غزل عاشقانه اى
تو خواندنى ترين غزل عاشقانه اى
عليرضا قزوه
كليد باغ فدك
بيا در آتش غم عاشقانه بگدازيم
ستاره، ماهى درياى اشكمان گردد
كليد باغ فدك را ستانده ايم و بگو
عنايتى، كه ازين ورطه بال و پر گيريم
ز موج خيزى سيل بلا هراسى نيست
بگو ز جانب ما اى اميد منتظران
بگو ز جانب ما اى اميد منتظران
ز هاى هاى غريبى تغزلى سازيم
اگر به ياد تو اى ماه گريه آغازيم
بهاى حق نمك را چگونه پردازيم
اشارتى، كه در اين عرصه جان و سر بازيم
دمى كه كشتى دل را به آب اندازيم
بيا كه سلسله ى كفر را براندازيم
بيا كه سلسله ى كفر را براندازيم
درويش فتحعلى كرمانى
بحر نبوت
فاطمه ام الائمه عصمت كبرى
پرده نشين سرادقات جلالش
آنكه به حوراى اصل گشته ملقب
ساره و هاجر كمينه خادمه ى او
درج گرانمايه ى دو گوهر تابان
درج گرانمايه ى دو گوهر تابان
بضعه ى خير الانام و زهره ى زهرا
تكيه گزين سليل رفعت لولا
وانكه به عذراى دهر گشته مسما
مريمش از جان كنيز و قابله حورا
مطلع نورين و آسمان دو بيضا
مطلع نورين و آسمان دو بيضا
گر نبدى فاطمه نبود به عالم
گر نبدى طالع از سپهر نبوت
خود ز نبوت نه اسم بود و نه رسمى
در شب دامادى امير مكرم
حكم به جبريل شد ز قادر ذوالمن
تا كه دو بحر شگرف عالم هستى
بحر نبوت بود رسول مكرم
برزخ مابين اين دو به هستى
برزخ مابين اين دو به هستى
هستى اين نه سپهر و آدم و حوا
ور ننهادى قدم به عرصه ى دنيا
هم ز ولايت نه لفظ بود و نه معنا
مهر جهانتاب ماه مكه و بطحا
امر به خازن شد از مهيمن يكتا
كرده تلاقى شوند جمع به يك جا
بحر ولايت على عالى اعلا
نيست به غير از وجود زهره ى زهرا
نيست به غير از وجود زهره ى زهرا
لاادرى
قدرت داور
رشته طبعم از سخن رشته به گوهر آورد
دختر از اين قبيل اگر هست، هماره تا ابد
آورد از كجا و كى مادر دهر اين چنين
چونكه خداش برگزيد از همه ى زنان دهر
حق چو نديد همسرش در همه ممكنات از آن
حق چو نديد همسرش در همه ممكنات از آن
بهر نثار مدحت دخت پيمبر آورد
مادر روزگار اى كاش كه دختر آورد
فاطمه اى كه مظهر قدرت داور آورد
جاريه ى كنيز او ساره و هاجر آورد
واجب و لازم آمدش خلقت حيدر آورد
واجب و لازم آمدش خلقت حيدر آورد