عين عيون الاسرار الفاطميه
جز خدا از سر سر آگاه نيست
حق بود مستجمع جمع صفات
سر سر مرتضى زهراستى
در قبول او منشا اسرار شد
مجتبى خود سرى از اسرار بود
پور ثانى حيدر آن حسين
پور ثانى حيدر آن حسين
جز ولى كس مظهر الله نيست
جز ولى نگرفته از حق اين برات
در تجلى از همه اجلاستى
چونكه از او پخش اين انوار شد
او نخستين نور از اين انوار بود
پخش كرد آن نور را در عالمين
پخش كرد آن نور را در عالمين
حضرت سجاد شد نور العباد
جعفر بن صادق آن ماه تمام
موسى كاظم كه زيبش عشق بود
هشتمين نور از نخستين نور عشق
بعد از آن تابيد تا نور تقى
وان دهم نور هدى باب الحسن
وان دهم نور هدى باب الحسن
باقر العلم آن ولى، نور رشاد
كرد اندر علم و حكمت اهتمام
مستقيم از حق نصيبش عشق بود
بود روشن تر ز نور طور عشق
گشت نور ديده ى هر متقى
گشت نور عشق حق را ممتحن
گشت نور عشق حق را ممتحن
.
عسكرى مجموعه ى آيات شد
چونكه بايد از وى آيد در ظهور
چونكه بايد از وى آيد در ظهور
عشق را هم منشا و مرآت شد
مهدى قائم الى دهر الدهور
مهدى قائم الى دهر الدهور
الناجيه المنجيه لمحبيها
اى مسبب خود گواه خود شوى
جلوه گه بر گل كنى تا بلبلان
گه كنى شب را فروزان همچو روز
مصطفى را شمع هر محفل كنى
هم تو خود سازى على را لب لب
از طريق حب زهراى بتول
از طريق حب زهراى بتول
هسته را خود كارى و خود بدورى
گرد او آيند روزان و شبان
از جمال اخترى گيتى فروز
تا از آن مجرا نظر بر دل كنى
تا بسازى مردمى اخلص ز حب
ميكنى عذر گنه كاران قبول
ميكنى عذر گنه كاران قبول
همچنان كز اختلاط ماء و طين
هر كه جانش شد عجين با مهر دوست
اى مبدل كرده نار آذرى
چيست يا رب حب زهراى بتول
كه ببخشايى و رحمت آورى
هم سبب ساز و لطيفى بنده را
حق آن زهراى اطهر اى لطيف
تا ز جان، ما خادم آن در شويم
تا ز جان، ما خادم آن در شويم
جسم آدم ساختى بس نازنين
مغز گردد گرچه باشد جمله پوست
بر گل و ريحان، تو از گل بهترى
كين چنين افتد به درگاهت قبول
وز بدى ها جمله را سازى برى
باب بگشا باب بگشاينده را
نار شهوت در دل ما كن خفيف
عصمتش را تا همه مظهر شويم
عصمتش را تا همه مظهر شويم
ثمره شجره اليقين
از شجر مقصود حق باشد ثمر
سير كامل ز ابتدا تا انتها
سير در راه حقيقت داشتن
خود فضيلت اصل ديدار حق است
اسبق بالذات ذات بارى است
طالبى كز ابتدا حق جوى گشت
طالبى كز ابتدا حق جوى گشت
گرچه خود اصل است اصل آن شجر
هست حد فاصل خلق و خدا
كى بود اصل فضيلت داشتن
جلوه ى او چون در اشيا اسبق است
جلوه ى او در مجارى جارى است
او به مقدار يقين ره پوى گشت
او به مقدار يقين ره پوى گشت
اين يقين خود اصل راه است اى زكى
گر مزكى گشتى از غير خدا
خير بالذات است روياند شجر
آن شجر خير است اصلش مصطفى
اصل آن ثابت بود در آسمان
مصطفى بود آن شجر، زهرا ثمر
هم ثمر بود و ثمرزا فاطمه
تا قيامت برقرار است اين ثمر
تا قيامت برقرار است اين ثمر
بى يقين بر حق نگردى متكى
آن زمان يابى به دل خير خدا
هم به خير خود دهد او را ثمر
ثابت است و ميوه اش ام الهدى
مصطفى شد مظهر آيات آن
شد ثمر تفصيل آن والا شجر
زين سبب گرديد والا فاطمه
چون خدا روياند اصل آن شجر
چون خدا روياند اصل آن شجر
سيده نساء العالمين
سيد كونين تا همسر گزيد
شمس ايمان روبرو با ماه شد
روشنى بگرفت از آن شمس دين
مام زهرا يعنى آن بانوى راد
جبرئيل آورد سيبى از بهشت
تا تناول كرد آن سيب از صفا
تا تناول كرد آن سيب از صفا
آن كه بود از جمله والاتر گزيد
نقد آن را مه ز جان دلخواه شد
زين سبب گرديد ام المومنين
باب رحمت بر همه عالم گشاد
سيب بود آن نطفه ى نيكو سرشت
نطفه ى زهرا گرفت از مصطفى
نطفه ى زهرا گرفت از مصطفى
نور از اين دختر به عالم پخش شد
اين سيادت را كه دخت از حق گرفت
آيت الكبراى اكبر بود او
سيد و انسيه الحور است او
نيست والاتر از او در عالمين
يازده آئينه از او نقش گير
او بزرگ بانوان عالم است
جسم عالم را روان شد فاطمه
جسم عالم را روان شد فاطمه
قسمى از آن هم به مادر بخش شد
مام اگر سهمى برد نبود شگفت
قدر بر خيل زنان افزود او
در سيادت از همه والاست او
اين شرف بس كو بود مام حسين
هر يكى زيشان جهانى را امير
بلكه در معنا روان عالم است
بلكه جان جان جان شد فاطمه
بلكه جان جان جان شد فاطمه
فى تعين الانسيه
جوهر قدسيه آن بنت رسول
نفس كليه مر او را صورت است
هست در ذات او مجرد از حدود
گشت زن تا زوجه ى حيدر شود
يازده گوهر از او آمد پديد
او همه جان بود و جانها زنده ساخت
او همه جان بود و جانها زنده ساخت
ذات تنزيه است و هم اصل الاصول
رحمت اندر رحمت اندر رحمت است
در ظهور انسيه آمد در وجود
آن صدف تا منشا گوهر شود
شد مؤيد زو پديد آمد معيد
تا ابد او عشق را پاينده ساخت
تا ابد او عشق را پاينده ساخت
او بود مشكات، نور عشق را
عشق را آئينه ى آيات شد
زاد اگر دختر به از هر مرد بود
زين اب و فر مادر بود او
آن قيام حق از او بنيان گرفت
مظهر حق شخص زهراى بتول
تا بخواند خطبه اى بر خلق نيز
تا بخواند خطبه اى بر خلق نيز
بلكه آتش بود طور عشق را
جلوه گر در يازده مرآت شد
آرى آن بانوى عالم فرد بود
نهضت آراى برادر بود او
عشق از او در كربلا سامان گرفت
كرد اندر كربلا او را رسول
تا برانگيزند بهر رستخيز
تا برانگيزند بهر رستخيز
المعروفه بالقدر
عشق حق در هر دلى مأوا گرفت
آنقدر بالا بگيرد كار عشق
هر كه اخلص گشت اندر حب حق
شد هويدا تا وجود فاطمه
داشت زهرا حب حق را از نخست
قدر آن بانو به قدر حب اوست
قدر آن بانو به قدر حب اوست
كار آن دل در جهان بالا گرفت
تا نگنجد در بيان مقدار عشق
گوى سبقت مى برد از ما سبق
گشت حب حق نمود فاطمه
زين سبب او جز رضاى حق نجست
كاين چنين در قدر شأنش گفتگوست
كاين چنين در قدر شأنش گفتگوست
هست معروف خدا و هم رسول
قدر او معروف نزد حيدر است
هم گهر بود و گهر زا، هم صدف
گوهر يكتاى عصمت اوست، اوست
دولتى كز حق عطا شد بر ولى
قدر او را كس نداند جز خدا
او صراط المستقيم است و هدف
او صراط المستقيم است و هدف
حضرت انسيه الحوراء بتول
كنز حق را چون كه يكتا گوهر است
بحر ايمان يافت از قدرش شرف
مبدا و منشاى دولت اوست، اوست
گشت از مجراى زهرا منجلى
معترف بر قدر او شد مصطفى
هرچه خواهى گو ز قدرش لاتخف
هرچه خواهى گو ز قدرش لاتخف
المجهولة بالقبر
معدن اسرار بود آن نور پاك
چشم سر را نيست تاب ديد نور
ضد به ضد پيدا شود او ضد نداشت
كنز حق را گوهرى يكتاستى
قدر اين گوهر كه ميداند؟ على
شد على گنجور و گنجى نغز يافت
شد على گنجور و گنجى نغز يافت
گنج را بايد نهفتن زير خاك
نور او مخفى است تا يوم النشور
تاب ديدش چشم هر ملحد نداشت
بى گمان آن حضرت زهراستى
كاين چنين در كل بر آن شد منجلى
شمس ايمان بود و بر آن ماه تافت
شمس ايمان بود و بر آن ماه تافت
شب روان را ماه نورافشان شود
خيل سجيين نمى دانند قدر
در حيات خويش آن ماه تمام
قدرش آن سجينيان نشناختند
مدفنش را كرد مخفى از عنود
گنج خود را كرد مخفى زير خاك
گرچه قبرش از خسان مجهول ماند
گرچه قبرش از خسان مجهول ماند
رهنما تا منزل جانان شود
ماه را در وقت قرص و گاه بدر
نورافشان بود در هر صبح و شام
زين سبب بر دشمنى پرداختند
وين عمل جز بر رضاى حق نبود
تا نبيند مدفنش جز چشم پاك
ياد او در قلب هر مقبول ماند
ياد او در قلب هر مقبول ماند
قره عين الرسول
نور چشم مصطفى زهراستى
مصطفى را حق دو چشم عرش كرد
رو بخوان در جامعه باديد دين
رو بخوان در جامعه باديد دين
در تجلى از همه اجلاستى
نور آن منبسط در فرش كرد
تا بيابى نور دين زان محدقين
تا بيابى نور دين زان محدقين
.
چشم هستى چشم جان مصطفى است
گر نمى شد نور جارى در دو عين
نور حق مستولى اندر هستى است
نور حق مستولى اندر هستى است
سارى و جارى در آن نور خداست
در خفا مى ماند كل عالمين
اندر او پيدا بلند و پستى است
اندر او پيدا بلند و پستى است
هست چشم مصطفى مشكات او
شخص احمد هست مشكات هدى
نور از آن مصباح بر عالم رسيد
شاخص آن لب لب، لب عليست
يازده فرزند او از فاطمه
قرت عين نبى خود نور زاست
نور حق را هيچ گه سرپوش نيست
اين امامان نور پيداى حقند
اين امامان نور پيداى حقند
نور حق تابيده در مرآت او
حضرت زهراست مصباح الدجى
لب ايمان گشت در عالم پديد
هيچ مى دانى اولو الالباب چيست؟
گشت مر عرش خدا را قائمه
نور او سرمنشا نور هدى است
نور احمد زين سبب خاموش نيست
جمله جنب الله و نور مطلقند
جمله جنب الله و نور مطلقند
الزهراء البتول
نور حق از چهر زهرا ظاهر است
حق كند انشاء نور ذات را
آيت الكبراى سبحان اظهر است
اطهر بالذات ذات كبرياست
در مقام عصمت اللهى ولى است
او جدا ساز نقم از نعمت است
او جدا ساز نقم از نعمت است
چونكه انوار ولى را مظهر است
نك ولى ظاهر كند آيات را
هم مطهر هم طهور و اطهر است
حضرت زهراى اطهر زو نماست
وين صفت در جان زهرا منجلى است
رحمت اندر رحمت اندر رحمت است
رحمت اندر رحمت اندر رحمت است
رحمتش سازد جدا جهل از عقول
حق و باطل را جدا ساز او بود
سحر كى پهلو زند با معجزات
جوهر قدسيه بود آن پاك جان
ذات زهرا منشا تاثير شد
گر نبود او در خفا مى ماند عشق
قابل جمع فيوضات حق اوست
چون ولى الله اعظم فاعل است
چون ولى الله اعظم فاعل است
اين بود معنا و مصداق بتول
فاصل هر سحر و اعجاز او بود
حضرت زهرا بود عين الحيات
پاك از آلايش خيل زنان
(كيمياى عشق را اكسير شد)
(با خود اندر پرده حق ميراند عشق)
(از جهاتى از اب خود اسبق است)
(بر فيوضات ولى او قابل است)
(بر فيوضات ولى او قابل است)