مشرق عفت - آیینه عصمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیینه عصمت - نسخه متنی

محمود شاهرخی، مشفق کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



مشرق عفت




در امشب فى الحقيقت معنى عصمت مجسم شد
درخشان آفتابى تافت رخ از مشرق عفت
«الا يا ايها الساقى ادر كأسا» كز اين شادى
ميى گلرنگ زان خمخانه ام كن در قدح امشب
رخ از كتم عدم افروخت آن فرخنده مولودى
درى رخشنده از درياى عصمت جلوه گر آمد
شد از صلب محمد كوكب رخشنده يى تابان





منور تا ز نور روى زهرا چشم عالم شد
كه در خاك قدومش بوسه زن عرش معظم شد
جهان پير برنا گشت و خاك تيره خرم شد
كه خاك پاى مستان درش آئينه ى جم شد
كه از هستيش ركن عالم ايجاد محكم شد
كه خلق از پرتو رخساره اش خورشيد اعظم شد
كه از وى آدم خاكى ز كرمنا مكرم شد









خدا بر خاتم پيغمبران بخشود مولودى
جناب حضرت صديقه ى كبرى كه درگاهش
ز حسن ارتباط حضرتش با حيدر صفدر
براى بوسه يى بر دسته ى دستاس درگاهش
به وصفش اوليا را نيست حد نكته پردازى





كه در صبح ازل اسباب خلقت زو فراهم شد
مطاف انبيا و قبله گاه اهل عالم شد
نبوت با ولايت متصل گرديد و منضم شد
قد اين گنبد وارونه مانند كمان خم شد
عجب نى گر ز «طائى» عقل مات و منطق ابكم شد






قبله گاه اهل تولّا




اى در تو قبله گاه اهل تولا
«فضه ى» دربار تو مربى مريم





خاك رهت آبروى عرش معلا
«قنبر» درگاه تو مدرس عيسا









خوشه بر از خرمن عفاف تو «ساره»
بود معما اگر كه خلقت انسان
مادر حوائى و سلاله ى آدم
از دو جهان جز نبى تو از همه اعلم
از چو خديجه سزاست همچو تو دختر
آرى آرى ز بحر خيزد گوهر
ذات جميل تو بار نخل رسالت
خاك سراى تو تاج تارك يوسف
نطق تو الهام بخش موسى عمران





روزه خور خوان عصمت تو «صفورا»
ذات جميل تو كرد حل معما
قبله گه آدمى و زاده ى حوا
از دو سرا جز على تو از همه اعلا
از چو پيمبر رواست همچو تو زهرا
بارى بارى ز نخل رويد خرما
چهر منير تو مهر عالم معنى
گرد رواق تو كحل چشم زليخا
طبع تو آرام بخش روح مسيحا









حلقه ى درگاه تو منادى جنت
«طائى» اى دخت پاك احمد مرسل





دسته ى دستاس تو سرير ثريا
لطف تو دارد بهر دو كون تمنا






دخت حوا




روز عيد است و صبح راز دميد
گو به اهريمن نفاق اليوم
مژده ده خستگان هجران را
ماهى از دامن خديجه بتافت
خيز از جا و «ان يكاد» بخوان





به چه صبح خجسته باز دميد
ايزدى نور از حجاز دميد
دم عيساى چاره ساز دميد
كافتابش به پيشواز دميد
كه مه روى دلنواز دميد









زهره را گوى كز سپهر شرف
مادر پاك يازده عيسى
يعنى اندر جهان نهاد قدم





زهره ى احمدى به ناز دميد
همچو خورشيد سرفراز دميد
دخت حوا و مادر آدم







عباس مشفق كاشانى

سيلى ستم




خصمى كه كبود كرد بازوى ترا
آنگاه درى كه شعله ور ز آتش بود





افروخت به سيلى ستم روى ترا
افكند و فروشكست پهلوى ترا






داغ زهرا




ديشب به سوگ «ام ابيها» گريستم





با خويشتن نشستم و تنها گريستم









بعد از نبى كه ديده و دل غرقه شد به خون
از آتشى كه بر جگر مرتضى نشست
بر پهلوى شكسته ى او آسمان گريست
همراه با خليل و حكيم و مسيح و نوح
در شعله زار آه حسن، ناله ى حسين
شد خشك چشمه سار دل و چشم من ز اشك





با درد و داغ حضرت زهرا گريستم
توفان ز دل برآمد و دريا گريستم
آن سان، كز ابر ديده سراپا گريستم
همسوى چشم مريم عذرا گريستم
تن را به شعله دادم و جان را گريستم
زين داغ پس به دامن شبها گريستم






نور خدا




گلبوته ى باغ مصطفى زهرا بود





آلاله ى داغ مرتضى زهرا بود







/ 57