اقبال لاهورى
بانوى آن تاجدار هل أتى
مريم از يك نسبت عيسى عزيز
نور چشم رحمه للعالمين
آنكه جان در پيكر گيتى دميد
بانوى آن تاجدار هل اتى
پادشاه و كلبه ى ايوان او
پادشاه و كلبه ى ايوان او
از سه نسبت حضرت زهرا عزيز
آن امام اولين و آخرين
روزگار تازه آئين آفريد
مرتضى، مشكل گشا، شير خدا
يك حسام و يك زره سامان او
يك حسام و يك زره سامان او
مادر آن مركز پرگار عشق
آن يكى شمع شبستان حرم
تا نشيند آتش پيكار و كين
وان دگر مولاى ابرار جهان
در نواى زندگى سوز از حسين
سيرت فرزندها از امهات
مزرع تعليم را حاصل بتول
بهر محتاجى دلش آن گونه سوخت
نورى و هم آتشى فرمانبرش
نورى و هم آتشى فرمانبرش
مادر آن كاروان سالار عشق
حافظ جمعيت خير الامم
پشت پا زد بر سر تاج و نگين
قوت بازوى ابرار جهان
اهل حق حريت آموز از حسين
جوهر صدق و صفا از امهات
مادران را اسوه ى كامل بتول
با يهودى چادر خود را فروخت
گُم رضايش در رضاى شوهرش
گُم رضايش در رضاى شوهرش
آن ادب پرورده ى صبر و رضا
گريه هاى او ز بالين بى نياز
اشك او برچيد جبريل از زمين
رشته ى آئين حق زنجيز پاست
ورنه گرد تربتش گرديدمى
ورنه گرد تربتش گرديدمى
آسيا گردان و لب قرآن سرا
گوهر افشاندى به دامان نماز
همچو شبنم ريخت بر عرش برين
پاس فرمان جناب مصطفاست
سجده ها بر خاك او پاشيدمى
سجده ها بر خاك او پاشيدمى
مرتضى اشترى اصفهانى
آيينه گردان
گشت عالم سربسر چون نافه ى چين مشكبار
آفتاب آيينه گردان جمالش در سپهر
گفت پيغمبر، بود ام ابيها فاطمه
آنكه مى گردند روز و شب براى كسب نور
آنكه صد چون مريم و حوا و هاجر روز و شب
آنكه صد چون مريم و حوا و هاجر روز و شب
از قدوم فاطمه دخت رسول كردگار
پرده چون بگرفت از ماه جمالش پرده دار
حبذا بر اين جلال و اين كمال و افتخار
گرد شمع عارضش خورشيد و مه پروانه وار
در سرايش گشته اند از جان و دل خدمتگزار
در سرايش گشته اند از جان و دل خدمتگزار
آنكه از بهر شفاعت در صباح رستخيز
آنكه حق فرمود مدحش را، هزاران همچو من
تا سعادتمند گردى در دو عالم «اشترى»
تا سعادتمند گردى در دو عالم «اشترى»
شيعيان هستند بر الطاف او اميدوار
كى تواند وصف او گويد يكى از صد هزار
دست خود از دامن الطاف زهرا بر مدار
دست خود از دامن الطاف زهرا بر مدار
ميلاد زهرا
تاج عطا چو بر سر زهراى اطهر است
در پاكى و طهارت و تقوا و راستى
اين شوكت و جلالت و اين رتبه و مقام
ميلاد او به قلب پدر داد انبساط
ميلاد او به قلب پدر داد انبساط
ملك شرف، مسخر زهراى اطهر است
الحق گواه، داور زهراى اطهر است
از اعتلاى گوهر زهراى اطهر است
شادان ز فخر مادر زهراى اطهر است
شادان ز فخر مادر زهراى اطهر است
پى مى توان ببرد به فر و جلال او
اسرار حق كه در دل پاك رسوا بود
كى «اشترى» به فكر تو گنجد ثناى او
كى «اشترى» به فكر تو گنجد ثناى او
از مرتضى كه همسر زهراى اطهر است
در سينه ى منور زهراى اطهر است
حيران عقول در بر زهراى اطهر است
حيران عقول در بر زهراى اطهر است
على اكبر دخيلى «واجد قمى»
گلبن توحيد
قاصد نوروز پيغام بهار آورده است
باز فروردين كه اعجاز مسيحا مى كند
دولت نوروز را نازم كه در گلزارها
لاله را ساغر اگر از باده ى شبنم پر است
شاد باش و شاد زى در اين بهار بى خزان
شاد باش و شاد زى در اين بهار بى خزان
مژده ى وصل گل از بهر هزار آورده است
كوه و دشت و باغ را سرسبز بار آورده است
گونه گون گلهاى بيرون از شمار آورده است
مى كشان را مژده ى دفع خمار آورده است
كاين چنين خرم بهارى روزگار آورده است
كاين چنين خرم بهارى روزگار آورده است
چشم دل بگشا كه دست آفرينش زين بهار
نور يزدان گشت از برج نبوت آشكار
مادر گيتى به عصمت دخترى چون او نزاد
آفتابى از شبستان رسالت بردميد
جلوه گر شد ذات حق در ديده ى اهل يقين
«واجد» از خرم بهار عشق جانم تازه شد
«واجد» از خرم بهار عشق جانم تازه شد
گلبن توحيد، در دامن ببار آورده است
تا خديجه دخترى رشك بهار آورده است
بحر عفت گوهرى تا در كنار آورده است
كز فروغش مهر و مه آيينه دار آورده است
چشمه سار دوست دُرى شاهوار آورده است
تا شكوفا لاله ى هشت و چهار آورده است
تا شكوفا لاله ى هشت و چهار آورده است
احمدرضا زارعى
آيينه شكست
آن روز كه پهلوى تو از كينه شكست
تصوير ترا دل على آينه بود
تصوير ترا دل على آينه بود
دلهاى محبان تو در سينه شكست
اندوه تو سنگى شد و آيينه شكست
اندوه تو سنگى شد و آيينه شكست
نيره سعيدى
فخر زنان
آن زن كه نپيموده بجز راه نكوئى
بيزار ز تزوير و گريزان ز دوروئى
آن زن كه صفاتش همه جا ورد زبان است
آن زن كه در او هست نشانها ز پيمبر
هم يار پدر بوده و هم همره همسر
هم يار پدر بوده و هم همره همسر
از قرب خدا آنكه نرفته است به سوئى
آن زن كه نديدند و نديديم چو اوئى
نور دل ما فاطمه آن فخر زنان است
غير از ره خالق نسپرده ره ديگر
در بحر جهان پاكترين لؤلؤ و گوهر
در بحر جهان پاكترين لؤلؤ و گوهر
آن زن كه به زير قدمش باغ جنان است
آنكو نفسش گرمى بازار على (ع) بود
فيض سخنش موجد آثار على بود
هرجا گذرى ذكر جميلش به ميان است
آن زن كه به طفلان خود آموخت وفا را
آن روز كه بسپرد به زينب اسرا را
آن كز نفسش دين نبى عطر فشان است
آن زن كه بر او گرد گناهى ننشسته است
با اهل وفا عهد مودت نگسسته است
با اهل وفا عهد مودت نگسسته است
نور دل ما فاطمه آن فخر زنان است
آگاه دلش از همه اسرار على (ع) بود
در عمر چو گل كوته خود يار على بود
نور دل ما فاطمه آن فخر زنان است
آموخت به يكساله پسر نام خدا را
در پيش نظر داشت حديث شهدا را
نور دل ما فاطمه آن فخر زنان است
با هيچ كسى غير خدا عهد نبسته است
آنكو ز غم خسته دلان در هم و خسته است
آنكو ز غم خسته دلان در هم و خسته است
در پاك دلى شهره در اكناف جهان است
آنكو ز دل مردم غمديده خبر داشت
ميراث جوانمردى و احسان ز پدر داشت
از عاقبت ما و تو آنكو نگران است
اى فاطمه اى مظهر پاكى و سلامت
اى آنكه نهادى تو بنا رسم امامت
در روز جزا آنكه شفيع همگان است
آن زن كه بود مظهر ارزندگى زن
بيزار ز خوارى و سرافكندگى زن
بيزار ز خوارى و سرافكندگى زن
نور دل ما فاطمه آن فخر زنان است
بر كوى غريبان همه ايام گذر داشت
از جور به دشمن هم اگر بود حذر داشت
نور دل ما فاطمه آن فخر زنان است
خواهيم شفاعت ز تو در روز قيامت
اسلام كند فخر ز والائى نامت
نور دل ما فاطمه آن فخر زنان است
سرمشق فروزان درخشندگى زن
آنكس كه بود راهبر زندگى زن
آنكس كه بود راهبر زندگى زن
آن مه كه رخش قبله ى صاحبنظران است
امروز كه عالم شده آشفته چو محشر
هر چند فتادست به دامان تو آذر
آنكس كه شفيع همگان در دو جهان است
آنكس كه شفيع همگان در دو جهان است
نور دل ما فاطمه آن فخر زنان است
دست من و دامان تو اى دخت پيمبر
نوميد مرو «نير» دلخسته از اين در
نور دل ما فاطمه آن فخر زنان است
نور دل ما فاطمه آن فخر زنان است