سيد محمدعلى ميرفخرائى «جندقى»
عصمت الله
اى دختر پاك احمد مرسل
اى دختر پاك احمد مرسلوى اختر چرخ صادر اول وى اختر چرخ صادر اول
صادر اول: پيامبر.
.
زهراى بتول لؤلؤ لالا سر قدرى تو اى قضا فرمان از مبداء غيب چون عيان گشتى از مبداء غيب چون عيان گشتى مشكوه عقول زهره ى زهرا ممكن ز تو گشته عالم امكان از بهر معانيش بيان گشتى از بهر معانيش بيان گشتى
يعنى كه صفات حق عيان كردى چون نور خداى لايزالستى در بيت كمال عصمه اللهى ز آنرو كه به ما سوى ولى هستى جانى تو به جسم پاك پيغمبر جانها به فدايت چونكه جانانى جانها به فدايت چونكه جانانى بى گفته به فعل خود بيان كردى در ملك وجود بى مثالستى با خاك نشينى آسمان جاهى شايسته مرتضى على هستى اى قوت قلب و قالب حيدر بخشنده ى لؤلؤئى و مرجانى بخشنده ى لؤلؤئى و مرجانى
يا فاطمه فاطر
فاطر: آفريدگار.
السمواتى++
خود آيت حق و مام آياتى
نور تو اگر نبود در آدم نور تو اگر نبود در آدم كى بود اثر ز آدم و عالم كى بود اثر ز آدم و عالم
جانبخش بجسم كائناستى روزى كه نبود عالم هستى با نور محمد و على بودى چون خواست خدا كه اصل جود آئى آباد ز نور خود جهان سازى آباد ز نور خود جهان سازى اى سر حيات، خود حياتستى با نور خدات بود پيوستى همراه بيازده ولى بودى از غيب به عالم شهود آئى پيدا ز جمال خود نهان سازى پيدا ز جمال خود نهان سازى
لاهوت عيان كنى بناسوتى
ناسوت: عالم اجسام، عالم طبيعى و مادى، طبيعت و سرشت انسان.
++
پرده فكنى ز روى لاهوتى
لاهوت: عالم لاهوت علمى است كه درباره ى عقايد متعلق به خدائى و خداشناسى بحث مى كند، لاهوتى: عالم به علم لاهوت.
نورافكن ارض و هم سما گردى نورافكن ارض و هم سما گردى محبوبه ى شاه لافتى گردى محبوبه ى شاه لافتى گردى
در منطقه البروج مه باشى باشى به نجوم خويشتن بدرى آورد ز صلب احمدت بيرون «فخرا» به ولادت تو دلشاد است چون چشم به دستگيريت دارد باشد كه شفاعتش كنى فردا باشد كه شفاعتش كنى فردا چون ماه شب چهارده باشى بر سوره ى قدر ليله القدرى اى نور احد، تجلى بيچون داند كه به حشر از غم آزاد است اميد به لطف و ميريت دارد در نزد خداى خويش يا زهرا در نزد خداى خويش يا زهرا
على اكبر خوشدل تهرانى
مسند نشين باغ جنان
بانوى بانوان جهان بود فاطمه در مكتب مقدس تقوى و قدس دين بين زنان نمونه چو شويش كه در رجال آن كو به بحر صدق و صفا و عفاف قدس كفو على ولى خدا، شير كردگار كفو على ولى خدا، شير كردگار كنز العفاف و مظهر آن بود فاطمه شاگرد بى نظير زمان بود فاطمه آرى سزاى مرد چنان بود فاطمه خود گوهرى بقدر، گران بود فاطمه زينت فزاى كون و مكان بود فاطمه زينت فزاى كون و مكان بود فاطمه
شام زفاف جامه ى خود داد بر فقير زان پيشتر كه خقلت حوا شود به خلد دردا كه بعد مرگ پدر شد غريب و زار آماج تير جور زمان گشت سينه اش رخساره اش ز سيلى دشمن كبود بود از پهلوى شكسته و از محسن شهيد «خوشدل» به خاك رفتن در تيره شام او «خوشدل» به خاك رفتن در تيره شام او ايثار را حقيقت و كان بود فاطمه مسند نشين باغ جنان بود فاطمه اشكش بسان ژاله روان بود فاطمه زين رو قدش ز غصه كمان بود فاطمه وز اين ستم به آه و فغان بود فاطمه تا گاه مرگ ناله كنان بود فاطمه مظلومى اش عيان به جهان بود فاطمه مظلومى اش عيان به جهان بود فاطمه
فخر بطحا
باد بهار كار مسيحا كند همى گر لاله نيست شيدا، داغش به دل چراست؟ بنگر به عندليب كه بر شاخسار عشق ام الائمه النقبا، بضعه الرسول امروز پا نهد به جهان آنكه از شرف از مقدمش جمادى ثانى، ربيع شد بطحا بود چو مولد پاكش به كائنات بطحا بود چو مولد پاكش به كائنات كاشجار مرده را دمش احيا كند همى كاين خود حكايت از دل شيدا كند همى «خوشدل صفت مديحت زهرا كند همى آن را كه مدح خالق يكتا كند همى او را خدا شفيته ى فردا كند همى كز رخ جهان پر از گل رعنا كند همى زان تا به حشر فخر به بطحا كند همى زان تا به حشر فخر به بطحا كند همى
آن درج يازده گهر و مام هفت و چار زهرا كه زهره زهره ندارد كه بر رخش زان رو چنين سپهر معلق، معلق است زان رو چنين سپهر معلق، معلق است كو دهر پر ز لؤلؤ لالا كند همى يك ره ز فرط نور تماشا كند همى كو پشت خود به خدمت او تا كند همى كو پشت خود به خدمت او تا كند همى
شعرى
شعرا: نام دو ستاره، و در فارسى دو خواهران نيز گويند.
مگر به مدحش شعرى سروده است++
«خوشدل» كه جا به گنبد خضرا كند همى
محبت زهرا
هر كه ندارد به دل محبت زهرا هاجر و حوا، صفيه، ساره و مريم هاجر و حوا، صفيه، ساره و مريم ديده ى خود پوشد از شفاعت زهرا فضه صفت، مفتخر به خدمت زهرا فضه صفت، مفتخر به خدمت زهرا
به به از اين منزلت كه آمده برتر آه كه با اين جلال و جاه و شرافت آرى، خود اختفاى مدفن پاكش پهلويش از ضرب در شكست و دريغا پهلوى زهرا شكست و قلب پيمبر بازويش از ضرب تازيانه سيه شد بازويش از ضرب تازيانه سيه شد ز آنچه تصور كنى، فضيلت زهرا بود فزون از جهان، مصيبت زهرا شاهد عدلى بود ز غربت زهرا گشت از آن آشكار، رحلت زهرا پشت على، شوى با فتوت زهرا آه از آن درد بى نهايت زهرا آه از آن درد بى نهايت زهرا
محمدرضا محمدى «نيكو»
سرو باغ محمد
برخاست بانوى آفتاب آئينه دار پاكى نامش گرد حريم او، بيت الحرام نور قدس و منا و طور چشم على، چراغ محمد (ص) چشم على، چراغ محمد (ص) پوشيده در خموشى و باران دريا و آسمان پيوسته در طواف سرو بلند باغ محمد (ص) اى شانه ى نحيف اى شانه ى نحيف
اى بركشيده معنى زن را بار عظيم فاطمه بودن را شرق سپيده هاى مكرر رود هميشه جارى كوثر چشم على، چراغ محمد اى از ازل بدوش گرفته سيب درخت وحى از ابتداى عشق تا دور دست روشن تاريخ سرو بلند باغ محمد
افشين سرفراز
بانوى آفتاب
بانوى عاطفه بانوى عشق تو را مگر فصلها بدانند بر شانه مى بردى كه سكوت ماهيان را بى تو ماه تنهاست بى تو ماه تنهاست ايثار آفتاب اندوه ماهتاب كه غربت درختان را تو را مگر درياها بخوانند به خانه مى بردى و شب و شب
تنهاتر از آواز پرندگانى كه بى تو هيچ سياره اى بر مدار نخواهد ماند چراغ ستارگان را بى تو زخمهاى زمين بى تو زخمهاى زمين دور از بهار و دريا مى خوانند و هيچ دستى روشن نخواهد كرد هميشه شكفته است هميشه شكفته است