هوشنگ امير خسروانى - آیینه عصمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیینه عصمت - نسخه متنی

محمود شاهرخی، مشفق کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




هوشنگ امير خسروانى

نور چشم مصطفى




مه جينا، مظهر لطف جهان آرا توئى
نور چشم مصطفى و همسر شير خدا
چون حسين بن على دردانه اى مامى نزاد
من ندانم كيستى، سروى، گلى يا جان جان
هم پناه دوستان خويشتن در اين جهان





سر و قدا، رحمتى از عالم بالا توئى
مادر سبطين و شمع محفل طاها توئى
اين گهر را اى يم رحمت صدف تنها توئى
اينقدر دانم عزيز قادر يكتا توئى
هم شفيع شيعيان در محشر كبرا توئى









چشم ما امروز روشن از فروغ روى تست
اى كه بودنت به دنيا مريم و هاجر كنيز
تا تو هستى با بهشتم خود سر و كارى مباد
گرچه در ظاهر نهان كردى رخ از انظار خلق
«خسروانى» را مبر از ياد روز رستخيز





رهنماى ما به رستاخيز هم فردا توئى
هم به فردوس برين شهبانوى حورا توئى
زمزم و كوثر، بهشت و حورى و طوبا توئى
ليك در باطن به هر جا بنگرم پيدا توئى
چونكه در پيش خدا محبوب اى زهرا توئى







سروش اصفهانى

ميلاد فاطمه ى زهرا




يكى روز شاه ز دوده روان
بيامد نگه كرد كس را نديد
بفرمود كاى خوب كردار زن
بدو گفت بانوى فرخنده فر
بدو گفت مهتر كه رازت بپوش





پى حجره ى بانوى بانوان
خديجه ولى گرم گفت و شنيد
كس اين جاى نه، با كه يى در سخن؟
ابا اينكه هستم بدو بارور
مرا مژده داده است فرخ سروش









كه اين دخترى باشد آزرمناك
بود مادر يازده پيشوا
بدو زو تبار من و دوده ام
همه زادگانش خداوند فر
بريده شود وحى چون از زمين
خديجه چو بشنيد خشنود گشت
رخ اندر زمين پيش يزدان نهاد
فرو تاخت نورى از آن روى پاك
سپردنش آنگاه بر دست مام





ز آلودگى ها تو و جانش پاك
به پاكيش دادار باشد گوا
نشانشان ز جبريل بشنوده ام
وصى منند از پس يكدگر
مرا نايب اند و خدا را امين
بر اين گونه نه ماه چون برگذشت
همان گه كه زهرا ز مادر بزاد
كه روى زمين گشت از آن تابناك
بگفتند خرم زى و شاد كام









بگيرش كه بانوى مينوست اين
بگير اين دل افروز فرزند پاك
ز آلودگى پاك پوران وى
بديشان زمين و آسمان پايدار





خداوند بر هر چه بانوست اين
كه پاك آفريدش خداوند پاك
همه رهنمايان فرخنده پى
خداوند دين تا به روز شمار







اديب الممالك فراهانى

غم زهرا




آمد به يادم از غم زهرا و ماتمش
آن ديده ى پر آتش و آن آه آتشين
آن دست پر ز آبله و آن شانه ى كبود
در وى كه بود داغ پدر آخر الدواش
از ديده ى سرشك فشان در غم پدر





آن محنت پياپى و رنج دمادمش
آن قلب پر ز حسرت و آن حال درهمش
آن پهلوى شكسته و آن قامت خمش
زخمى كه تازيانه همى بود مرهمش
وز ديده ى نظاره به حال پسر عمش









يك سو سرير و تخت سليمان دين تهى
توحيد را بديد خراب است كشورش
مصحف ذليل و تالى مصحف اسير غم
ام الكتاب محو و امام مبين غريب
گه ياد كردى از حسن و هفتم صفر
آتش زدى به جان سماعيل و هاجرش
از گريه اش ملايك گردون گريستند





يك سو به دست اهرمن افتاده خاتمش
اسلام را بديد نگون است پرچمش
بسته به ريسمان، گلوى اسم اعظمش
منسوخ نص واضح و آيات محكمش
گه از حسين و عاشر ماه محرمش
خون ريختى ز ديده ى عيسى و مريمش
كروبيان به ماتم او خون گريستند







محمدعلى مردانى

آشيان فاطمه




عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه
گر بسوزد عالمى از اين مصيبت نى عجب
وامصيبت بعد مرگ احمد ختمى مآب
آه از آن ساعت كه دشمن بهر آزار على
آسمان شد نيلگون چون ديد نيلى روى او





پر گرفت از آشيان مرغ روان فاطمه
سوخته يكسر ز آتش كين آشيان فاطمه
دادن جان بود هر دم آرمان فاطمه
كرد از راه ستم آزرده جان فاطمه
خرد شد از ضربت در استخوان فاطمه









محسن شش ماهه اش در راه داور شد شهيد
نيمه ى شب بهر تدفينش مهيا شد على
منع كرد از ناله طفلان را ولى ناگه ز دل
اى فلك ترسم شوى وارون كه افكندى شرر
نيست «مردانى» نشان از تربت پاكش ولى





ريخت خون در ماتمش از ديدگان فاطمه
عاقبت شد در دل غبرا مكان فاطمه
ناله ها زد همسر والا نشان فاطمه
از غم مرگش به جان كودكان فاطمه
مهدى يى آيد كند پيدا نشان فاطمه






سپهر عصمت




مفتاح رموز اسم اعظم زهراست
فرمود نبى: «ام ابيها» زيرا





اصل سبب خلقت آدم زهراست
تاج شرف آدم و خاتم زهراست









سر ازل و حيات سرمد زهراست
چون شد سخن از «ام ابيها» گفتم
تابنده مه سپهر عمصت زهراست
ميزان حساب را على شاهين است
بزمى به حريم كبريا برپا شد
هر قطره ز آب كوثر افتاد به خاك





آيينه ى حق نماى احمد زهراست
زهراست محمد و محمد زهراست
مستوره ى تقوا و طهارت زهراست
مقياس نبوت و ولايت زهراست
كوثر ز خدا به مصطفى اعطا شد
صد شاخه گل محمدى پيدا شد







خورشيد عصمت




امشب به بزم مصطفى مه پرتو افشان آمده
روح القدس تسبيح گو با حور و غلمان آمده
در جلوه نور احمدى از فر يزدان آمده
حوران جنت بسته صف بر گرد آن بيت الشرف
هردم به گوش آيد صدا از پيك رب العالمين
آورده پيغام و سلام از نزد خلاق مبين
با مريم و با آسيه سايند بر پايش جبين





يا بهر ختم الانبيا از عرش مهمان آمده
با عيسى گردون نشين موسى به عمران آمده
رضوان پى دربانيش از باغ رضوان آمده
جن و ملك از هر طرف بهر نثارش جان به كف
بر مقتداى اهل دين بر منجى خلق زمين
يكسو به گرد همسرش حوا و جمع حور عين
سارا و هاجر يك طرف با احترام و آفرين









پر كرده بانگ شادباش يكسر سما را تا سمك
امشب امين وحى حق نزد پيمبر مى رسد
كاى آفتاب سرمدى، زهراى اطهر مى رسد
ام الائمه مادر شبير و شبر مى رسد
با مژده ميلاد او عالم منور مى شود
يا مصطفى باشد مرا نور مسلم فاطمه
باشد ز ابواب كرم باب مكرم فاطمه
از بدو خلقت بوده از آدم مقدم فاطمه
امشب عيان آن مظهر خلاق سرمد مى شود





از كرسى و لوح و قلم تا هفت بام و نه فلك
بر اشرف خلق جهان انوار داور مى رسد
مرآت ذات ايزدى، معناى كوثر مى رسد
محبوبه ى ذات احد با شوكت و فر مى رسد
نخل برومند نبى از او تناور مى شود
تاج شرف باشد به حق بر فرق آدم فاطمه
زيبد بخوانى برترش از خلق عالم فاطمه
آرى بود بر ما سواى اعلا و اعلم فاطمه
روشن ز روى فاطمه جان محمد مى شود









امشب جهان روشن شود از طلعت زيباى او
بنيان دين محكم شود از عترت والاى او
جاويد قرآن مى شود چون نام روح افزاى او
چون پرچم اسلام را با خون مصفا مى كند
امشب دل اهل صفا چون ماه تابان روشن است
از شادى آل نبى شادان دل مرد و زن است
مداح زهرا از ازل يكتا خداى ذوالمن است
اما دل احباب را از نور زهرا منجلى





در جلوه آيد نور حق از پرتو سيماى او
آرى ز يمن همت فرزند بى همتاى او
در كربلا سايد فلك از فخر سر بر پاى او
دين خدا را تا ابد جاويد و احيا مى كند
از شام مظلم تيره تر جان و دل اهريمن است
ما را بود جشنى حسن آرى حسن در احسن است
«مردانى» از مدحش اگر تيغ زبانت الكن است
كردى و اينك اين تو و همتاى يكتاى على







/ 57