محمد فكور صفا «فكور» - آیینه عصمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیینه عصمت - نسخه متنی

محمود شاهرخی، مشفق کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



محمد فكور صفا «فكور»

جواد العالم العقليه



برداشت و تفسيرى است از مناقب منسوب به محيى الدين ابن عربى.









  • عقل كل اول ظهور بارى است
    عقل رزق روح و جان اولياست
    چونكه ظرف جان زهرا كامل است
    حضرتش مشكات نور عقل شد
    حضرتش مشكات نور عقل شد



  • وان ظهور اندر موالى جارى است
    قاسم الارزاق شخص مرتضى است
    عقل كل را در پذيرش شامل است
    تا كه نور از او به عالم نقل شد
    تا كه نور از او به عالم نقل شد








  • او جواد العالم العقليه بود
    آرى آرى او بود شمس الشموس
    سالك راه على او شد نخست
    با على هم راى و هم اوصاف بود
    در لباس زن هويدا شد، ولى
    شمس مطلق خود ولى الله بود
    چارده نور از يكى مبدا بتافت
    روشنى از شمس مطلق مى گرفت
    بر وراثت نيست اين قانون حق
    بر وراثت نيست اين قانون حق



  • جود حق را مظهر او شد در نمود
    منبسط زو گشت عقل اندر نفوس
    زين سبب او جز رضاى حق نجست
    نقد جانش را خدا صراف بود
    يازده انوار زو شد منجلى
    آسمان عشق را او ماه بود
    هر يكى از ديگرى اين نور يافت
    گر به خوانندش ولى نبود شگفت
    هر يكى زيشان ولى اند از سبق
    هر يكى زيشان ولى اند از سبق








  • قالب تنشان بود از هم جدا
    قالب تنشان بود از هم جدا



  • جمله يك روحند و مبداشان خدا
    جمله يك روحند و مبداشان خدا



و على الجوهره القدسيه



برداشت و تفسيرى است از مناقب منسوب به محيى الدين ابن عربى.









  • جوهر قدسيه بود آن پاك جان
    ذات زهرا منشا تاثير شد
    گر نبود او، در خفا مى ماند عشق
    قابل جمع فيوضات حق اوست
    چون ولى الله اعظم فاعل است
    چون ولى الله اعظم فاعل است



  • پاك از آلايش خيل زنان
    كيمياى عشق را اكسير شد
    با خود اندر پرده حق مى راند عشق
    از جهاتى از آب خود اسبق اوست
    پر فيوضات ولى او قابل است
    پر فيوضات ولى او قابل است








  • در مثل حواى روحانى است او
    خاتمت را حق نمود آباد از او
    عشق را يك سوى بايد قابلى
    پس همه تاثير از حق است حق
    پرده دارى كن كه ستارى تر است

    ما گروه بى دلان جمله تنيم


    ما گروه بى دلان جمله تنيم



  • منشا و مبداء انسانى است او
    چون همه خيل امامان زاد از او
    جز خدا نبود مر او را فاعلى
    شد معانى حائل اى رب الفلق
    راز دل گر بشنود تن بر هبا است
    كى توان بر اصل اين معنا، تنيم
    كى توان بر اصل اين معنا، تنيم




تنيم: مراد عدم توانائى است.



.






  • چون معانى فوق استعداد ماست
    قدر آن انسيه شد مجهول از آن
    قدر آن انسيه شد مجهول از آن



  • حضرتش از ديد جانها در خفاست
    كه ندارد هيچ كس از او نشان
    كه ندارد هيچ كس از او نشان








  • در تعين گرچه او انيسه است
    در تعين گرچه او انيسه است



  • ذات پاكش جوهر قدسيه است
    ذات پاكش جوهر قدسيه است



صورة النفس الكليه



برداشت و تفسيرى است از مناقب منسوب به محيى الدين ابن عربى.









  • وجه زهرا نفس كل شد در مثال
    بد ولى الله اعظم عقل كل
    منشا انوار بود آن نور پاك
    حضرت انسيه ظرف نور بود
    حق به ذاته در ولى شد منجلى
    حق به ذاته در ولى شد منجلى



  • معنى ذاتش نگنجد در خيال
    هم بد او هادى عشق اندر سبل
    ذات او بيرون بد از اين آب و خاك
    در قبول فيض حق مجبور بود
    او قبول فيض كرد است از ولى
    او قبول فيض كرد است از ولى








  • تا از او انوار بر عالم رسد
    چون همه اشياء عالم زوج شد
    اين ولى گرديد اناث و آن ذكور
    حضرتش ام الامامين است فرد
    يازده آئينه از او نقش گير
    تا ابد اين نور ساطع باقى است
    فيض حق را نيست وقفه در ظهور
    فيض مطلق را چو مى يابد سبب
    فيض مطلق را چو مى يابد سبب



  • نورى از او بر دل آدم رسد
    يك به پائين وان دگر بر اوج شد
    شد به عالم پخش، از اين زوج نور
    زين سبب در جمله كونين است فرد
    هر يكى زيشان جهانى را امير
    چون كه نور حق همه اشراقى است
    منشا نور است تا دهر الدهور
    گشت زهرا معطى
    گشت زهرا معطى




معطى: عطا كننده و بخشنده.


اين نور رب





بضعه الحقيقه النبويه



برداشت و تفسيرى از مناقب منسوب به محيى الدين ابن عربى.









  • بس خبر از خلق عالم در خفا است
    اصل معناى نبى آگاهى است
    چون خبردار است كل از اصل كل
    كل عالم درج در فرقان اوست
    خاتميت را شجر دان و آن شجر
    بود زهرا جزئى از كل رسول
    بود زهرا جزئى از كل رسول



  • كه عيان در پيش چشم مصطفى است
    هركه جزئى نيست زان كل واهى است
    مى تواند گشت خاتم بر رسل
    وان زكيه پاره اى از جان اوست
    گشت از اولاد زهرا بارور
    نيست آن شمس حقيقت را افول
    نيست آن شمس حقيقت را افول








  • نور اين شمس و لا اشراقى است
    خود عيان نور حقيقت بود او
    جزو و كل اينجا ز معنى دور بود
    جان زهرا ظرف اين انوار گشت
    نقش بگرفت از ولى الله او
    عشق خود تنها نماى حق بود
    گرچه او جزئى است از جسم رسول
    چون ولايت از نبوت اسبق است
    چون ولايت از نبوت اسبق است



  • تا ابد آثار زهرا باقى است
    چونكه بر نورانيت افزود او
    چارده آئينه و يك نور بود
    عشق را او منشا آثار گشت
    كز رموز عشق بود آگاه او
    عصمت الله خود از او مشتق بود
    ام اب شد جان زهراى بتول
    ام اب خوانند اگر او را حق است
    ام اب خوانند اگر او را حق است




مطلع الانوار العلويه



برداشتى و تفسيرى از مناقب منسوب به محيى الدين ابن عربى.









  • مطلع نور على زهراستى
    آن همه انوارنورى واحدند
    مبتدا و منتهى بر هر اساس
    حق مبرا ز اول و آخر بود
    مطلع الانوار يعنى آن ظهور
    مظهر نور خدا ذات ولى است
    مظهر نور خدا ذات ولى است



  • گرچه از اين وصف خود والاستى
    چارده آئينه و يك شاهدند
    لازم است اما مكن بر حق قياس
    چونكه خود بر خود به كل ظاهر بود
    كو پديدار است از الله نور
    هم در احمد هم على آن منجلى است
    هم در احمد هم على آن منجلى است








  • جسم پاك شخص زهراى بتول
    ليك نورش مطلع نور على است
    قابل است او تا از او زايد امام
    جزء جزء نور كل متقين
    پس بود اصل هدايت از خدا
    زاده گانند اين امامان اى همام
    نور بعد از او به عالم پخش شد
    اى خوش آنكو نور از اين معصومه يافت
    اى خوش آنكو نور از اين معصومه يافت



  • گرچه خود جزئى است از كل رسول
    چونكه زهرا در مقام قابلى است
    نكته اينجا ختم گردد والسلام
    از امامانست از مجراى دين
    مجرى لب هدايت مرتضى
    زان زكيه كو بود ام الامام
    هر كسى را قسمى از او بخش شد
    چون بسان ماه بر عالم بتافت
    چون بسان ماه بر عالم بتافت




عين عيون الاسرار الفاطميه



برداشتى و تفسيرى از مناقب منسوب به محيى الدين ابن عربى.









  • جز خدا از سر سر آگاه نيست
    حق بود مستجمع جمع صفات
    سر سر مرتضى زهراستى
    در قبول او منشا اسرار شد
    مجتبى خود سرى از اسرار بود
    پور ثانى حيدر آن حسين
    پور ثانى حيدر آن حسين



  • جز ولى كس مظهر الله نيست
    جز ولى نگرفته از حق اين برات
    در تجلى از همه اجلاستى
    چونكه از او پخش اين انوار شد
    او نخستين نور از اين انوار بود
    پخش كرد آن نور را در عالمين
    پخش كرد آن نور را در عالمين








  • حضرت سجاد شد نور العباد
    جعفر بن صادق آن ماه تمام
    موسى كاظم كه زيبش عشق بود
    هشتمين نور از نخستين نور عشق
    بعد از آن تابيد تا نور تقى

    وان دهم نور هدى باب الحسن


    وان دهم نور هدى باب الحسن



  • باقر العلم آن ولى، نور رشاد
    كرد اندر علم و حكمت اهتمام
    مستقيم از حق نصيبش عشق بود
    بود روشن تر ز نور طور عشق
    گشت نور ديده ى هر متقى
    گشت نور عشق حق را ممتحن
    گشت نور عشق حق را ممتحن




ممتحن: امتحان شده، آزموده شده.



.






  • عسكرى مجموعه ى آيات شد
    چونكه بايد از وى آيد در ظهور
    چونكه بايد از وى آيد در ظهور



  • عشق را هم منشا و مرآت شد
    مهدى قائم الى دهر الدهور
    مهدى قائم الى دهر الدهور




الناجيه المنجيه لمحبيها



برداشتى و تفسيرى از مناقب منسوب به محيى الدين ابن عربى.









  • اى مسبب خود گواه خود شوى
    جلوه گه بر گل كنى تا بلبلان
    گه كنى شب را فروزان همچو روز
    مصطفى را شمع هر محفل كنى
    هم تو خود سازى على را لب لب
    از طريق حب زهراى بتول
    از طريق حب زهراى بتول



  • هسته را خود كارى و خود بدورى
    گرد او آيند روزان و شبان
    از جمال اخترى گيتى فروز
    تا از آن مجرا نظر بر دل كنى
    تا بسازى مردمى اخلص ز حب
    ميكنى عذر گنه كاران قبول
    ميكنى عذر گنه كاران قبول


/ 57