شعر=
چامه ام اى حجت كبرى بتول كن قبول
از تو عمل صحت و عمر و غناست منتظر
.
از ما بر آل محمد (ص) سلام تا قيام
از ما بر آل محمد (ص) سلام تا قيام
لوح و قلم مادحشان را سزاست سيم و زر
لوح و قلم مادحشان را سزاست سيم و زر
رفعت سمنانى
روضه ى مينو
گلچهره بتى شوخ وش و چابك و چالاك
از نيم نگه هوش ربود از سر ادراك
تير نظرش كرد گذر از دل افلاك
خورشيد وشان، پرده ز رخسار فكندند
از زلف، بتان بر رخ، زنار فكندند
از زلف، بتان بر رخ، زنار فكندند
يغمايى و غارتگر و تاراجى و بى باك
ز ابرو، دو كمان بست و ز گيسوى، دو فتراك
ز افلاك نشينان باز برخاست هياهو
سيمين بدنان سايه، سمن وار فكندند
شوخان نه كه شيخان سر و دستار فكندند
شوخان نه كه شيخان سر و دستار فكندند
صوفى صفتان خرقه ى پندار فكندند
از مشرق جان سر زد، تا عارض جانان
زد ساقى مستان پا بر تخت سليمان
فرمان برد آن را كه بود بنده ى فرمان
آنان كه ره بندگى دوست سپردند
چون مردمك ديده، بزرگ، ار همه خردند
صافند ز اوصاف، نه چون صافى دُردند
چرخند و سپهرند و زمينند و زمانند
چرخند و سپهرند و زمينند و زمانند
تا شعشعه ى طلعت او تافت ز هر سو
شد مغرب هستى چو رخ ساقى مستان
با خاتم دل، هست سليمان شدن آسان
ذرات سماوات و زمين يك دل و يك رو
بوى همه آلايش، از روى ستردند
در باختگانند و ليكن همه بردند
داروى همه درد، نه درد همه دارو
جان دو جهانند و جهان
جان دو جهانند و جهان
از دو جهانند
بى نام و نشانند و به هر نام و نشانند
ناديده و ننوشته ببينند و بخوانند
ز آن سرمه كه از عصمت، بر ديده كشيدند
بى پرده به سر منزل تسليم رسيدند
بر سينه ى بى كينه ى خود باز خريدند
بر درگه عصمت بنهادند ز جان سر
بستند و گشودند ره ناظر و منظر
بستند و گشودند ره ناظر و منظر
هر جا بنشينند دو صد فتنه نشانند
پنهان ز كجا ماند، ز ايشان سر يك مو
هر پرده كه در سينه ى جان بود، دريدند
از ديده ى جان آن رخ جانانه بريدند
هر ناوك غم آمد از آن دو خم ابرو
كردند ز تقوى دل هر شى ء مسخر
دادند و گرفتند تن و جان منور
دادند و گرفتند تن و جان منور
چون ماهى در آب و در آتش چو سمندر
++
سوزان و غريقند، چه سحر است و چه جادو؟
زندان مجرد كه ز تجريد گذشتند
با روى تو از جنت جاويد گذشتند
شادان ز غم و بيم و ز اميد گذشتند
در آينه ى عصمت، با ديده ى انوار
چون شمس حقيقت شد، بى پرده پديدار
با ديده ى جان ديد توان معنى اسرار
در گلشن ختم رسل از نخل عنايت
از قدر و شرف شد صدف دُر ولايت
از قدر و شرف شد صدف دُر ولايت
از خويش و ز بيگانه به تاكيد گذشتند
در كثرت و از منزل توحيد گذشتند
آرى چه بود پيش رخت روضه ى مينو؟
ديدند جمال ازل و چهره ى دلدار
پنهان شد و شد از افق غيب نمودار
از ما طلبد او دل و ما جان و دل از او
روييد يكى شاخه پر از غنچه ى آيت
انجام بدايت شد، آغاز نهايت
انجام بدايت شد، آغاز نهايت
شد همسر سر الله
و ميزان هدايت++
شاهين الوهيت، زد باز به تيهو
هستى حيات ابد و مادر سرمد
بحر ازلى جزر و بحار ابدى مد
شيرازه ى راز كتب فرد حد و مد
شيرازه ى راز كتب فرد حد و مد
حى احدى راتبه، سر دل احمد
سرمايه ى جاه و شرف و قدر محمد
اصل صدف گوهر هر يازده لولو
اصل صدف گوهر هر يازده لولو
آن جوهر قدسيه كه اندر قدس ذات
++
چون ارض و سما، تن زد از حمل امانات
شد ذات مقدس را حامل ز كرامات
شد ذات مقدس را حامل ز كرامات
آن صورت هر معنى، آن معنى آيات
آن صورت هر معنى، آن معنى آيات
كشاف مهمات شد و قبله ى حاجات
در سينه ى اسرار، عيان عصمت ذاتش
عارف نسرايد بجز از اصل حياتش
عارف نسرايد بجز از اصل حياتش
بر درگه او جن و ملك گرم تكاپو
در مردمك ديده، نهان نور صفاتش
چون ديد ز هر طورى
چون ديد ز هر طورى
طور لمعاتش
تقديس همه شيى ء بود از نفخاتش
يا فاطمه، اى خاتمه ى مقصد خلقت
اى خالق قدر و شرف و مالك عصمت
محتاجم و حاجت طلب اى قاضى حاجت
اى مريم دو عيسى، وى طور دو موسى
اى مريم دو عيسى، وى طور دو موسى
او داده به تن جان و به مى رنگ و به گل بو
اى قائمه ى هستى، اى آيت رحمت
هر چند عطاى تو فزونست به «رفعت»
نوميد نشد از در اميد تو هندو
اى عصمت يك معتصم
اى عصمت يك معتصم
و فلك دو دريا
اى شمس يكى برج و يا برج دو جوزا
روح دو روانى و روان دو هيولا
در هر صفتى اعظم اسماء الهى
عالم همگى بنده ى شرمنده، تو شاهى
عالم همگى بنده ى شرمنده، تو شاهى
لالاى دو لولوئى و لولوى دو لالا
تو آب حياتى و همه خلق جهان، جو
اندر فلك قدرت نبود چو تو ماهى
نى غير تو حصنى
نى غير تو حصنى
، نه ملاذى
، نه پناهى
محتاج توايم، از ره الطاف نگاهى
محتاج توايم، از ره الطاف نگاهى
يا فاطمه الزهرا انى بك اشكو
يا فاطمه الزهرا انى بك اشكو
.
اى دختر پيغمبر، اى همسر حيدر
اى دختر پيغمبر، اى همسر حيدر
اى صادره ى اول، در اول مصدر
اى صادره ى اول، در اول مصدر
اى حاصل اسرار ولا آيت اكبر
آن جا كه كشد كوكبه ى فضل تو لشكر
آن جا كه كشد كوكبه ى فضل تو لشكر
اى دُر دو دريا و اى بحر دو گوهر
كمتر خيَمى
كمتر خيَمى
آيد اين گنبد نه تو