رفعت سمنانى - آیینه عصمت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیینه عصمت - نسخه متنی

محمود شاهرخی، مشفق کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


شعر=

چامه ام اى حجت كبرى بتول كن قبول

از تو عمل صحت و عمر و غناست منتظر

منتظر: در انتظار، يا آنچه انتظارش را مى كشند.



.



از ما بر آل محمد (ص) سلام تا قيام





لوح و قلم مادحشان را سزاست سيم و زر







رفعت سمنانى

روضه ى مينو





گلچهره بتى شوخ وش و چابك و چالاك
از نيم نگه هوش ربود از سر ادراك
تير نظرش كرد گذر از دل افلاك
خورشيد وشان، پرده ز رخسار فكندند
از زلف، بتان بر رخ، زنار فكندند





يغمايى و غارتگر و تاراجى و بى باك
ز ابرو، دو كمان بست و ز گيسوى، دو فتراك
ز افلاك نشينان باز برخاست هياهو
سيمين بدنان سايه، سمن وار فكندند
شوخان نه كه شيخان سر و دستار فكندند









صوفى صفتان خرقه ى پندار فكندند
از مشرق جان سر زد، تا عارض جانان
زد ساقى مستان پا بر تخت سليمان
فرمان برد آن را كه بود بنده ى فرمان
آنان كه ره بندگى دوست سپردند
چون مردمك ديده، بزرگ، ار همه خردند
صافند ز اوصاف، نه چون صافى دُردند
چرخند و سپهرند و زمينند و زمانند





تا شعشعه ى طلعت او تافت ز هر سو
شد مغرب هستى چو رخ ساقى مستان
با خاتم دل، هست سليمان شدن آسان
ذرات سماوات و زمين يك دل و يك رو
بوى همه آلايش، از روى ستردند
در باختگانند و ليكن همه بردند
داروى همه درد، نه درد همه دارو
جان دو جهانند و جهان



جهان: جهنده و گذرنده.



از دو جهانند







بى نام و نشانند و به هر نام و نشانند
ناديده و ننوشته ببينند و بخوانند
ز آن سرمه كه از عصمت، بر ديده كشيدند
بى پرده به سر منزل تسليم رسيدند
بر سينه ى بى كينه ى خود باز خريدند
بر درگه عصمت بنهادند ز جان سر
بستند و گشودند ره ناظر و منظر





هر جا بنشينند دو صد فتنه نشانند
پنهان ز كجا ماند، ز ايشان سر يك مو
هر پرده كه در سينه ى جان بود، دريدند
از ديده ى جان آن رخ جانانه بريدند
هر ناوك غم آمد از آن دو خم ابرو
كردند ز تقوى دل هر شى ء مسخر
دادند و گرفتند تن و جان منور







چون ماهى در آب و در آتش چو سمندر

سمندر: جانورى است كه نوشته اند پردار است و در آتش نمى سوزد.



++

سوزان و غريقند، چه سحر است و چه جادو؟





زندان مجرد كه ز تجريد گذشتند
با روى تو از جنت جاويد گذشتند
شادان ز غم و بيم و ز اميد گذشتند
در آينه ى عصمت، با ديده ى انوار
چون شمس حقيقت شد، بى پرده پديدار
با ديده ى جان ديد توان معنى اسرار
در گلشن ختم رسل از نخل عنايت
از قدر و شرف شد صدف دُر ولايت





از خويش و ز بيگانه به تاكيد گذشتند
در كثرت و از منزل توحيد گذشتند
آرى چه بود پيش رخت روضه ى مينو؟
ديدند جمال ازل و چهره ى دلدار
پنهان شد و شد از افق غيب نمودار
از ما طلبد او دل و ما جان و دل از او
روييد يكى شاخه پر از غنچه ى آيت
انجام بدايت شد، آغاز نهايت







شد همسر سر الله


سر الله: از القاب مولاى متقيان.
و ميزان هدايت++

شاهين الوهيت، زد باز به تيهو




هستى حيات ابد و مادر سرمد
بحر ازلى جزر و بحار ابدى مد
شيرازه ى راز كتب فرد حد و مد





حى احدى راتبه، سر دل احمد
سرمايه ى جاه و شرف و قدر محمد
اصل صدف گوهر هر يازده لولو







آن جوهر قدسيه كه اندر قدس ذات

قدس ذات: پاكى گوهر.



++

چون ارض و سما، تن زد از حمل امانات

اشارت است به آيه «72» از سوره ى احزاب كه مى فرمايد: «ما اين امانت را بر آسمان ها و زمين ها و كوهها عرضه داشتيم، از تحمل آن سر باز زدند و از آن ترسيدند، انسان آن امانت را بر دوش گرفت كه او ستمكار و نادان بود».





شد ذات مقدس را حامل ز كرامات





آن صورت هر معنى، آن معنى آيات









كشاف مهمات شد و قبله ى حاجات
در سينه ى اسرار، عيان عصمت ذاتش
عارف نسرايد بجز از اصل حياتش





بر درگه او جن و ملك گرم تكاپو
در مردمك ديده، نهان نور صفاتش
چون ديد ز هر طورى



طور: طور سينا، كوهى كه موسى (ع) بر آن به مناجات مى رفت، جايگاه وحى بر موسى.



طور لمعاتش






تقديس همه شيى ء بود از نفخاتش
يا فاطمه، اى خاتمه ى مقصد خلقت
اى خالق قدر و شرف و مالك عصمت
محتاجم و حاجت طلب اى قاضى حاجت
اى مريم دو عيسى، وى طور دو موسى





او داده به تن جان و به مى رنگ و به گل بو
اى قائمه ى هستى، اى آيت رحمت
هر چند عطاى تو فزونست به «رفعت»
نوميد نشد از در اميد تو هندو
اى عصمت يك معتصم



معتصم: پناه گيرنده، چنگ زننده در چيزى براى نجات.



و فلك دو دريا







اى شمس يكى برج و يا برج دو جوزا
روح دو روانى و روان دو هيولا
در هر صفتى اعظم اسماء الهى
عالم همگى بنده ى شرمنده، تو شاهى





لالاى دو لولوئى و لولوى دو لالا
تو آب حياتى و همه خلق جهان، جو
اندر فلك قدرت نبود چو تو ماهى
نى غير تو حصنى




حصن: پناه گاه و قلعه و حصار.



، نه ملاذى

ملاذ: جائى كه پناه در آن مى گيرند، پناهگاه.



، نه پناهى







محتاج توايم، از ره الطاف نگاهى






يا فاطمه الزهرا انى بك اشكو



انى بك اشكو: به راستى كه من به تو شكايت مى كنم.



.




اى دختر پيغمبر، اى همسر حيدر





اى صادره ى اول، در اول مصدر









اى حاصل اسرار ولا آيت اكبر

آن جا كه كشد كوكبه ى فضل تو لشكر






اى دُر دو دريا و اى بحر دو گوهر
كمتر خيَمى



خيم: چادر و خيمه ها.



آيد اين گنبد نه تو


گنبد نُه تو: نُه طبقه آسمان.


/ 57