يا فاطمه
آن شب كه پنهانى ز چشم خلق، مولا
از بهر همدردى به مولا، اشك خونين
چشم زمان از بهر دفنت آب مى ريخت
آهسته آهسته على از جور امت
آهسته آهسته على از جور امت
جسم شريفت را نهان در خاك مى كرد
جارى به دامان شفق افلاك مى كرد
مهد زمين از غم گريبان چاك مى كرد
شكوه حضور سيد لولاك مى كرد
شكوه حضور سيد لولاك مى كرد
طفلت حسن، با آنكه خود با بيقرارى
هر دم به رخسار حسينت بوسه مى زد
زهرا، در آن شب حجم اندوه على را
زهرا، تو خود ديدى على را وقت دفنت
زهرا، تو خود ديدى كه «صاعد» بندبندش
زهرا، تو خود ديدى كه «صاعد» بندبندش
غوغاى غم، از آه آتشناك مى كرد
پيوسته اشك زينبت را پاك مى كرد
غير از خدا ديگر چه كس ادراك مى كرد
درياى چشم او ز خون كولاك مى كرد
در اين مصيبت گريه همچون تاك مى كرد
در اين مصيبت گريه همچون تاك مى كرد
دُرج كمال
كيست وجودش ز بعد خالق اكبر
كيست كه باشد وجود ذيل وجودش
كيست كه باشد وجود ذيل وجودش
فوق وجود و ز حد وصف فراتر؟
هست عرض هر چه هست و اوست چو جوهر؟
هست عرض هر چه هست و اوست چو جوهر؟
هست فضاى وجود از كه مصفا
روشنى اش از كجا ظلمت هستى
دور به مهر چه كس همى زند افلاك
نخل وجود از ولاى كيست خورد آب
درج كمال از كمال كيست پر از دُر
از كه برآورد بار، نخل نبوت
كيست كه پيوند زد به نخل نبوت
آنكه گشايم دهان چو بهر مديحش
نافه ى ترمى دمد به جاى مركب
نافه ى ترمى دمد به جاى مركب
مغز جهان از شميم كيست معطر؟
ديده ى عالم به نور كيست منور؟
دست كه باشد مدار چرخ مدور؟
وان گل آدم به مهر كيست مخمر؟
چرخ وقار از وقار كيست پر اختر؟
باغ امامت، ز يمن كيست مشجر؟
شاخ ولايت، كه شد رسا و تناور؟
ريزد خرمن خرمن ز لب دُر و گوهر
خامه نهم چون به مدح او سر دفتر
خامه نهم چون به مدح او سر دفتر
آنكه وجودش ز عيب و نقص مبرا
آنكه بود هستى را قوام به ذاتش
نور دل مصطفى زكيه ى عذرا
آنكه در آيينه اش خدا متجلى
آنكه به شأنش نزول آيه ى تطهير
معنى مشكوه او در آيه ى نور است
كنيه اش ام الحسين و ام ابيها
عفت او ماوراى مرز تصور
عفت او بين كه قبر خويش نهان خواست
عفت او بين كه قبر خويش نهان خواست
فاطمه ى طاهره، صديقه ى اطهر
آنكه بود چرخ را به تارك افسر
بضعه خيرالورا بتول مطهر
آنكه على راست كفو و همدم و همسر
آنكه به وصفش ورود سوره ى كوثر
نور على نور، او و نفس پيمبر
زهره ى زهرا لقب، شفيعه ى محشر
عصمتش از رخنه ى عقول فراتر
تا كه بجز محرمش ننشيند بر سر
تا كه بجز محرمش ننشيند بر سر
«عصمت خالق بود، سزاست كه باشد
عاجزم از اينكه آورم به تصور
فوق تصور بود ثناى جميلش
«صاعد» از اين چامه مصرعى ندهم من
«صاعد» از اين چامه مصرعى ندهم من
مرقد پاكش ز چشم خلق مستر»
آنچه ز وصفش بود به سينه مصور
كز ملك العرش سوزد اينجا شهپر
گر همه عالم بر آن نهند برابر
گر همه عالم بر آن نهند برابر
طائى شميرانى
مادر هستى
ماه من در پرنيان سرو روان مى پرورد
پرورد گر ضيمران را بوستان اين بس شگفت
گوئى از يك گوهرند عشق وى و حب بتول
دختر ختم النبيين زوجه ى حبل المتين
از خديجه دور نبود همچو زهرا دخترى
از خديجه دور نبود همچو زهرا دخترى
پرنيان از سرو و سرو از پرنيان مى پرورد
دلبر من بوستان از ضيمران مى پرورد
كان قرار اندر دل، اين در تن توان مى پرورد
آن كه در يك آشيان، هفت آسمان مى پرورد
اين چنين مادر بلى دختر چنان مى پرورد
اين چنين مادر بلى دختر چنان مى پرورد
مادر هستى به جز دختر نمى آورد كاش
از ازل بين دست قدرت اين زن و آن شوى را
آرى آرى هست زهرا آن كه در دامان خود
آيد ار بر سفره ى فيضش صفورا سفره دار
دستش از دستاس در ظاهر اگر آماس كرد
اى مهين ناموس حق «طائى» بهر صبح و مسا
اى مهين ناموس حق «طائى» بهر صبح و مسا
اين بود دختر اگر اين خاندان مى پرورد
آن براى اين و اين را بهر آن مى پرورد
لولو و مرجان به زير طيلسان مى پرورد
بر كليم از «من و سلوى» آب و نان مى پرورد
آسياى دهر را دستاس سان مى پرورد
در دهان از مدح تو دُر بيان مى پرورد
در دهان از مدح تو دُر بيان مى پرورد
آيه ى رحمت
آيه ى رحمت ز عرش كبريا آورده اند
آيه ى رحمت ز عرش كبريا آورده اند
مژده اى ديگر به ختم الانبيا آورده اند
مژده اى ديگر به ختم الانبيا آورده اند
باز در بيت رسالت رفت و آمد از سماست
در طواف مهبط قرآن ملايك با سرور
فرش ره از شهپر روح الامين گسترده اند
مژده ى رحمت، نويد بخشش و پيغام جود
حبذا ميلاد روز بضعه ى خير الورا
بر مقام خاتميت بهر اين عيد سعيد
اين نه تنها مژده ى ميلاد زهرا بر نبى است
زاد ام المومنين، يعنى خديجه دخترى
دختر بايسته اى از انبيا شد در ظهور
دختر بايسته اى از انبيا شد در ظهور
عرشيان بر فرش روبس از سما آورده اند
طوف هاى تهنيت آور به جا آورده اند
لاله اى از باغ سدر المنتها آورده اند
هر كدام از سوى عرش كبريا آورده اند
كز فلك رو بر در خير الورا آورده اند
قدسيان تبريك از سوى خدا آورده اند
از براى خلق اميد و رجا آورده اند
آن كه از عكس رخش شمس الضحى آورده اند
مادر شايسته اى بر اوصيا آورده اند
مادر شايسته اى بر اوصيا آورده اند
اخترى نه، در فلك مهر منير آمد پديد
روى نوزاد نبى را عرشيان تا بنگرند
تا رسالت بر ولايت متصل گردد از او
از همه خلق دو عالم بر على خير الرجال
تا كه سالم بر كنار آيد ز موج حادثات
اى مهين بانوى جنت همچو «طائى» اهل دل
اى مهين بانوى جنت همچو «طائى» اهل دل
دخترى نه، بر ملك فرمانروا آورده اند
سوره ى كوثر برايش رونما آورده اند
شخص او را واسطه از ابتدا آورده اند
همسرى شايسته چون خير النسا آورده اند
از براى كشتى دين ناخدا آورده اند
بر ولايت، مدحت خود را گواه آورده اند
بر ولايت، مدحت خود را گواه آورده اند
نقشبند عزت
سحرگاهان پى تسخير گيتى خسرو خاور
سحرگاهان پى تسخير گيتى خسرو خاور
درفش آتشين زد بر فراز گنبد اخضر
درفش آتشين زد بر فراز گنبد اخضر
طلايه دار اردوى كواكب كرد با حسرت
چو سر از چاه مغرب كرد بيرون خسرو خورشيد
خضاب از خون داراى كواكب شد كف گردون
ز يمن مقدم او شد منور عرصه ى گيتى
يگانه گوهر درياى عفت، عصمت كبرى
رضيه، راضيه، مرضيه، و انسيه ى حورا
جهان مجد و حكمت، نقشبند عزت و شوكت
ز رفعت حاكم تخت «سلونى» را بهين همتا
ز رفعت حاكم تخت «سلونى» را بهين همتا
نهان در دامن گردون هزاران آتشين مجمر
زليخاى افق زد چاك بر تن نيلگون معجر
برون تا از غلاف صبح آمد تيغ اسكندر
چو افلاك رسالت از ظهور زهره ى ازهر
خجسته اختر افلاك عصمت، عفت اكبر
عليمه، عالمه، علامه و محبوبه ى داور
سپهر فضل و دانش چاره ساز كهتر و مهتر
ز رتبت صاحب تاج لعمرك
ز رتبت صاحب تاج لعمرك
را مهين دختر
چو يكتا بود بى همتا، نبد گر احمدش والد
بود شايسته بالله، اين چنين دخت از چنين والد
اگر مريم ز فرزندى تفاخر داشت در عالم
كهين جاروكش كويش، اگر نوح و اگر عيسى
رواق قدر او را كاخ كيهان اولين پله
به جز احمد دو عالم گر نبى، از جملگى اعلم
همان زهرا كه خواندش مصطفى صديقه كبرى
ندارد شرح اين ماتم تمامى تا به كى «طائى»
ندارد شرح اين ماتم تمامى تا به كى «طائى»
مجرد بود چون داور، نبد گر حيدرش همسر
بود زيبنده الحق، اين چنين زن را چنان شوهر
از اين درياى عصمت شد درخشان يازده گوهر
كهين خدامه ى بارش، اگر مريم اگر هاجر
ثناى ذات او را كل قرآن آخرين دفتر
به جز حيدر دو دنيا گر على، از جملگى بهتر
پس از مرگ پدر افسرد از كج گردى اختر
كنى آزرده در اين غم بنان و خامه و دفتر
كنى آزرده در اين غم بنان و خامه و دفتر