آیینه عصمت

محمود شاهرخی، مشفق کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 57/ 39
نمايش فراداده

زهراى بتول


اى جامه ى مردمى به بر كرده اين عالم اكبر مفصل را از گوشه ى خاكدان مقر جسته زندان محقر طبيعت را سرمايه ى عمر خود ز كف داده دنياى دنى گزيده بر عقبى تا چند به خيره پرده مى پوشى تا چند به خيره پرده مى پوشى
خود را ز همه عزيزتر كرده بر پيكر خويش مختصر كرده وز گلشن و بوستان سفر كرده بر خويش مكان و مستقر كرده تا سود كنى بسى ضرر كرده افزايش سنگ بر گهر كرده بر اين همه كار پرده در كرده بر اين همه كار پرده در كرده


خود را به سزاى خويشتن بشناس از فاطمه كيمياى همت خواه زهراى بتول آنكه در شأنش هست آنكه ز بام رفعتش كوتاه با خلقت او در اين جهان ايزد ارواح طفيل خلقتش خود را در نيم نفس تواند اينعالم اين اطلس نه فلك نمى آرد آه از غم او كه روز را بر او آه از غم او كه روز را بر او
اى بر صف ممكنات سر كرده خواهى مس قلب خويش زر كرده تقديس، خداى دادگر كرده اين گنبد هفت سقف بر كرده گنجايش بحر در شمر كرده تسليم قوالب و صور كرده تبديل به عالم دگر كرده دامان جلالش آستر كرده از شام سياه تيره تر كرده از شام سياه تيره تر كرده


در عمر شريف خود پس از نه سال آن جا به هزار محنت و سختى با رنج گران دو قرص نان از جو وز بعد پدر به خوارى و زارى اين مدت كم به ماتم بسيار آن فاطمه اى كه مصطفى او را آوخ كه دلى نسوخت بر حالش آن كو طلبد ولاى او «منشى» و آن دل كه شد از ولاى او خالى و آن دل كه شد از ولاى او خالى
در خانه ى مرتضى مقر كرده نه سال دگر بر او گذر كرده بر سفره ى خويش ماحضر كرده با عمر دو ماه و نيم سر كرده روز و شب خود، شب و سحر كرده با ديده ى مرحمت نظر كرده بودند مگر دل از حجر كرده خود را ز بهشت بهره ور كرده منزلگه خويش در سقر كرده منزلگه خويش در سقر كرده


حسين لاهوتى «صفا»

گهر بحر كرامت


انسيه ى حورا سبب اصل اقامت نخلى كه ز توليد قدش زاد قيامت در باغ نبى طوبى افراخته قامت مرآت خدا، عالمه ى نكته ى توحيد آن جلوه كه بالذات برونست ز تحديد
اصلى كه بباليد بدو نخل امامت گنجينه ى عرفان، گهر بحر كرامت در ساحت بستان ولى سرو لب جو كش خيمه ى عصمت زده بر عرصه ى تجريد


مولود محمد كه بدان نادره تأييد مولود محمد كه بدان نادره تأييد

ذات احدى كرد پديد اين سه مواليد

ذات احدى كرد پديد اين سه مواليد


سه مواليد: جماد، نبات، حيوان.
.


زين چار زن حامل و اين هفت تن شو


چهار زن، چهار عنصر: آب و آتش و باد و خاك. و هفت تن شو، هفت ستاره آسمان معروف به آباى علوى.
.
در هر صفتى اعظم اسماء الهى عالم همگى بنده ى شرمنده، تو شاهى نه غير تو حصنى، نه ملاذى، نه پناهى نه غير تو حصنى، نه ملاذى، نه پناهى
اندر فلك قدرت نبود چو تو ماهى محتاج تو ايم، از ره الطاف نگاهى
يا فاطمه الزهرا انا بك نشكو

يا فاطمه الزهرا انا بك نشكو


يعنى يا فاطمه به پيشگاه تو شكايت مى كنم.
.

خورشيد چو رويت به سما و به سمك نيست خورشيد چو رويت به سما و به سمك نيست
چون روى تو پيداست كه خورشيد فلك نيست چون روى تو پيداست كه خورشيد فلك نيست


از عشق تو در سينه ى عشاق تو شك نيست اى زاده ى انسان كه به حسن تو ملك نيست اى ذات خدا را رخ نيكوى تو مرآت نفى من درويش بود پيش تو اثبات حاجات مرا اى تو برآرنده ى حاجات حاجات مرا اى تو برآرنده ى حاجات
شور لب شيرين تو در كان نمك نيست از عشق تو برپاست به كونين هياهو فانى بتو فعل و اثر و وصف، در آن ذات بر درگه حق اى تو همين اصل كرامات بر گوى كه از درد بود حشمت دارو بر گوى كه از درد بود حشمت دارو


خواجوى كرمانى

شمسه ى گردون عصمت


غره ى ماه منور بين كه غرا كرده اند براميد آنكه سازندش قبا آل عبا چون برآمد جوش جيش شاه مردان در مصاف لعل دلدل را كله داران طاق چنبرى لعل دلدل را كله داران طاق چنبرى
شاميان را طره ى مشكين مطرا كرده اند اطلس زر بفت را پيروزه سيما كرده اند از غبار تازيان چرخ معلا كرده اند تاج فرق فرقدين تاج فرق فرقدين


فرقد: نام دو ستاره اى در صورت فلكى دب اصغر از ستارگان قطبى و ستاره ديگرى نزديك آن كه هر دو را فرقدين گويند.
و طول جوزا

جوزا: دو پيكر، يكى از صورت هاى فلكى منطقه البروج كه از بزرگترين و باشكوه ترين صور فلكى شمالى است، و نام برج سوم از دوازده برج فلكى خرداد ماه.
كرده اند@

روشنان قصر، كحلى گرد خاك پاى او با وجود شمسه ى گردون عصمت فاطمه خون او را تحفه سوى باغ رضوان برده اند آنكه طاووس ملايك پاى بند دام اوست بار ديگر بر عروس چرخ زيور بسته اند چرخ كحلى پوش را بند قبا بگشاده اند اطلس گلريز اين سيمايگون خرگاه را مهد خاتون قيامت مى برند از بهر آن تا ز بهر حجه الحق مهدى آخر زمان تا ز بهر حجه الحق مهدى آخر زمان
سرمه ى چشم جهان بين ثريا كرده اند زهره را اين تيره روزان نام زهرا كرده اند تا از آن گلگونه ى رخسار حورا كرده اند حرز هفت اندام نه گردون سه حرف نام اوست پرده ى زربفت بر ايوان اخضر بسته اند كوى آهن چنگ را زرين كمر در بسته اند نقش پردازان چينى، نقش ششتر بسته اند ديده بانان فلك را ديده ها بر بسته اند نقره ى خنگ آسمان را زينى از زر بسته اند نقره ى خنگ آسمان را زينى از زر بسته اند


دانه ريزان كبوتر خانه ى روحانيان دل در آن تازى غازى بند كاندر غزو روم دل در آن تازى غازى بند كاندر غزو روم
نام اهل البيت بر بال كبوتر بسته اند تازيانش شيهه اندر قصر قيصر بسته اند تازيانش شيهه اندر قصر قيصر بسته اند