حفصه دختر عمر بن خطاب مى گفت:
مى گفت:
فاطمه سيده ى زنان است.
فاطمه دخترى است كه چهره اش همچون ماه مى درخشد
فاطمه! پدر تو بر جهانيان برترى دارد.
آيات آسمانى از فضايل پدر تو سخن مى گويد.
فاطمه! شوهر تو جوانمردى بزرگوار است.
شوهر تو على است كه از هر كس ديده ايم گراميتر است.
مادر سعد بن معاذ كه معاذه ناميده مى شد و زنى پير و فرسوده بود مانند زنان جوان نشاط مى كرد و دست مى زد و مى گفت:
اين بانوى سالخورده مى گفت:
سخنى از صميم قلب مى گويم.
از خير بياد مى آورم و خير را آشكار مى سازم.
محمد اشرف بنى آدم است.
از خود پسندى و جهل به دور است.
او ما را به سوى رشد و صلاح هدايت كرد.
خداى او هم وى را به خير و پاداش خواهد داد. و ما اكنون به همراه دختر پيشوايمان مى رويم.
پيشواى ما كه خداوند فضيلت و شرف است.
عروس عزيز ما به نژاد شامخى منسوب است. كه من براى نژاد شامخ وى نظيرى نمى بينم.
زنان دست مى زدند و دف مى زدند و از دنبال عروس مى رفتند و عروس كه به همسرى مردى مانند على خود را مفتخر و سربلند مى ديد با اميد به سوى خانه ى شوهر مى رفت.
هنوز چند كوچه مانده بود كه اين گردش به پايان برسد و عروس دم حجله از مركب پياده شود در ميان اين هلهله و هياهو و آواز زنان و زمزمه هاى دف و غريو شادى ناله ى زنى به گوش فاطمه ى زهرا رسيد.
آرى ناله ى بود. ناله ى زنى هم بود كه از فقر و مسكنت مى ناليد اين زن مى گفت:
- اى دختر رسول اللَّه! كه امشب شب زفاف توست. امشب زندگى فرخنده اى را با على بن ابى طالب آغاز مى كنى. خوشحال باش كه ما لشكسته و مستمنديم. پوشيده باش اى دختر رسول اللَّه ولى اين را هم بدان كه من زنى عريانم، پيراهنى به تن ندارم.
مردم، زنان، جوانان هاشمى... سلمان فارسى و حتى رسول اكرم هيچ كس ناله ى اين زن را نشينده بود. هيچ كس مثل فاطمه به سخنان رقت انگيز اين برهنه ى مستمند گوش نداده بود. بنابراين خيلى حيرت كردند وقتى ديدند عروس به جلودار گفت:
قاطر شبها را نگاه بداريد. و بعد از زوجات رسول اللَّه خواهش كرد دورش را بگيريد و كمكش كنند زيرا مى خواهد پيراهنش را عوض كند.
فاطمه بيش از دو پيراهن كرباسى لباس ديگرى نداشت يكى همان بود كه در خانه ى پدرش مى پوشيد و ديگرى اين پيراهن كه پيراهن شب عروسيش بود و حالا پوشيده بود. فاطمه ى زهرا گفت:
- پيراهن كهنه ى مرا بدهيد مى خواهم به تن كنم.
جامه اش را پيشش گذاشتند. فاطمه در پناه زنان و دخترانى كه مثل حصار به دورش احاطه كرده بودند برهنه شد و پيراهن كهنه اش را به بر كرد و آن وقت جامه ى عروسى خود را كه ابوبكر به هفت درهم خريده بود پيچيد و آن زن مستمند را به حضور خواست.
در اين هنگام ملازمين مركب عروس دريافتند كه چرا دختر رسول اللَّه ميان كوچه لباسش را عوض كرد.
زهراى مرضيه پيراهن نو خود را به آن زن برهنه داد و خود با جامه ى كهنه شب عروسى را برگزار كرد.
در فصل گذشته خديجه سلام اللَّه عليها را «فقط يك زن» ناميده ايم عايشه گفته بود آن قدر از رسول اكرم در حق خديجه تمجيد و تجليل شنيديم كه گمان كرديم در اين دنيا جز خديجه هيچ كس زن نيست. و در اين فصل فاطمه ى زهرا را «فقط يك دختر خوانده ايم» و حقيقت اين است كه زهراى مرضيه در ميان چهار دختر رسول اللَّه «فقط يك دختر» بود، تك و تنها و يگانه و بى همتا بود. اين واقعيت يعنى عظمت و شخصيت اين بانو طى فصل هاى آينده با تاييد و يارى پروردگار متعال آشكار خواهد شد.