زندگانی حضرت فاطمه زهرا (س)

جواد فاضل

نسخه متنی -صفحه : 81/ 32
نمايش فراداده

فصل پنجم : جسارت

بدين ترتيب ابوبكر بار دوم به منبر خلافت دست يافت ولى هنوز كارش استقرار نيافته بود. زيرا گروه عظيمى از آل هاشم و مهاجر و انصار بيعتش را قبول نكرده بودند.

اين مساله مساله ى كوچكى نبود.

انكار اصحاب خاص رسول اللَّه از بيعت ابوبكر از يك طرف و شخصيت درخشان على بن ابى طالب در عالم اسلام از طرف ديگر ابوبكر، و دوستان نزديكش را كه شب و روز دور هم مى نشستند و با هم گفتگو مى داشتند سخت پريشان ساخته بود.

بنابراين قرار گذاشتند كه به زور و اجبار متوسل شوند.

عمر صريحا در مسجد رسول اكرم به اين تصميم اعتراف كرده بود

و لى شمشير عمر هم خيلى زياد كارگر نبود.

بالاخره به دنبال يك مشورت محرمانه و مفصل به اين نتيجه رسيدند كه تا على به مسجد نيايد و دست بيعت به ابوبكر ندهد كار خلافت درست نخواهد شد و اين شكايت براى هميشه در مركز حكومت باقى خواهد ماند. و لى آن كس كه بتواند على را از خانه به مسجد بكشاند و به بيعت وادارش كند كيست؟

دوباره نشستند و با هم صحبت كردند و سرانجام تصميم گرفتند متهورانه به اين امر اقدمام كنند.

البته بايد دانست كه خاطرشان از طرف على جمع بود. اعضاى اين كميته كه هدفشان ربودن خلافت بود در تجربه هاى مكرر خود ديده بودند كه على دست به شمشير نزده و مى دانستند اين جوانمرد به خاطر حفظ اسلام هرگز به جنگ داخلى اقدام نخواهد كرد. بر اساس همين اطمينان نقشه ى خود را به دست اجرا سپردند.

ابتدا براى اجراى اين نقشه از شخصيت هاى نامور و اصيل دعوت كرده بودند ولى رجال خانواده دار در خود آن اندازه وقاحت و دنائت سراغ نداشتند كه اين ماموريت را به پايان برسانند بالاخره عمر بن خطاب غلام خود را كه مردى مجهول الهويه بود و «قنفذ» ناميده مى شد به آسانى نبوت فرستاد تا على را به خاطر انجام مراسم بيعت به مسجد بياورد.

على مرتضى از روزى كه اصحاب خود را از مقاومت باز داشته بود و دستور داده بود مسجد را ترك گويند خود نيز مسجد را ترك گفت و به خانه رفت و قسم ياد كرد تا اوراق پراكنده ى قرآن را جمع آورى نكند و به سوره ها و جزوه هايش ترتيب ندهد ردا نپوشد و لباس كوچه به بر نكند به همين جهت وقتى كه قنفذ پيام ابوبكر را به على رسانيد جواب منفى گرفت.

قنفذ كوچكتر و فرومايه تر از آن بود كه بتواند اصرار بيشترى به كار ببرد. به ناچار با جواب رد برگشت.

عمر بن خطاب به هواى اين كه قضيه را غامض تر نشان بدهد و على را به اصطلاح «دست پاچه» كند بى درنگ قنفذ را با اين پيام دوباره به خانه ى على برگردانيد:

«يا اباالحسن؟ اصحاب رسول اللَّه انتظار مى كشند كه به مسجد بياييد و با خليفه ى رسول اللَّه بيعت كنيد.»

جواب عمر همان بود كه داده شده بود. قنفذ بار ديگر با دست خالى و روى سياه به مسجد برگشت.

اين جا بود كه عمر البته با توافق اعضاى آن كميته به شدت عمل پرداخت.

عمر از جا برخاست و با گروهى از مردم رجاله رو به خانه ى على آورد و بر در خانه ى رسالت به جار و جنجال پرداخت.

در اين هنگام فاطمه ى زهرا دختر رسول اكرم به پشت درآمده بود.

عمر از دختر پيغمبر تقاضا كرد كه در خانه را بگشايد تا او با على صحبت كند. ولى دختر پيغمبر از قبول اين تقاضا امتناع كرد. اندك اندك سر و صدا درگرفت.

على مرتضى چنان به كار خود سرگرم بود كه گوش به اين سر و صداها نداشت و هرگز فكر نمى كرد كه اين حكومت نيم بند تا اين اندازه از خود جسارت و وقاحت نشان بدهد و درباره ى شخصيى مانند او دست به قهر و فشار دراز كنند.