اين پير پارسى نژاد كه نمونه اى از يك بشر تهذيب شده و به كمال رسيده بود عذرها خواست. دلجويى ها كرد اما فاطمه ى زهرا بى آن كه به حرف او گوش بدهد فرمود:
- گوش كن سلمان ديشب همه ى شب بيدار بودم. قلبم به دنبال روح پدر پرواز مى كرد. نگاهم در آسمانها به جستجوى او مى گشت. به پدر عزيزم فكر مى كردم و حسرت آن روزگار دل خونينم را مى فشرد كه محمد در محراب عبادت نماز مى گذاشت و فرشتگان بهشتى به هواى او از آن جهان به اين جهان پرمى كشيدند. برگذشته ها حسرت مى خوردم و در عين حال از تجديد آن خاطره ها تسلى مى گرفتم. ناگهان به بالين خود سر داشتم. چشمم به سه دختر زيبا افتاد كه در كنار بسترم نشسته بودند. سه دختر در منتهاى زيبايى و دلارايى و صفا. سه دختر خوشگل كه هرگز به عمر خود تركيبى اين قدر دلخواه و مقبول نديده بود ديدارشان به من نشاطى بخشيد. گفتم فداى شما گردم شما دختران زيبا كه به عيادت من آمده ايد مدنى هستيد يا مكى، از كدام شهر و ديار به اين جا رسيده اند.
آن يكى كه لبخندى به لب داشت گفت:
- اى دختر نازنين رسول اللَّه ما دختران آسمان هستيم كه از آسمانها به عشق ديدار تو به سوى زمين بال گشوده ايم، از دير باز آرزوها داشتيم كه دمى در كنار تو بنشينم. خداوند مهربان ما آرزوى ما را برآورد و ما را به خانه ى تو فروفرستاد.
خوشحال شدم دهان من كه خيلى وقت است نخنديده و شايد صنعت خنده را فراموش كرده به خنده گشوده شد. گفتم خوب بگو ببينم اى دختر زيبا اسم تو چيست؟
- مرا «مقدوده» ناميده اند و براى «مقداد» شما آفريده اند و اين دختر كه پهلوى من نشسته دره نام دارد و در بهشت با ابوذر هم آغوش
خواهد بود و اما اسم آن دختر زيبا، اسمش را به نام سلمان ايرانى سلمى گذاشته اند.
سپس فاطمه ى زهرا اين حرز مقدس را به من تلقين كرد تا ياد بگيرم و هميشه برخود فروخوانم.
بسم اللَّه الرحمن الرحيم - بسم اللَّه النور. بسم اللَّه نورالنور. بسم اللَّه نور على نور.
بسم اللَّه الذى هو مدبرالامور. بسم اللَّه الذى خلق النور من النور. الحمد لله الذى خلق النور من النور و انزل النور على الطور فى كتاب مسطور. فى رق منشور.
بقدر مقدور. على نبى محبور. الحمد اللَّه الذى هو بالغر مذكور و بالفخر مشهور و على السراء و الضراء مشكور و صلى اللَّه على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
اصحاب حال و ارباب ذوق آن قوم كه در وراى حجم هاى مادى حقيقت ديگرى هم مى شناسند از اين حرفها حيرت نمى كنند ولى استدلاليون و پيروان مكتب حق كه با پاى چوبين خود دست به عصا راه مى روند نمى توانند حقيقت انن «خلسه ها» و «جذبه ها» را دريابند. را ست مى گويند. نمى توانند زيرا چشم و گوششان را «آن نور» نيست كه از پشت ديوار اجسام و اجرام جهان ديگرى را ببيند و آواز ديگرى را بشنوند. بنابراين كمى دشوار است كه با اين قوم از «مصحف فاطمه» سخنى بگوييم ولى حقيقت اين است كه از فاطمه ى بتول يادداشت هايى به صورت كتاب بر جاى مانده و نام آن ياداشت ها هم «مصحف فاطمه» است.
«مصحف فاطمه» از اشرافى كه در دل شبها به قلب مقدس فاطمه راه مى يافته و روشنش مى داشته مايه و مبدا مى گرفته و رازهايى كه اين بانوى شب زنده دار و نمازگزار در سينه داشته با قلم على مرتضى بر صفحه ى كتاب نقش مى شده است.
فاطمه ى زهرا پس از بدورد پدر در سايه ى غم ها و حرمان هايى كه بر قلبش سنگينى مى كرد به حد كمال رسيده بود.
به حدى رسيده بود كه مى توانست از اين دنيا دريچه اى به دنياى ديگر بگشايد و به ملكوت اعلى راه بيابد.
گفته مى شود كه فرشته اى در كنار بسترش بال مى گشود و كان يحسن عزاها على ابيها و يطيب نفسها و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها و كان على عليه السلام يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمه.
با او از پدر نازنينش سخن مى گفتند و به خاطر غمناكش تسلا مى دادند و از وى دلجويى مى كردند و برايش از آنچه در آينده روى خواهد داد حديثها بميان مى آورند و على اين گفتگوها را مى شنيد و مى نوشت. مصحف فاطمه دفترى است كه از اين يادداشت ها تهيه شده است.