آخرين يادگار
به هنگام غروب آفتاب فاطمه ى زهرا ديده از جهان بربست. شيون مرگ از خاندان نبوت برخاست. مردم مدينه كه هفته ها بود چنين لحظه اى را انتظار مى كشيدند بر در آن خانه ازدحام كردند. همه چشم براه بودند كه چه وقت نعش مقدس دختر پيغمبر از آن جا به در مى آيد تا سعادت تشييع و بدرقه اش را ادراك كنند. ولى اين انتظار چندان دوام گرفت. ابوذر غفارى رضوان اللَّه عليه از در خانه به در آمد و گفت: - بى هوده انتظار مكشيد تجهيز اين جنازه امشب صورت نخواهد گرفت. مردم با چشمان اشك آلود و قلب هاى اندوهناك به خانه ى خودبرگشتند و خاندان نبوت همچنان در كنار آن بستر مقدس اشك مى ريختند و گريه مى كردند تا شب به نيمه رسيد. در دل شب على مرتضى دستور فرمود كه پيكر نحيف و لاغر فاطمه را از رختخوابش به غسل گاه ببرند. و قتى كه اسماء بنت عميس جلو آمد بسترش را برچيند چشمش به صفحه اى افتاد كه زير بالين دختر پيغمبر نهفته بود. اين مكتوب وصيت نامه ى فاطمه ى زهرا بود. لحظه فاطمه ى زهرا نگارش يافته بود. بسم اللَّه الرحمن الرحيم. هذا ما اوصيت به فاطمه بنت محمد رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله. اوصيت و هى تشهدان لا اله الا اللَّه و ان محمدا عبده و رسوله و ان الجنه حق و النار حق و ان الساعه آتيه لا ريب فيها و ان اللَّه يبعث من فى القبور. يا على. انا فاطمه بنت محمد. زوجنى اللَّه منك لاكون لك فى الدنيا و الاخره انت اولى بى من غيرى حنطنى و كفنى و غسلنى بالليل و لا تعلم احدا و استود عك اللَّه و اقرا على ولدى السلام الى يوم القيامه. اين است وصيتى كه فاطمه دختر محمد رسول اللَّه مى كند و اين است آنچه در آخرين لحظات زندگى مى گويد: فاطمه اعتراف مى كند كه جز پروردگار متعال خدايى نيست و گواهى مى دهد كه محمد بنده ى خدا و رسول خداست و گواهى مى دهد كه بهشت و دوزخ و قيام قيامت و آن رستاخيز عظيم وعده اى صادق و حق است و بعد: «مى گويد» يا على من فاطمه دختر پيغمبر هستم. پيوند همسرى ما را خداى بزرگ تقدير فرمود و مرا در اين جهان و جهان ديگر به تو واگذشته است. تو از همه كس سزاوارترى كه جنازه ام را تشييع كنى. جنازه ام را شبانه تشييع كن و هيچ كس را از اين ماجرا آگاه مساز. تو را به خدا
سپرده ام و سلام مرا به فرزندانم برسان. ديدار ما به روز قيامت افتاده است. اميرالمومنين على باعتبار اين وصيت كتبى و وصيت هاى شفاعى شخصا به تجهيز جنازه ى فاطمه اقدام فرمود. البته جمعى از بنى هاشم و چند نفر از اصحاب در اين جريان حضور داشتند. از بنى هاشم عباس بن عبدالمطلب و پسرانش عبداللَّه و قثم و عبداللَّه و زبير بن عوام و از صحابه سلمان و ابوذر و عماربن ياسر و مقدار بن اسود را مى شود نام برد. از زنها كسى جز اسماء بنت عميس و فضه خادمه و ام ايمن حضور نداشت. اسماء بنت عميس مى گويد: در آن شب كه دختر رسول اللَّه از دنيا رفت و فرياد ماتم از خانه ى على بلند شد عايشه دختر ابوبكر شتاب زده از راه رسيد و گفت مى خواهم دختر پيغمبر را ببينم. جوابش را با سردى دادم: - دختر رسول اللَّه وصيت كرده كه كسى او را نبيند. عايشه كمى استقامت به خرج داد و پافشارى كرد ولى من نگذاشتم بى درنگ پيش پدرش رفت و از من گله كرد: - اين خثميه نمى گذارد جنازه ى دختر پيغمبر را ببينم. اين زن براى فاطمه يك هودج مثل هودج - عروس درست كرده و خيال مى كند هنرى كرده است. ابوبكر كه خود هم آمده بود تا در تشييع جنازه شركت كند وقتى كه ديد اجازه ى ورود نمى دهند بى آنكه كه بر من عاب كند راهش را كشيد و رفت و دخترش را هم با خودش برد. بالاخره عمل غسل و حنوط و كفن به وسيله ى شخص اميرالمومنين انجام يافت ولى در اداى نماز على اجازه داد كه عمويش عباس بر صف امامت كند. فاطمه را در ساعت هاى آخر شب به آرامگاه ابديش رسانيدند در اين جا على شخصا به قبر فاطمه رفت و با دست خود دختر پيغمبر فاطمه را به خاك سپرد و بعد با كمك ديگران لحد را بست و قبر را پوشانيد و آن وقت به همه دستور داد كه به خانه ى خود برگردند و او را با قبر فاطمه تنها بگذارند.