فصل چهارم : اختلاف
مرور ايام كه كودكى را به جوانى و جوانى را به پيرى و بهار را به خزان و زندگانى را به مرگ مى كشاند هجرت را به يازدهمين سالش رسانيد و عمر مقدس رسول اكرم را در انتهاى شصت و سه سال عبادت و جهاد و اجتهاد و دعوت و تبليغ به روزى انداخت كه ديده از جهان فروبست و روح عرش آشيانش از قفس تن به اعلى عليين پرواز كرد و فاطمه ى زهرا را كه آن قدر به اين پدر دلبسته بود در ماتمش نشانيد. زهراى مرضيه آخرين بارى كه پدرش را ديده بود لحظه اى بود كه رسول اكرم آن نجواى شنيدنى را دم گوشش گفت و خاطر اندوهناكش را تا اندازه اى شاد ساخت: «تو نخستين كس از اهل بيت من باشى كه در آن جهان به منخواهى رسيد» ديگر فاطمه ى زهرا در كنار بستر رسول اكرم نماند زيرا نگذاشتند كه اين دختر جريان احتضار پدر نازنينش را ببيند. على مرتضى زهراى مرضيه را با حسين به خانه فرستاد و خود تك و تنها بر بالين رسول اللَّه نشست تا آن لحظه كه در آغوشش به جانان پيوست. فاطمه ناگهان شيون عزا را از حجره ى رسول اللَّه شنيد و سر از پا نشناخته به كنار پيكر مقدس پدر دويد. از تاريخ رحلت پيغمبر عزاى مستمر و مستدام فاطمه آغاز شد. كارش گريه و گريه و گريه بود. هر چه جريان زمان از اين داغ سوزان مى گذشت به جاى آن كه از سوزش و دردش بكاهد بر سوزش و دردش مى افزود و با اين كه اين زن بزرگوار كوه كلان از شكيبايى و بردبارى و حلم و تفويض بود. با اين كه مى دانست هر چه زودتر از اين دنيا خواهد رفت و پدرش را خواهد ديد باز هم نمى توانست قرار بگيرد، نمى توانست طاقت بياورد و حسنين را يتيم و جاى پيغمبر را خالى ببيند. بالاخره به قول فضه خادمه پس از هفت روز يك روز شيون كنان از خانه برخاست و گروهى از زنان آل هاشم دورش را گرفتند و همچون دريايى از غم به سمت مزار مقدس رسول اللَّه موج و تلاطم انداختند. فضه تعريف مى كند تا شهر مدينه آباد شد و شهر شد هرگز روزى به آشفتگى آن روز در خود نديد. حتى در رحلت رسول اكرم نيز مردم اين طور مدهوشانه به فرياد و ناله نيفتاده بودند. قيامتى بود كه زهراى اطهر در كنار آرامگاه پدر بر پا كرده بود. ابتدا يك مشت خاك از آن تربت پاك برداشت و بر چشمان خون
پالاى خود گذاشت و بعد ين شعر را انشاد كرد: «آن كس كه شمم تربت احمد را به مشام جان برده در طول عمرش حاجتى به مشك و غاليه نخواهد داشت.» «مصائبى كه بر جان دردمند من افتاد آنچنان طاقت فرساست كه اگر بر روز روشن مى افتاد شب تارش مى كرد.» فاطمه ى زهرا از «مصايب» سخن گفت در صورتى كه ماتم رسول اللَّه يك مصيبت بيش نبود. «مصايب». زهراى مرضيه راست گفته بود. غم او تنها غم مرگ پدر نبود غم او اختلاف امت، غم خودخواهى شيوخ، غم پريشانى و تشتتى بود كه مى دانست در سقيفه ى بنى ساعده مايه گرفته و تا قيام قيامت ملت اسلام را بدبخت و سياه روز خواهد داشت. مصايب فاطمه ى زهرا هر كدام به تنهايى كافى بود صخره ى صمايى را از ميان بشكافد و كوه بلندى را با خاك سياه يكسان سازد. نگارنده در اين جا بسيار ضرورى مى شمارد كه در شرح مصايب فاطمه ى زهرا چند سطر از آنچه بعد از بيعت «فلته» پيش آمده تعريف كند تا روشن شود كه مراد دختر رسول اكرم از آن مصايب «روز سياه كن» چه بوده است.