مقدمه
بسم اللَّه الرحمن الرحيم و له الحمد لغت «عصمت» در فرهنگ به معنى «حفظ» و «منع» و «حصار» است. او معصموم است يعنى ممنوع است، معصوم است يعنى محفوظ و محصور و ايمن است. فرقه ى ناجيه ى اماميّه عصمها اللَّه عقيده دارد كه مقام مقدّس نبوّت و امامت معصوم است و بايد هم معصوم باشد. اماميّه معتقد است كه صفت عصمت براى رسول و امام «جانشين رسول» فريضه اى محتوم و مسلّم است. اماميّه مى گويد: اگر رسول اللَّه از خطابه و لغزش ها و معاصى معصوم نباشد يك مقام مطمون و مطاع نتواند بود. ما نمى توانيم از شخصى كه ممكن است گناه كند، ممكن است به انحراف برود، ممكن است به دنبال شهوات و غضب هاى خود بشتابد مطيعانه و مؤمنانه اطاعت كنيم. براى اثبات اين حقيقت حاجتى به دليل و برهان نيست. گروهى كور و كر راه دور و درازى را به پيش گرفته اند و مى روند البته عصا كش اين گروه بايد مردى باشد كه چشم بينا و گوش شنوا داشته باشد. بايد مردى باشد كه راه را از چاه بشناسد و بايد خويشتن را ملزم و مجبور بداند كه از راه راست برود. بايد بر هوس ها و اميال خود چنان مسلّط باشد كه هرگز هواى بى راهه و انحراف به سر نگيرد. راه زندگى راه دور و دارزى است و كاروانى كه از اين راه مى گذرد چنان در چنگال شهوت و هوس خويش اسير است كه مقدورش نيست خود سرانه اين راه را به پيش گيرد و سر منزل مقصود را دريابد. شخصيتّى كه به نام رسول اللَّه با چشم بينا و گوش شنوا و فكر بيدار بر اين كاروان سالارى مى كند گر بينا و شنوا نباشد دمبدم خطر انحراف و سقوط و انهدام، شمرده است كه رسول اكرم بايد معصوم باشد و معتقد است كه نه تنها محمّد بن عبداللَّه رسول اللَّه در عصمت الهى محفوظ و محصور و ممنوع است بلكه ائمّه ى اطهار هم بايد چنين باشند و چنين هستند. ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا. امر رسول را كه امر الهى است بايد پذيرفت و از آنچه رسول اكرم نهى كرده بايد احتراز جست. جانشين رسول هم بايد معصوم باشد تا اوامر خدا و رسول را بر اساس معقول و محقّقى براى ما توضيح و تشريح كند. تا قرآن كريم را كه هم آيت محكمه و هم آيت متشابهه دارد براى ما تفسير فرمايد. اگر او هم كه امام است معصوم نباشد ملّت اسام نمى تواند بر توضيح و تشريحى كه از وى مى شنود اعتقاد كند. آن وقت خطر تعطيل و سرگردانى و تيره بختى به جان بشر خواهد افتاد و مساله ى ارسال رسول و نزول كتاب نعوذبااللَّه لغو و بى هوده خواهد ماند و اساس شرايع و نظامات آسمانى به هم خواهد ريخت. برادران مسلمان ما از فرقه ى «عامّه» هديهم اللَّه از آن جايى كه در اصول امر دستخوش اشتباه شده اند و از راه به بى راهه افتاده اند و بدبختانه برنصّ روايات و دو اوين صحيحه ى خود ابوبكر و عمر و عثمان را در گناهان فاحش غرق يافته اند،به ناچار شرط عصمت را در ائمّه و حتى در رسول اكرم حذف كرده اند. گفته اند كه عصمت شرط امامت و حتى شرط نبوّت هم نيست. ابوبكر عتيق بن عثمان گناه مى كرد و خود به گناه خويش اعتراف داشت. خويشتن با صراحت مى گفت. اقيلونى فلست بخيركم و على فيكم. تا على ميان شماست من به از شما نيستم، و مى گفت: - شيطانى عنود در وجود خود دارم كه سعى مى كند مرا به انحراف ببرد. در هر جا كه ديديد دارم به انحراف مى روم ادبم كنيد. شيطان مرا از من برانيد. امّا حشمت خافت و عاطفه ى خود خواهى و خودپسندى خليفه كجا مى گذاشت كه كسى جرأت كند و پيش برود و شيطانش را ازجانش دور سازد. مگر خالد بن وليد به ناحقّ «مالك» مسلمان را نكشته بود و همسر زيبايش را به خانه ى خود نياورده بود؟ چه كسى توانست شيطان خليفه را ادب كند و خليفه را به احياى حقّ مقتول و اقامه ى حدّ اسلام وادارد. در بستر مرگ، همين خليفه، همين ابوبكر، برخاف «رفراندوم» و اجتماع و حتّى بى اطلاّع ملّت اسلام عمر را جانشين خود ساخت. طلحه بن عبيداللَّه جلو رفت كه شيطان را از جان خليفه براند طلحه خواست به تقاضاى خود ابوبكر را از بى راهه به راه برگرداند! طلحه با خليفه صحبت كرد. گفت تو كه لحظه ى ديگر به خداى خويش خواهى رسيد در جواب او كه عمر را بر جان و مال و دين و اخلاق مردم تسلط داده اى چه خواهى؟ آيا اين انتصاب مشروع است؟ ابوبكر كه خواهش داشت شيطانش را از جانش برانند بر خاف خواهش خود ناگهان غضب كرده و خشم زده ميان رختخوابش نيم خيز شد و با تمام استبداد و گردنكشى گفت: - ساكت باش؟ اگر بار ديگر اين سخن از دهان تو در بيايد و من زنده باشم مى دهم بند از بندت جدا كنند. و طلحه خاموش شد و خليفه را به شيطانش واگذاشت. عمر بن خطّاب خليفه ى دوم كه به قول على مرتضى: كان يكثر العثار فيها و الاعتذار منها.