زندگانی حضرت فاطمه زهرا (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی حضرت فاطمه زهرا (س) - نسخه متنی

جواد فاضل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حوران بهشتى در پيرامون من حلقه بستند و به من تهنيت ورود گفتند همچنان غرق در شور و محو در نشاط بودم.

پله هاى آن كاخ نورانى در زير پاى من همچون آيينه مى درخشيدند هرگز چشمى در جهان نباشد كه چشم اندازى بدين جلوه و جمال بنگرد.

به هر طرف نگاه مى كردم منظره اى زيباتر از زيبا مى ديدم. از حرير مواج تر، از دنيا خوش طرح تر، از طلاگرانبهاتر. از گوهر آبدارتر...

نهر خروشانى كه زلال و لبريز از كنار قصر مى گذشت در صفا و روشنايى از كهكشان فلك گرو مى برد.

لبى از آن نهرتر كردم. آبى شيرينتر از شهد و خوشبوتر از گلاب داشت.

خداوندا! اين جا كجاست؟ اين خانه مال كيست؟ آن كدام جان خوشبخت است كه در اين آشيانه ى روح افزا جا خواهد گرفت.

گوينده اى گفت:

هذا الدار الفردوس الاعلى ليس بعده جنه و هى دارابيك و من بعده من النبيين و هذا لنهر الكوثر.

آن «فردوس اعلى» كه شنيده اى اين جاست. اين جا خانه ى قومى است كه خدا را دوست مى داشته اند و در راه او از هر چه دوست داشتنى بود گذشتند و اين نهر هم نهر كوثر است.

بى تابانه به جستجوى پدر افتادم كه ناگهان در رحمت به روى من گشوده شد و پدر خويش را بر مسندى فاخر و عالى يافتم.

پدرم بر بالشى گوهر آگين تكيه كرده بود.

مرا به آغوش كشيد، مثل هميشه، مثل آن وقت ها كه در كنارم بود ميان ابروان مرا بوسيد و بوييد.

- خوش آمدى دختر عزيزم. و بعد مرا برادمان خود نشانيد و گفت:

يا حبيبتى اماترين ما اعداللَّه لك و ما تقدمين عليه.

مى بينى اى عزيز من كه خداى مهربان تو براى تو چه خانه اى ساخته و چه بنايى آراسته است.

در اين هنگام هزاران قصر و باغ و نهر و سبزه و گل و نهال در برابرم تجلى درآمدند.

- اى عزيز من! در اين همه نور و سرور فروخواهى رفت و به دنبال تو همسر تو و بعد فرزندان ناز پرور تو خواهند رسيد. عزيزان خود را يكى به دنبال ديگرى در آغوش خواهى گرفت و دوستان شما دسته دسته به شما خواهند پيوست و همسايه ى شما خواهند شد.

ناگهان از جاى جنبيدم. مثل اين كه بيدار شدم. مثل اين كه از آن
جذبه و خلسه بدر آمدم ديدم بر همين بستر بوريايى دراز كشيده ام. باز هم اين جاست، همين دنيا و همين خانه ى اندوه و غم و احساس كردم كه عمر من به سر آمده است.

اما خود را سخت تشنه ى مرگ ديدم. اى خدا! عنايتى فرماى كه هر چه زودتر از اين بند بدر آيم و به سوى خانه ى خود! آن جا كه نشانم داده اند بال و پر بگشايم و پرواز كنم.

دلم از فراق پدر به جان آمده بود. ديگر طاقتم طاق شده بود. مرگ مى خواستم تا مرا به پدرم برساند.

سلمان فارسى كه سلمان اهل البيت و سلمان محمدى ناميده مى شد محرومترين و نزديكترين مردم اسلام به خاندان رسول اللَّه بود.

سلمان همه روزه به آستان اهل بيت نبوت سر مى كشيد، همه روزه به دختر پيغمبر سلام مى داد، احوالش را مى پرسيد.

مثل اين كه هفته اى گذشت و اين مرد مهذب و مقدس مجال نيافته بود با اهل بيت رسول ديدارى تازه كند.

دم مسجد پيغمبر على مرتضى او را ديد. گفت سلمان! به فاطمه سرى بزن، با تو كارى دارد از سحر تاكنون چشم به راه تو دوخته و از تو ياد مى كند. فكر مى كنم از آسمانها ارمغانى براى تو پنهان كرده است.

سلمان از راهى كه داشت مى رفت برگشت و به در خانه ى نبوت رسيد و با صداى خيلى آشناى خود از پشت در گفت:

- السلام عليكم يا اهل بيت النبوه. من سلمان شما هستم.

فاطمه سر از بالين بلند كرد و با چشمانى كه لبريز اشك بود گفت:

- سلمان! جفوتنى بعد وفات ابى پس از مرگ پدرم تو هم دامن از من كشيدى.

/ 81