خلاصه آنچيزيكه از روايات معتبر در خصوص مجوس و تحقيقات دانشمندان ملل و نحل استفاده ميشود اين است كه آنچه مشهور است آئين زردشتى را آتش پرست دانستن اشتباه تاريخى است، بلكه ايرانيان معتكف و ملازم آتش بوده اند. و از اينجا عظمت كلام يادگار نبوت كه فرمود «عكفا على نيرانها» ملازمان آتش نه پرستش كنندگان معلوم ميگردد.
آرى! رسول اكرم (ص) درباره ى فاطمه (ع) فرمود: «فاطمه روحى التى بين جنبى» «فاطمه روح من است» يعنى تمام حقيقت من در وى مندرج است... همانطوريكه حضرتش به موهبت «اوتيت جوامع الكلم» كرامت يافته بود، صديقه ى طاهره هم نيز كمال مزبور را به حد كامل داشت زيرا نفرمود مثلا «عابدة لنيرانها». و نيز جوامع الكلم است «يا من لبس البهجه والجمال» [ تسبيح وارد بعد از نماز حضرت فاطمه (ع).] اى پروردگارى كه مسرت و ابتهاج بر ذات خود پوشيده اى...
حكما با بحث هاى طولانى اثبات نموده اند كه ذات مقدس ربوبى عين كمال و جمال و عين حضور و علم است، پس او بالاترين بهجت را به ذات خويش دارا است. مى بينيم تمام آن مطالب را در دو جمله خلاصه فرموده است.
«عابده لأوثانها منكره لله مع عرفانها» گرچه بظاهر تمام امت ها معتكف آتش و يا بت پرست بودند ولى اينگونه عبادتها تحميل بر فطرت بوده و هيچگونه با آن دمساز نبود و فقط اعتقاد به خداى يگانه است كه در صميم فطرت انسان جاى دارد و در بخش توحيد در قسمت «ضمن القلوب موصولها» گفته شد كه اعتقاد به وجود مبدء متعال با فطرت آدمى بستگى دارد، چنانكه در حديث نبوى (ص) آمده:
«ما من مولود الا و يولد على الفطرة» و يا در حديث ديگر ميفرمايد:
«كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون أبواه يهودانه و ينصرانه و يمجسانه» [ مجمع البحرين ده ولد و خطر. حديث ميان عامه و خاصه مشهور است.] هر مولود بر فطرت خويش كه بستگى به مبدء غيب دارد از مادر متولد مى شود، سپس پدر و مادر او را يهودى و نصرانى و مجوسى بار ميآورند. و اينگونه تحميلات پرده هاى ضخيم بر روى فطرت ميكشد، و در وقتى نقابهاى تحميلى از صفحه ى فطرت برداشته ميشود كه دچار حوادث تكان دهنده اى بشود و آنگاه است كه انسان صفا و نور فطرت را احساس ميكند. و بهمين بستگى فطرى در آيه شريفه اشاره ميفرمايد:
«قل ارايتكم ان أتاكم عذاب الله أو أتتكم الساعه. اغير الله تدعون ان كنتم صادقين بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء و تنسون ما تشركون» [ انعام 40 و 41.] .
«مرا آگاه كنيد همچون امتهاى پيشين اگر دچار عذاب الهى شويد و يا روز قيامت سر رسد آيا غير از خدا را مى خوانيد اگر راست ميگوئيد؟ بلكه فقط او را در مواقع شدت مى خوانيد و آن خدايان جعلى را كه شريك قرار داده بوديد فراموش مى كنيد...» يعنى اگر پرستش خدايان تحميلى راست باشد بايد در شدتها بآنها پناهنده شويد در حالتيكه شما بطور مسلم به آنان رو نمى آوريد و آنها را فراموش مى كنيد.
متن: «فأنار الله بمحمد صلى الله عليه و آله ظلمها» شرح: پس خداوند متعال بوسيله مجاهدت حضرت محمد (ص) ظلمتهاى كفر و شرك و جهل را با نور برهان روشن ساخت. يعنى در سايه ى دلائل و براهين رسول اكرم (ص) اساس تفكر عبادت شرك آميز و عبادت بتها و كفر بهم ريخت و حقانيّت اسلام ثابت شد و بطلان اديان ديگر روشن گشت و مقصود از روشن شدن روشنائى بوسيله ى دليل و برهان است نه از بين رفتن اديان باطله.
يكى از مهمترين امتياز دعوت حجت هاى الهى همراه بودن آن با دلائل فطرى و عقلى است. برهانها در عين سادگى آنچنان قاطع است كه موجب بهت منكر ميشود و عدم تسليم در مقابل آن جز عناد و لجاج انگيزه ى ديگرى ندارد. خداى متعال پس از اينكه گفتگوى ابراهيم (ع) با ستاره پرستان را نقل ميكند ميفرمايد:
«وتلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه نرفع درجات من نشاء ان ربك حكيم عليم» [ انعام] 83. .
«و آن استدلال حجت ماست كه به ابراهيم داديم تا با قوم خويش استدلال نمايد و احتجاج كند. و اينگونه استدلال بلند پايگى است و ما آنكه را بخواهيم رفعت مى بخشيم، چه اينكه پروردگار تو حكيم و بسيار دانا است...» صدرالمتالهين قده در اثبات اينكه انبياء (ع) داراى ميزان بوده اند و آن مبيزان عقلى است به تفصيل سخن گفته و استدلالهاى منطقى را با اشكال آن در قرآن نشان ميدهد. و ما آنرا با تصرفى در اينجا ميآوريم:
ملاصدرا ميگويد: ميزانهائى كه در قرآن بكار رفته سه قسم ميباشد:
1- ميزان تعادل.
2- ميزان تلازم.
3- ميزان تعاند.
الف ميزان تعادل ميزان تعادل بسه قسم منقسم ميشود: اكبر، اوسء اصغر.
1- ميزان اكبر (شكل اول از قياس اقترانى) كه ابراهيم خليل آنرا در احتجاج با نمرود بكار برده است. توضيح آنكه: نمرود ادعاى خدائى نمود و خدا باعتراف خودشان آنست كه بهمه چيز قدرت داشته باشد. خليل گفت: «ربي الذي يحيي ويميت» [ بقره 258.] پروردگار من آن چنان است كه ميميراند و زنده مى كند... و تو اى نمرود! به چنين كارى قدرت ندارى. پس از بيان خليل نمرود گفت: «أنا أحيي وأميت» من هم با عمل جنسى نطفه مرده اى را زنده مى كنم و انسانى را مى كشم. ابراهيم (ع) بسرعت عدم ادراك نمرود را فهميد و بطور ماهرانه روش استدلال را تغيير داد و گفت: «فقال ان الله يأتي بالشمس من المشرق فات بها من المغرب» [ بقره 258.] ابراهيم گفت: خدا آفتاب را از مشرق مى آورد (تو كه مدعى خدائى هستى) آنرا از مغرب درآور... از اين روش ماهرانه قرآن تمجيد فرموده كه نمرود ديگر جوابى پيدا نكرد «فبهت الذي كفر» [ بقره 258.] پس بدينسان كافر مات و مبهوت شد!
اين استدلال ابراهيم (ع) بصورت برهان منطقى چنين ميشود:
خداى من آن خدائيست كه قادر به درآوردن خورشيد است. و هركسى كه به درآوردن خورشيد قادر باشد او خداست. پس خداى من خداست نه تو اى نمرود!.» مقدمه ى اول صغرى و مقدمه دوم كبرى، از تقارن اين دو مقدمه نتيجه (پس خداى من خداست نه تو اى نمرود) بدست مى آيد. چه اينكه آن دو مقدمه قابل شك و ترديد نيست و معقول نيست كسى هر دو مقدمه را تصديق نمايد و نتيجه را قبول نداشته باشد، زيرا مقدمه ى اؤل كه خدا بايد بهمه چيز قادر باشد از جمله طلوع آفتاب مورد قبول است. و مقدمه ى دوم كه قدرت خدا بر طلوع آفتاب از مشرق محسوس است. پس بضرورت نتيجه بدست ميآيد و اين است معناى اينكه گفته ميشود «ثبوت نتيجه ى ضرورى است».
2- ميزان اوسط (شكل دوم از قياس اقترانى) كه ابراهيم خليل (ع) آنرا بكار برده است در اين جمله «لا أحب الآفلين» [ انعام 76.] صورت استدلال چنين است: «القمر آفل، والا له ليس بآفل فالقمر ليس بإله» ماه غروب مى كند، خدا غروب نمى كند، پس ماه خدا نيست... روح اين برهان مبتنى بر اين است صفتى كه در يك مقدمه است در مقدمه ديگرى آن صفت نباشد و ناچار آن دو باهم متباين ميشوند باين معنا كه مى توان يكى از آن دو مقدمه را از ديگرى سلب نمود در مثال فوق افول از خدا نفى و سلب شده ولى به قمر ثابت است و همين موجب تباين است.
پيامبر گرامى (ص) هم نيز به تعليم ربانى «علمك مالم تكن تعلم» از اين ميزان استفاده فرموده كه اينك نمونه آن بيان ميشود:
«يهود و نصارى مدعى شدند كه ما پسران خدا هستيم در جواب آنان خطاب شد كه بگو: «قل فلم يعذبكم بذنوبكم بل أنتم بشر ممن خلق» [ مائده- 18.] اگر شما پسران خدا بوديد پس چرا شما را بجهت گناهانتان عذاب مى كنند، بلكه شما هم مثل ساير افراد بشر مخلوق هستيد...
صورت استدلال بدين شكل است: اگر شما پسران خدا بوديد عذاب نمى شديد، در حالتيكه شما عذاب ميشويد، پس در اينصورت شما پسران خدا نيستيد. مقدمه ى اؤل بر اساس تجربه است كه انسان فرزند خود را دچار عذاب نمى كند. و مقدمه ى دومى محسوس و مشاهد است و لازمه ى اين دو مقدمه آنست كه شما فرزند خدا نيستيد همانطوريكه مدعى بوديد «نحن أبناء الله وأحباءه...» يهود مى گفتند ما دوستان خدا هستيم در جواب آنها چنين آمده:
«يا أيها الذين هادوا إن زعمتم انكم أولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت إن كنتم صادقين» [ جمعه 2.] «اى افراديكه يهودى هستيد اگر گمان مى كنيد فقط شما دوستان خدا هستيد آرزوى ملاقات خدا «مرگ» را بكنيد اگر راستگو هستيد...» صورت استدلال چنين است: «أنتم ماتتمنون الموت، وكل ولي يتمنى الموت فأنتم لستم بأولياء» شما آرزوى مرگ نداريد، و هر دوست خدا آرزوى ملاقات «مرگ» را دارد، پس شما دوست خدا نيستيد.
3- ميزان اصغر (شكل سوم) و آن در اين آيه شريفه است:
«وماقدروا الله حق قدره إذ قالوا ما أنزل الله على بشر من شي ء» [ انعام 91.] «آنچه شايسته مقام الهى است بآن شناخت و آگاهى ندارند هنگامي كه ميگويند خدا بهيچ بشرى چيزى نازل نمى كند...» يهود مى گفتند خدا به بشرى وحى نكرده و خدا اين تصور را شايسته ى مقام خود نمى داند كه خدا به چنين كارى قدرت نداردإ؟ اين مسئله را با دو مقدمه نتيجه بخش روشن ميسازد: موسى (ع) بشر است، موسى بر او كتاب نازل شده است، پس ثابت ميشود به بعضى از افراد بشر كتاب نازل ميشود و اين ادعا كه اصلا به بشرى كتاب نازل نمى شود باطل ميگردد. زيرا مقدمه ى اول مشهود و محسوس است و مقدمه دومى هم باعتراف خودشان برخى از تورات را آشكار و بسيارى از آن را مخفى مى داشتند چنانچه در اين آيه ميفرمايد «يبدونها و يخفون كثيرا» ثابت ميشود.
ب- ميزان تلازم. و آن عبارت از قياس استثنائى متصل است و روح اين قياس همانطوريكه از عنوانش پيدا است بر اساس تلازم است يعنى چيزى لازمه ى چيز ديگرى باشد و روشن است لازم همواره تابع وجود ملزوم است مثلا ميگوئيم: اگر خورشيد بتابد روز است، اين تلازم ميان طلوع شمس و وجود روز با تجربه احراز شده. بعد ميگوئيم لكن خورشيد طلوع كرده، با وجود اين دو مقدمه تجربى و محسوس لازم ميآيد: روز موجود است. در قرآن كريم از اين قياس استفاده شده:
«لوكان فيهما آلهة إلا الله لفسدتا» [ انبياء 22.] اگر در آسمان و زمين خدايانى غير از خدا بود نظم آسمان و زمين بهم ميخورد.
ميان وجود آلهة و فساد تلازم است و اين تلازم بحسب تجربه ثابت شده كه در يك مملكتى اگر دو مدبر در عرض هم بخواهند دخالت كنند نظم آنجا اختلال مى پذيرد. ولكن چون در اين عالم نظم حاكم و فساد نيست، پس در آن جز خداى واحد نيست، و اين مقدمه هم محسوس است، زيرا نظم عالم تكوين برقرار و هيچگونه بى نظمى در آن راهى ندارد، از مجموع اين دو مقدمه بدست ميآوريم كه جهان را جز خداى يكتا صانعى نيست.
ج- ميزان تعاند، قياس استثنائى مركب از منفصله حقيقيه است. و روح اين قياس بر اساس تعاند و ناجمعى بين دو چيزاست مثل ز وجيت و فرديت در عدد زيرا عدد يا زوج است يا فرد. و بيش از اين دو قسم را ندارد و ميان اين دو عدد تعاند است از بودن يكى نبود ديگرى لازم ميآيد مثل: هذا العدد اما زوج و اما فرد ولكنه فرد فليس بزوج.
قرآن نيز اين ميزان را در آيه شريفه آورده:
قل من يرزقكم من السموات والأرض قل الله وانا و إياكم لعلى هدى أو في ضلال مبين» [ سبا 24.] «بگو كى شما را از آسمانها و زمين روزى ميدهد، ما و يا شما بر هدايت و يا ضلالت آشكار هستيم...» همانطوريكه ملاحظه مى فرمائيد بطور مسارى در اين آيه ذكر نشده «ما و يا شما» يعنى بيش از دو قسم نيست چنانچه در آيه شريفه ديگر ميفرمايد «فماذا بعد الحق إلأ الضلال» [ يونس 32.] پس از حق ديگر ضلالت است يعنى واسطه در ميان نيست اگر هدايت و حق نيست ضلالت است. صورت قياس چنين ميشود: إنا وإياكم لعلى هدى أو في ضلال مبين ومعلوم انا لسنا في ضلال مبين، از اين دو مقدمه نتيجه مى گيريم كه انكم في ضلال مبين و ما بر هدايت هستيم كه ميگوئيم خدا روزى ميدهد [ مفاتيح الغيب چاپ قديم مفتاح خامس المشهد الخامس فى بيان أقسام الميزان.]
متن: «كشف عن القلوب بهمها وجلى عن الأبصار غممها و قام في الناس بالهداية و أنقذهم من الغواية و بصرهم من العماية و هداهم الى الدين القويم و دعاهم الى الصراط المستقيم».
شرح: عقده ها و گره ها را از دلها بوسيله پيامبر باز نمود و از چشمها ظلمت ابهام و سردرگمى را بزدود و با ارائه راه راست آنان را بهدايت واداشت و از گمراهيهاى گوناگون نجات بخشيد و از كورى عدم درك بينا كرد و بدين استوار هدايت فرمود و به صراط مستقيم دعوت نمود.
در اين عبارت بيكى ديگر از امتيازات بارز مكتب وحى از ديگر مكتب ها اشاره ميشود كه در مكتب وحى هيچيگونه ابهام و سر درگمى نيست. به تمام ابعاد وجود و همه غرائز و عواطف انسان بدون تضييع و اهمال بر اساس نياز او توجه شده و براى رسيدن به هدف نهائى از خلقت انسان برنامه منظم و منسجم پيش بينى شده و سرانجام با قاطعيت تضين مى شود كه اگر انسانها از برنامه الهى در زندگى خود پيروى نمايند هيچگونه بيم و اندوهى نمى تواند به آنها راه يابد و تا ابد قرين سعادت خواهند بود.
«فمن تبع هداي فلاخوف عليهم ولاهم يحزنون» [ بقره 38.] «هركسى از هدايت من پيروى كند بر آنان ديگر بيم و اندوهى نخواهد بود و عاقبت رهسپار جايگاه حقيقى در پيشگاه سلطان ملك وجود خواهند شد «في مقعد صدق عند مليك مقتدر» [ قمر 55.] انسان كه از موهبت تعقل و عاقبت انديشى برخوردار است، همواره يك فكر در طول زندگى، در صميم دل، او را ميآزارد و آن خطرى است كه از دعوت انبياى الهى در طول تاريخ بشريت بعمل آمده است، مسلم است كه انسان عاقل در برابر اين تهديد و بيم (انذار) هرگز نمى تواند بى تفاوت باشد و چاره اى جز انتخاب يكى از دو راه ندارد. احتمال خطر را بكلى از ذهن خود برطرف سازد و يقين حاصل كند كه در وراى اين پرده خبرى نيست. والعياذ بالله، همه ى انبياء در طول تاريخ به دروغ خبر داده اند. احتمال دوم اينكه خطر برطرف نشده (كه نمى ثود) بحكم عقل در اينجا انسان بايد تأمينى پيدا كند كه اگر گفته ى انبياء راست درآمد، گرفتار عواقب آن نشود.
اما چاره جوئى اول و خطر را بكلى ناديده گرفتن با مطالعه ى تاريخ انبياء امكان ندارد؟ چه اينكه تاريخ شخصيت اين مردان را مردمانى راستگو و راست كردار داراى صدق و صفا و صميميت و دل آگاهى و شجاع و با استقامت كه بسان كوه در برابر صفهاى فشرده دشمنانشان نه تنها پايدارى نمودند بلكه يكه وتنها همه را بر قيام عليه خويش دعوت مى نمودند و با تكيه بر ذات مقدس احديت اندك بيم و هراسى بخود راه نمى دادند معرفى مى كند [ قرآن كريم از نوح نقل مى كند سوره يونس 71 «يا قوم إن كان كبر عليكم مقامي و تذكيري بآيات الله فعلى الله توكلت فاجمعوا أمركم و شركاءكم ثم لايكن أمركم عليكم غمة ثم اقضوا إلئ ولا تنظرون» اى مردم اگر منزلت و موعظه من شما را گران ميآيد پس من برخدا توكل كردم و از هيچ كس بيمى ندارم برويد عزمها را با خدايانتان جزم نموده و از شك حيرت بيرون آمده سپس هر تصميمى درباره من داريد عملى نموده و مهلت ندهيد! و يا مولاى متقيان ميفرمايد «والله لولقيتهم وهم طلاع الأرض ماباليت ولا استوحشت» بخدا سوگند اگر من با طرفداران معاويه برخورد كنم كه آنها روى زمين را از جمعيت خود پر كرده باشند هرگز بيمى نداشته و وحشتى نخواهم داشت.] كدام عقل سليم و وجدان سالمى است كه بتواند آنان را تكذيب كند و آنگاه دلش باين تكذيب آرامش يابد؟ باز مى بينيم با آن همه بى باكى و دليرى و بى اعتنائى به خطر دنيا در برابر آنچه كه مردم را بسوى او دعوت ميكنند (خدا) بيش از همه هراسان بودند.
«قل انى أخاف إن عصيت ربي عذاب يوم عظيم» [ انعام 51.] بگو اى پيامبر اگر خدايم را نافرمانى كنم از عذاب روز بزرگ مى ترسم.
قرآن از قول پيامبران ديگر نيز اين چنين نقل ميكند. بدين ترتيب اگر خبرى نبود و گفته هاى آنان برخلاف واقع بود هرگز خودشان آنچنان بيمناك نمى بودند. پس بدينسان نمى توان از راه اول چاره سازى و آسوده خاطر شد و جز از راه دوم نمى توان تامين درست كرد.
حال كه بحكم عقل بايد تحصيل تأمين كرد، از كدام راه از راه انبياء و يا از راه هاى ديگر؟ در مراجعه به عقل مى بينم عقل حكم مى كند از همان راهى كه خطر احساس ميشود بايد از همان راه نيز جلوى خطر را گرفت زيرا آنكسى خطر را پيش بينى نموده فقط تأمين او مى تواند از خطر رهائى بخشد. و مكتب هاى ديگر كه اجنبى از مكتب وحى ميباشند در نزد عقل هرگز صلاحيت تأمين بخشيدن را ندارد. زيرا ادعاى انبياء آنست كه فقط راهى را كه آنان براى بشر ارائه مى دهند مى تواند انسان را از خطر آخرت نجات بخشد.