شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها)

سید عزالدین حسینی زنجانی

جلد 1 -صفحه : 45/ 39
نمايش فراداده

كند. و در چنين هنگام روح حالت ديگر پيدا مى كند و اين عمل قلبى است و حقيقت ايمان همين حالت است. و دليل بر اين مدعا آنست كه اگر ايمان همان يمين قلبى بدون اذعان و اعتراف باشد، لازم مى آيد كه معاندترين كفار، يعنى فرعون كه به تصريح قرآن تا دم مرگ كافر بود و ايمان نداشت، مؤمن باشد [ اشاره است بآيه 89 و 90 سوره يونس «حتى إذا آدركه الغرق قال آمنت انه لا اله الا الله الذى آمنت به بنواسرائيل وانا من المسلمين الان وقد عصيت قبل و كنت من الفسدين» فرعون هنگاميكه ديد غرق مى شود گفت: ايمان آوردم به خداى بنى اسرائيل و جز او خدائى نيست و من از اعتراف كنندگان هستم. آيا حال كه مرگ تو فرا رسيده ايمان ميآورى و پيش از اين از مفسدين بودى!؟» پس به تصريح قرآن تا دم مرگ ايمان نداشته است.] زيرا همين يقين و جزم را فرعون داشته چنانكه مى بينيم موسى «ع» به فرعون مى گويد:

«قال لقد علمت ما انزل هولاء الا رب السموات والارض بصائر و انى لاضنك يا فرعون مثبورا» [ 102 اسرى.] «موسى گفت: تو نيك مى دانى كه اين معجزات را فرو نفرستاد مگر خداى آسمانها و زمين براى بينا كردن تو تا براستى دعوت من پى ببرى اما تو عناد مى ورزى و من يقين دارم كه تو هلاك خواهى شد.» «در اين آيه مى بينيم كه فرعون علم و يقين داشته است كه معجزات موسى بن عمران سحر نيست ولى مع الوصف مى بينيم به گروه خود مى گويد: «ان هذا لساحر عليم» [ 34 شعراء.] براستى موسى ساحر دانائى است... و در آيه ى ديگر مى فرمايد:

«وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما وعلوا فانظر كيف كان عاقبة المفسدين». [ 14 نحل.] «آنان آيات خدا را انكار كردند در حاليكه در باطن و قلبشان بآنها يقين داشتند. و اين انكار جز ستم و برترى طلبى انگيزه ى ديگرى نداشت، پس خوب بنگر كه سرانجام مفسدين چگونه شد!؟» از اين آيات بخوبى روشن مى شود كه تنها اعتراف قلبى در ايمان كفايت نمى كند و بايد با اقرار اعتراف زبانى همراه باشد، مگر نه اگر ملاك ايمان فقط همان اعتراف قلبى باشد بايد پذيرفت كه فرعون ايمان داشته!؟ چه اينكه آيات فوق ايمان قلبى فرعون را ثابت مى كند. پس بناچار بايد گفت كه ايمان: حالت اذعان و تصديق و اعتراف مقرون به يقين است.

نكته ى ديگر در سخنان صدرالمتالهين اين بود: كه ظاهر بينان مى گويند معرفة الله مقدمه ى احوال، و احوال مقدمه اعمال است. مطلب درست به عكس است و بلكه همه ى آنها مقدمه ى معرفة الله است.

گرچه اين مطلب كه همه ى اعمال مقدمه معرفة الله است درست است ولى اين موجب نمى شود كه ملاك از واجبات نفسى برطرف شود هم چنانكه از گفتار صدرالمتألهين (قده) معلوم مى شود كه اعمال را صرفا مقدمه ى احوال و آنرا مقدمه ى نيل معرفة الله مى داند، بلكه خود اعمال در عين اينكه زمينه براى رشد حال و صفاى قلب است خود واجد ملاك تقرب و موجب ثواب و در صورت مخالفت موجب عقاب است. و اين موضوع از آيات بسيار كه ثواب و مطلوبيت را بخود عمل صالح با ايمان مى دهد استفاده مى شود، و يكى از آن آيات آيه ى زير است:

«ومن يعمل من الصالحات من ذكر او انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنة ولا يظلمون نقيرا». [ 124 نساء.] «هركس از مرد و زن از اعمال صالح در حالى كه ايمان دارد انجام دهد، به بهشت داخل شده و باندازه ى موى هسته خرما بر آنها ظلم نخواهد شد.» پس از روشن شدن حقيقت ايمان، حال بايد بحث شود چگونه ايمان شرك زداست؟ يعنى خداوند متعال به جعل تكوينى و در نظام علت و معلول ايمان را شرك زدا قرار داد. يادگار نبوت در اين فراز به آيه ى شريفه ى «وما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه» [ 4 احزاب.] خدا در درون هيچ فردى دو قلب قرار نداده است [ قلب در قرآن محل تعقل و رسيدگى به حسابها معرفى شده مثل آيه شريفه «افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها» (44/ جح) آيا در روى زمين سير نمى كنند تا در نتيجه براى آنان قلب هائى باشد كه با آنها تعقل نمايند. و نيز محل و ظرف عواطف مانند حب و بغض وحقد معرفى شده است: «ولا تجعل فى قلوبنا غلأ للذين آمنوا» (10/ حشر) بارالها! در قلب هاى ما كينه و عداوت بآنانى كه ايمان آورده اند قرار مده... و نيز قلب محل بيم معرفى شده است «سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب بما اشركوا بالله» (151/ آل عمران) بزودى در قلب هاى كافران بسبب شريك قرار دادن آنها بخدا رعب و ترس خواهيم انداخت... و يا در آيه ى حديگر: «قلوب يومئذ واجفة» (8/ نازعات) دلها در آنروز بسيار بيمناكند... و نيز محل محبت و الفت آمده است: «واذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم» (103/ ال عمران) «نعمت خدا را بر خود بياد آوريد روزيكه دشمن بوديد در قلبهاى شما الفت و محبت ايجاد فرمود.] اشاره مى فرمايد يعنى خدا دو قلب براى شما قرار نداده كه فردى را با يكى از دو قلبتان دوست داشته و با قلب ديگرتان با و ى دشمنى كنيد. هر فردى يك قلب دارد، پس حب و بغض او يكى خواهد بود، نمى شود در يك مورد حب و بغض جمع شود، زيرا در اين صورت اجتماع ضدين لازم مى آيد، مثلا زيد را در زمان واحد هم دوست و هم دشمن داشته باشيد. اين آيه مقدّمه تخطئه كسانى است كه زيد بن حارثه را مى گفتند زيد بن محمد «ص» يعنى با يك قلب نمى شود زيد را هم پسر حارثه و هم پسر حضرت محمد «ص» دانست زيرا در اين صورت لازم مى آيد دو مثل در يك جا جمع شود كه مستلزم محال است بعد در همان آيه مى فرمايد: «ادعوهم لابائهم هو اقسط عندالله» پسر خوانده ها را بنام پدرشان بخوانيد يعنى بگوئيد زيد بن حارثه كه در پيش خدا عادلانه تر است.

قرآن كريم در ضمن اعلام اشتباه آنانى كه زيد بن حارثه را زيد بن محمد «ص» مى ناميدند يك اصل كلى را ارائه مى دهد كه خداى متعال دو قلب براى فردى در درونش نگذاشته و در يك قلب دو عقيده مثل هم و يا ضد هم جمع نمى شود. زيد كه فرزند پدر خودش مى باشد ديگر فرزند نبى اكرم «ص» نخواهد بود، و فرزند شدن وى به پيامبر «ص» محال و جعل تكوينى به محال تعلّق نمى گيرد.

بنابراين قاعده كلى و فرمايش صديقه ى طاهره در اين جمله، اگر ايمان بخدا در قلبى تحقق پيدا كرد و همراه با تصديق و اذعان باينكه ذات الهى برتر از هر كمال است و در همه ى صفات مانند: علم و قدرت و حكمت و احاطه به موجودات و رأفت در نهايت كمال و احاطه است، ديگر موجودات در مقابل او وجودات ربطى داشته و نمودهائى بصورت بود خواهند بود. اگر چنين اعتقاد و تسليمى در قلب انسان پديد شد لازمه ى چنين اعتقادى آنست كه هر چه در برابر ا و قرار گيرد باطل و ساقط شود و هرگز وجودات ربطى نمى تواند در مقابل خدا قرار بگيرد، و اگر اعتقاد پيدا شد كه ذات الهى عين علم و احاطة است و چون آفريدگار ماسوى مى باشد بالطبع بهمه ى مخلوقات احاطه كامل و شامل خواهد داشت. چنين اعتقادى شرك زداست و هر مبدئى را در ابعاد زندگى انسان كه در مقابل امر الهى باشد از بين خواهد برد، ساخت چنين باورى تكوينا زمينه شرك را از قلب انسان مى زدايد.

مثلا صلاحيت قانون گذارى از آن كسى است كه احاطه كامل و علم همه جانبه و فراگير داشته باشد و چون ذات اقدس الهى عين علم و احاطه است ديگر مبدء ديگرى نمى تواند در مقابل او قانون گذارى كند زيرا در قرآن كريم است: «الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير» [ 8 ملك.] «آيا كسى كه خلق كرده و بسيار مهربان و آگاه است نمى داند!؟» و هر قانونى در مقابل قانون خدا شرك است، از اين رو است كه خدا جامعه ى مسيحى و يهودى را در قرآن مشرك معرفى مى نمايد، چون بزرگان دين آنان در برابر كتاب آسمانى قانون گذارى مى كردند:

«اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله والمسيح ابن مريم و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا سبحانه و تعالى عما يشركون». [ 31 توبه.] «يهوديان و مسيحيان بزرگان دين خود و مسيح را جز خداى واحد گرفتند در حالى كه حق پرستش جز خداى يكتا را نداشتند. و خدا منزه است از آنچه شريك قرار مى دهند.» در روايات ار طريق عامه و خاصه وارد شده است كه مراد از عبادت بزرگان دينى خود نه آن بود كه آنان را واقعا خدا قرار داده و مى پرستيدند، بلكه مراد آنست كه آنها براى مردم قانون گذارى كرده و جامعه ى يهود و مسيح به آن قوانين عمل مى كردند. پس ايمان و اذعان بخداى دانا و توانا شرك در قانون گذارى را از ميان برمى دارد باين معنا كه اعتقاد به ذات كامل الصفات به غير از او و فرستادگانش حق حاكميت نداده و چنين شركى بقلب او وارد نمى شود. و نيز حق حكومت را از آن كسانى مى داند كه او تعيين كرده و خليفه قرار داده است، پس ضرورت دارد افرادى را كه خود ذات احديت بلاواسطه يا مع الواسطه تعيين مى كند خليفه و فرمانروا باشند، در اين صورت است كه انسان از شرك در حكومت رهائى مى يابد. پس بدينسان ايمان موجب تطهير دلها از شرك مى شود. همانطوريكه حضرت در اين خطبه مى فرمايد: ايمان شرك زداست چه براى اين امت و يا امت هاى ديگر. پس بر مبناى چه نكته اى مى فرمايد: «والايمان تطهيرا لكم» ايمان مايه طهارت شما است جهت اختصاص چيست؟ نكته اى كه بنظر مى آيد اين است كه خداى متعال اين امت را بهترين امت معرفى مينمايد «كنتم خير امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تومنون بالله» [ 104 آل عمران.] شما بهترين امتها بوديد كه در ميان مردم ظاهر شديد، امر بمعروف و نهى از منكر مى كرديد و بخدا ايمان داشتيد... با اينكه مؤمنان در امت هاى ديگر بودند بچه علت اين امت بهترين شده؟ جهت برترى، فهم اين است كه با رهنمودهاى پيشوايان راستين دريافتند و ايمان داشتند كه ايمان بخدا لازمه اش طهارت از همه گونه شرك است. اين امت تكامل يافته است و با دريافت اصول كلى مستفاد از قرآن كريم مى فهمد كه سرشت ايمان بخدا، با تسليم در برابر طاغوت سازگار نيست و از انواع شركها بويژه از شرك در حكومت بايد رها شد.

قرآن و شرك

قرآن شرك را چگونه بيان مى كند؟، شركى كه در قرآن از آن بسيار نهى شده چيست؟ آيا شرك اين است كه انسان غير از خدا را عبادت نمايد مثلا چوب و آتش را عبادت نمايد و يا مكانى را مقدس بداند و در برابر او خضوع نمايد. اگر مفهوم شرك اين است، پس طواف دور خانه كعبه كه عبارت از گرديدن دور سنگ است شرك بايد باشد؟ و يا پذيرفتن رهبريت انبياء و قوانينى كه آورده اند و بظاهر همه غير خدا هستند شرك است؟ از اين رو مى بينيم مسلمانان صدر اول اسلام بر اساس چنين برداشتى از شرك به پيامبر «ص» ايراد مى گيرند كه ما را از پرستيدن بت ها نهى مى كنى، و خود و پيروانت بگونه ى ديگر بت پرستى مى كنيد!؟ اشاره به طواف خانه كعبه است [ احتجاج طبرسى.] پس بايد در قرآن جستجو كرد كه ميزان شرك را چگونه بيان مى كند.

با تامل در آيات قرآن مى توان دريافت كه عنوان براى حرمت موكد و غيرقابل عفو كه مى فرمايد «ان الله لايغفر ان يشرك به» عبارت از عنوان «ما انزل الله بها من سلطان» يعنى بدون دليل پذيرفتن و در برابر آن خضوع كردن است.

قرآن در موارد زيادى از قول انبياء در مبارزه با شرك قومشان به همين عنوان (بدون دليل پذيرفتن) تاكيد مى كند. از قول هود «ع» نقل مى كند كه بقوم خود مى گويد:

«اتجادلوننى في اسماء سميتموها انتم و آباءكم ما نزل الله بها من سلطان» [ 71 اعراف.] «آيا در نامهاى بتهائى كه شما و پدرانتان از پيش خود انتخاب كرده ايد مجادله مى كنيد؟» «خدا بآنها دليل نفرستاده». و از قول ابراهيم «ع» نقل مى كند:

«ولا تخافون انكم اشركتم بالله ما لم ينزل به عليكم سلطانا» [ 81 /انعام.] «شما نمى ترسيد بدون اينكه از ناحيه او بر شما دليل بيايد بر خدا شريك قرار مى دهيد!؟» و در صدر اول اسلام به مشركين چنين خطاب مى شود:

«ان هى الا اسماء سميتموها انتم و آباءكم ما انزل الله بها من سلطان» «آنها به جز نام هاى بتهائى كه شما و پدرانتان از پيش خود مى پرستيدند نمى باشند و خدا بآنها دليل نفرستاده است.» «از مجموع اين آيات معلوم مى شود ميزان شرك كه حرام است نبودن دليل: «سلطان» است و انسان از پيش خود عبادتى را اختراع نمايد. از اين رو مى بينيم خدا در قرآن ميفرمايد:

«ام انزلنا عليهم سلطانا فهو يتكلم بما كانوا به يشركون» [ 35/ روم.] «آيا بر آنان دليل قاطع فرستاديم كه او بگويد بتها را عبادت كنيد.» يعنى اگر دليل قاطع براى عبادت بود هيچ اشكالى نداشت چه اينكه در صورت بودن دليل قاطع از جانب خدا اگرچه بظاهر طواف دور خانه ايست ولى برگشت آن به عبادت خدا و تمرد از آن سركشى خواهد بود، مانند سجده ى ملائكه به حضرت آدم «ع» چون به امر خدا بود اگرچه بظاهر سجده در مقابل مخلوق است، ولى عين تذلل و اطاعت است. و از اين بيان معلوم مى شود هيچ لزومى ندارد كه عمل ملائكه را توجيه نمود چنانكه بعضى از مفسرين مبادرت كرده اند.

از اين قاعده ى قرآنى استفاده مى شود كه توسل به ائمه اطهار و واسطه قرار دادن آنها و تعظيم آنها بجز سجده كردن نيز هيچ اشكالى ندارد چون دليل بر آنها هست و بعضى از نوكران استعمار مانند وهابيها كه اين اعمال را شرك مى دانند درست نيست. و نيز بعضى از طرفداران صوفيه در تصحيح عمل شيطان مى گويند او از بزرگان اولياست، چه اينكه او اين همه نعمت را خريد و در پيشگاه خدا بغير او حتى اگر به امر او باشد سجده نكرد، خارج از ميزان قرآن و از نفثات خود شيطان است. زيرا در صورت بردن دليل و سلطان بالاترين تعبد خضوع در مقابل آنست

شرح: «والصلوة تنزيها لكم عن الكبر»

متن: والصلوة تنزيها لكم عن الكبر.

شرح: و نماز را وسيله پاك شدن از كبر قرار داد.

يادگار نبوت در اين فراز هدف از نماز را نزاهت و پاكى از كبر معرفى مى نمايد. مولاى متقيان «ع» در خطبه قاصعه نه فقط غرض از نماز را خلاصى از كبر معرفى مى نمايد بلكه غرض از تمام عبادات بدنى و مالى را براى رهائى از اين رذيله معرفى مى نمايد:

«و عن ذالك ما حرمن الله لعباده المومنين بالصلوات والزكوات و مجاهدة الصيام في الايام المفروضات تسكينا لاطرافهم و تخشيعا لابصارهم و تذليلا لنفوسهم و تحفيضا لقلوبهم و اذهابا للخيلاء عنهم ولنا في ذالك من تعفير عتاق الوجوه بالتراب تواضعا والتصاق كرائم الجوارح بالارض تصافرا و لحوق البطون بالمتون من الصيام تذللا مع في الزكاة من صرف ثمرات الارض و غير ذالك الى اهل المسكنة والفقر.» [ نهج البلاغه صبحى صالح ص 294.] «و روى همين انگيزه (نجات از كبر) است كه ذات اقدس الهى بندگان مومن خود را با نمازها و زكاتها و تحمل روزه ى ماه رمضان در روزهاى واجب حراست فرمود تا اينكه جسمشان در آرامش و ديده ها فروتن و هوى نفس خوار، و دلها خاكى شده، و خودبينى ها زدوده شود. و در نماز سودن بهترين عضو را بزمين بجهت ايجاد روحيه تواضع، و در روزه درون را تهى نگه داشتن بجهت اظهار كوچكى و ذلت در برابر قدرت مطلقه مقرر فرمود. علاوه بر اينكه در زكات قسمتى از سود حاصله به بيچارگان و تهيدستان اختصاص دارد...».

مى بينيم در اين اعمال عبادى چگونه از فخرآورى و نمايانگرى «تكبر» جلوگيرى شده، پس مهمترين و اساسى ترين رذائل كبر است كه غرض از پديدآورى همه عبادات در اسلام و بلكه در تمام اديان جلوگيرى از پيدايش آنست.

اگر به دقت نگاه كنيم خواهيم ديد كه ريشه ى تمام صفات و سرمنشاء همه محروميتها از نيل به كمال واقعى انسان، صفت تكبر است. و مراد از تكبر آن نيست كه انسان در راه رفتن و نشستن بطورى رفتار نمايد كه خود را ممتاز از ديگران نشان دهد. بلكه تكبر همان