مصلحت بوده است، معلوم نيست.
باز هم ابن ابى الحديد به نقل از صحيحين از قول ابن عباس مى گويد: «قال: لما احتضر رسول الله- صلى الله عليه (و آله)- و فى البيت رجال منهم عمر بن الخطاب، قال النبى هلم- صلى الله عليه (و آله) و سلم- اكتب لكم كتابا لا تضلون بعده، فقال عمر: ان رسول الله قد- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قد غلب عليه الوجع، و عندكم القرآن، حسبنا كتاب الله. فاختلف القوم واختصموا، فمنهم من يقول: قربوا اليه يكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده و منهم من يقول: القول ما قاله عمر: لما اكثروا اللغو والاختلاف عنده- عليه السلام- قال لهم: قوموا، فقامو، فكان ابن عباس يقول: ان الرزيه كل الرزيه ما حال بين رسول الله- صلى الله عليه- و بين ان يكتب لكم ذلك الكتاب» [ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 55 و صحيح مسلم، ج 3، ص 1259 و در كتاب صحيح مسلم به جاى كلمه ى «احتضر» حضر آمده است كه هر دو به معنى مرگ است و به جاى «لكم» در آخر روايت لهم آمده است.] ابن عباس گفته است: رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در حال احتضار بود و در خانه ى حضرت، مردان زيادى از جمله عمر بن خطاب بودند. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: براى من كاغذ و دوات بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد، عمر گفت: بر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- درد و بيمارى فشار آورده و هذيان مى گويد!! و قرآن در نزد شماست و كتاب خدا ما را كفايت مى كند!! بعد منازعه ى لفظى و بگو و مگو بين حاضرين شروع شد، يك گروه مى گفتند: كاغذ و دوات به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- دهيد تا چيزى بنويسد كه بعد از او هرگز گمراه نشويد، و يك گروه ديگر مى گفتند: سخن همان است كه عمر گفت، وقتى اختلاف و سخن هاى بيهوده را در نزد حضرت زياد كردن، پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلند شويد برويد، همه رفتند. اين است كه ابن عباس هميشه مى گريست و اشك مى ريخت و مى گفت: همانا مصيبت و سوگ بزرگ و همه ى مصيبتها و غمها (در جهان اسلام) آن موقعى تحقق پيدا كرد كه كسى حائل و مانع شد بين رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و بين اين كه وى آخرين دستور خدا را براى شما بنويسد. ابن عباس مى خواهد بگويد: همه ى مصيبتهايى كه در جهان اسلام و مسلمين واقع مى شود، سر منشا آن به دست آن گروه مخالف واقع شد و صورت گرفت كه نگذاشتند رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين دستورات وحى را بنويسد، او مى خواهد بگويد كه تمام جهان اسلام از اين مصيبت عظمى بايد گريه كنند و اشك بريزند.
ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستانى (متوفى 548) در مقدمه ى چهارم كتاب «ملل و نحل» در رابطه با موضوع اولين شبه اى كه در جهان اسلام واقع شد مى گويد: «فاول تنازع وقع فى مرضه- صلى الله عليه (و آله) و سلم- فيما رواه الامام ابو عبدالله محمد بن اسماعيل البخارى باسناده عن عبدالله عباس رضى الله عنه قال: «لما اشتد بالنبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم- مرضه الذى مات فيه، قال: «ائتونى بدواه و قرطاس اكتب لكم كتابا لاتضلوا بعدى» فقال عمر رضى الله عنه: «ان رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم- قد غلبه الوجع، حسبنا كتاب الله» و كثر اللغو، فقال النبى- صلى الله عليه (و آله) و سلم-: «قوموا عنى، لاينبغى عندى التنازع». قال ابن عباس: «الرزيه كل الرزيه ما حال بينا و بين كتاب رسل الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم-»!! [ ملل و نحل، ج 1، ص 59 والسيره النبويه، ج 4، ص 450 و 451 والبدايه والنهايه، ج 5، ص 200.] اولين اختلافى كه در جهان اسلام واقع شد در بيمارى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بر اساس آنچه كه محمد بخارى با اسناد خود از عبدالله عباس نقل كرده اين بود كه عبدالله عباس گفت: وقتى بيمارى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- كه در آن بيمارى رحلت نمود شدت پيدا كرد، فرمود: كاغذ و دواتى براى من بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. عمر كه در جمع حاضر بود گفت: بيمارى بر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- غالب شده و هذيان مى گويد، كتاب خدا ما را بس است و نيازى به نوشته ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نيست!!. حرفها و بگو مگو و اختلاف زياد شد. پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلند شويد از نزد من برويد، سزاوار نيست كه پهلوى من نزاع و دعوا كنيد و ابن عباس گفت: مصيبت و سوگ عظمى زمانى واقع شد كه عمر بين ما و نوشته ى رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- حائل و مانع شد و نگذاشت كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين وحى خدا و وصيتها و سفارشات خود را بنويسد!!
اكنون با توجه به اين مطالب كه گفته شد، ملاحظه خواهيد فرمود كه گريه و ناله هاى بانوى دو عالم فاطمه- سلام الله عليها- فقط به خاطر رحلت و فوت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نبوده است. همان طورى كه گفته شد: فاطمه- سلام الله عليها- محدثه بوده است و كاتب وحى و مفسر قرآن بوده و به دستور و نص صريح قرآن مى داند كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- از دنيا مى رود و دستور قرآن است: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افائن مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه...». [ سوره ى آل عمران، آيه ى 144.] : محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- نيست مگر پيامبرى از طرف خدا كه پيش از او نيز پيامبرانى بودند و از اين جهان درگذشتند، آيا اگر او نيز به مرگ، يا شهادت درگذشت، باز شما به دين جاهليت خود رجوع خواهيد كرد؟ و نيز نص قرآن است: «انك ميت و انهم ميتون» [ سوره ى زمر، آيه ى 30.] : (اى رسول خدا) شخص تو و همه ى خلق البته به مرگ، از دار دنيا خواهيد رفت. فاطمه ى زهرا- سلام الله عليها- خود مفسر اين آيات قرآن است و آيا با توجه به اين آيات باز هم فقط براى رحلت پدرش اشك مى ريزد؟ پس او براى چه گريه مى كرد؟ براى اين كه فاطمه- سلام الله عليها- مى بيند هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم- زنده است و از دنيا نرفته، بر خلاف دستورات خدا و پيامبرش عمل مى كنند و نسبتهاى ناروا به پيامبر رحمت مى دهند و نمى گذارند آخرين وحى خدا را براى امت بنويسد. لذا با عنايت به مطالب گذشته ى هركس گريه هاى كوثر الهى را حمل بر اين كند كه وى فقط براى رحلت پدرش گريه مى كرده، مى شود گفت كه كم توجهى و يا بى انصافى كرده است. و اين كه عمر از آوردن كاغذ و دوات مانع شد و گفت: كتاب خدا ما را بس است، از چند جهت قابل تامل و بررسى و دقت مى باشد.
1- يك جهت اين كه نسبت هذيان به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- داد كه اين نسبت ناروا و بى حرمتى وى در نزد اكثر علماى اهل سنت ثابت و قطعى است. شيخ دهلوى در موقع نقل مكتوبات شيخ احمد فاروقى مى گويد: مردى از شيخ سوال كرد: نظر عمر از نسبت دادن هذيان به پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- چه بود؟ كه گفت: «هذا الرجل و يا الرجل يهجر»: اين مرد دارد هذيان مى گويد. شيخ احمد فاروق گفته است: فاروق (عمر) اعتقاد داشت كه كلام پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به جهت درد شديد، بدون اختيار و بدون قصد صادر مى شود و لذا گفت: «الرجل يهجر». خواننده ى عزيز توجه دارد كه اين سخن و اهانت عمر را كلام خود وى تاييد مى كند كه گفت: «قد غلبه الوجع»: به تحقيق درد و ناراحتى بر او غلبه كرده است. و باز هم اهانت او را حرف ديگرش كه گفت: «حسبنا كتاب الله»: (قرآن خدا ما را بس است و نياز به نوشته ى او نيست)، تاييد مى كند.
در هر صورت چه كلام عمر را توجيه كنيم و يا اين كه توجيه نكنيم (كما اينكه ابن حجر عسقلانى در فتح البارى جلد 8، صفحه ى 132 و كتاب المغازى، حديث 4432، تلاش كرده اند كه توجيه كنند) ولى اهانت، اهانت است و پيامبران و مخصوصا پيامبر اسلام معصوم است و هيچ گونه حرف و كلام بيهوده نمى گويد. و خداوند درباره ى پيامبرش فرموده است: «والنجم اذا هوى و ماضل صاحبكم و ما غوى و ما ينطق عن الهوى، ان هو الا وحى يوحى». [ سوره ى نجم، آيات 1 الى 4، قسم به ستاره (ثرياى نبوت) چون فرود آيد، كه صاحب شما (محمد- صلى الله عليه و آله و سلم-) هيچ گاه در گمراهى و ضلالت نبوده است و هرگز به هواى نفس سخن نمى گويد، سخن او غير از وحى خدا نيست.] 2- جهت ديگر اين كه سخن عمر كه گفت: «حسبنا كتاب الله»، حرف نامربوط و بى محل و بى توجهى است.
براى اين كه خداوند درباره ى پيامبرش فرموده است: «واطعيوا الرسول» [ سوره نساء، آيه 59.] و اطلاعت رسول را مطلق آورده است و مقيد به حالت صحت و سلامتى رسولش نكرده، بلكه فرموده: در هر حال بايد رسول او را اطلاعت كرد. و باز هم فرموده است: «من يطع الرسول فقد اطاع الله» [ سوره ى نساء، آيه 80.] كه اطاعت رسول همان اطاعت خدا است.
در موضوع اطاعت رسول، محمد بن جرير طبرى مى گويد: «حدثنى يونس قال: اخبرنا ابن وهب قال: قال ابن زيد فى قوله «اطيعو الله و اطيعوا الرسول» ان كان حيا والصواب من القول فى ذلك ان يقال هو امر من الله بطاعه رسوله فى حياته فيما امر و نهى و بعد وفاته فى اتباع سنته و ذلك ان الله عم بالامر بطاعته و لم يخصص ذلك فى حال دون على العموم». [ تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روح المعانى، ج 5، ص 65 و تفسير الشكاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح البيان، ج 2، ص 229، و تفسير الكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطلاعت رسول الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودنى مى باشد، تفسيرالبحر المحيء ج 3، ص 278.] ابن زيد گفت: اطاعت رسول واجب است در زمان حيات، ولى حق سخن در اطاعت رسول خدا اين است كه آن دستورى است از جانب پروردگار به اطاعت رسولش در زمان حيات و زندگى اش، چه دستور فرمايد و يا اين كه نهى و منع كند، و بعد از وفات آن متابعت و پيروى از سنت و روش رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- مى باشد و چنين است، براى اين كه خدا امر به اطاعت رسول را به طور عموم فرموده و اختصاص به حال و زمان خاصى ندارد، بنابراين وقتى كه اختصاص به زمان و مكان و شرايطى خاص نداشت، اطاعت رسول عام است و عموميت دارد. و باز طبرى در حديثى ديگر از قول ابى هريره مى گويد: «قال رسول الله- صلى الله عليه (و آله) و سلم-: من اطاعنى فقد اطاع الله و من اطلاع اميرى فقد اطاعنى و من عصانى فقد عصى الله، و من عصى اميرى فقد عصانى.» [ تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روح المعانى، ج 5، ص 65 و تفسير الشكاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح البيان، ج 2، ص 229، و تفسير الكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطاعت رسول الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودنى مى باشد، تفسيرالبحر المحيء ج 3، ص 278.] رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: كسى كه مرا اطاعت كند، پس به تحقيق خدا را اطاعت كرده است، و كسى كه امير مرا اطاعت كند، گويا مرا اطاعت نموده است، و كسى كه نافرمانى مرا نمايد مثل اين است كه نافرمانى خدا را كرده است و كسى كه سرپيچى و نافرمانى امير مرا كند در حقيقت از من سرپيچى كرده است.
با توجه به اين حديث شريف، چه در زمان رسول خدا و چه بعد از رحلت آن حضرت، از وى اطاعت نكردند و از دستورات امير و جانشين او نيز، هم در زمان حيات و هم در زمان ممات آن حضرت سرپيچى كردند.
باز هم طبرى در حديث ديگر از يعلى بن عبيد و از عبدالملك و از عطاء درباره ى «اطعيوا الله و اطيعوا الرسول» مى گويد: «قال: طاعه الرسول اتباع الكتاب والسنه» [ تفسير جامع البيان، ج 5، ص 92، و روح المعانى، ج 5، ص 65 و تفسير الكشاف، ج 1، ص 524 و تفسير روح البيان، ج 2، ص 229، و تفسيرالكبير، ج 10، ص 143 و فتح القدير، ج 1، ص 526 والجامع الاحكام القرآن، ج 5، ص 260 الدر المنثور، ج 2، ص 2، ص 176، و آنچه كه از بيانات اين تفاسير پيداست، اطاعت رسول الله عام است، و چه در زمان حيات و چه در زمان رحلت واجب است و تخلف از آن گناه نابخشودنى مى باشد، تفسيرالبحر المحيء ج 3، ص 278.] عطا گفت: اطاعت رسول، همان پيروى از كتاب و سنت مى باشد. اما اهل سقيفه نه از كتاب خدا پيروى كردند و نه از سنت، چرا؟ براى اين كه كتاب خدا درباره ى پيامبرش مى گويد: «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى» [ پيامبر سخنى از روى هواى نفس نمى گويد و هر چه مى گويد جز وحى خدا چيز ديگرى نيست، سوره ى نجم، آيه 4 - 3.] و سنت مى گويد: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى... ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا»: [ اكثر منابع اهل سنت اين حديث را نقل كردند.] همانا من در بين شما دو چيز بسيار گرانبها و سنگين را به امانت مى گذارم كه يكى كتاب خدا و ديگرى اهل بيت و نزديكان خاص من مى باشند، تا زمانى كه به آن دو متمسك شويد و چنگ زنيد بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد.
گروه سقيفه هر دو (قرآن و سنت) را رها كردند و در نتيجه اطاعت خداوند را نكردند، كسى كه اطاعت و فرمانبردارى خدا را نكند معلوم است كه... است. در هر حال با توجه به اين بيانات، اگر رسول و پيروى آن محل گمان هذيانات در بعضى از اوقات باشد، در اين صورت، اطاعت او اطاعت خدا و وحى و اسوه ى نيكو نخواهد بود. و اگر بگوييم كه العياذ بالله پيامبر هم هذيان مى گويد، آن وقت اين اشكال وارد مى شود كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عالم به كتاب آسمانى خداوند نبوده است و اين همان چيزى است كه گويندگان «حسبنا كتاب الله» مى گفتند. با اين كه قرآن بر پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نازل شده است. و آن كسى كه «حسبنا كتاب الله» را گفت، چند سال بعد از بعثت (گويا سال ششم بعثت) ايمان آورد و عالم به قرآن و معانى آن شد و او كسى بود كه در كتب تاريخ و سير ثابت شده است در زمان خلافت خود بارها گفت: «لولا على لهلك عمر»: اگر على نبود عمر هلاك مى شد، و او و رباء، تيمم، ميراث الجده و بعضى آيات، مثل «انك ميت» حتى آن زمان كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- هم از دنيا رفته بود، آيه ى «وما محمد الا رسول...» را نمى دانست و جاى تعجب و سوال است اقرار و اعتراف به عدم علم آنها كرد، ولى در موقع رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- گفت «حسبنا كتاب الله».
3- نتيجه ديگر حديث منع كاغذ اين است كه عمر گفت: كتاب خدا ما را بس است و در حضور پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به آن چيزى كه حضرتش وصيت كرده و به امانت گذاشته بود پشت كرد و ده ها بار پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى»: [ مسند احمد حنبل، ج 3، ص 17، و ج 4، ص 371 و اسدالغابه ج 2، ص 12، و صحيح ترمزى، ج 2، ص 308 و ج 5، ص 181 و سنن بيهقى، ج 2، ص 148 و صواعق المحرقه ص 75 و مستدرك حاكم، ج 3، ص 109 و 148 و مناقب ابن مغازلى، ص 235 و كنز العمال، ج 6، ص 217. حديث 3819 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 450.] همانا من دو چيز بسيار گرانبها را در بين شما به امانت مى گذارم: يكى كتاب خدا، و ديگرى اهل بيت من است.
از اين برخورد عمر دانسته مى شود كه وى اول عترت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را رها و ترك نموده است. اگر گفته شود آنهايى كه از آوردن قلم و دوات مخالفت كردند، منظورشان اين بوده است كه پيامبر اسلام مريض بود و حالت ضعف داشت و لذا از باب ترحم به وى نگذاشتند كه قلم و كاغذ بياورند و پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- توانايى نوشتن نداشت.
در جواب گفته مى شود كه اين حرف قابل قبول نيست. براى اين كه آنها در موارد زيادى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را رها و ترك نموده و از ميدان و صحنه فرار كردند و فقط خود را نجات دادند، نمونه ى بارز آن در جنگ احد و جنگ خيبر بود، در حالى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم - دوست و رفيق آنان در هر زمان و شرايط بوده است. كما اين كه خداوند سبحان فرموده است. «عزيز عليه ما عنتم»: از فرط محبت و نوع پرورى، فقر و پريشانى و جهل شما بر او سخت مى آيد... [ سوره ى توبه، آيه 128.] و خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «شيبتنى هود و اذا الشمس كورت» [ مجمع الزوايد، ج 7، ص 282، كتاب التفسير، حديث 11467 و نيز در صحنه ى 117 همين كتاب، احاديث 11072 و 11073 و 11074 و 11075 بيان كرده است. (سوره هاى هود و اذاالشمس كورت مرا پير كرده است).] در حالى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- روف و مهربان و دوست دار امت بود. ولى اين امت مخصوصا آنهايى كه سالها سخنان وى را مستقيما و بدون واسطه شنيدند و بالاخص كسانى كه در روز آخر كنار بستر او بودند، بر عترت وى رحم و احترام نكردند، در صورتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- عين ترحم بود و آنها رفتارهاى ناشايستى كردند و در كنار او به اهل بيت و نزديكان خاص او اذيت و اهانت كردند. در حالى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- داناتر از ديگران به حال خود از حيث صحت و سلامتى و بيمارى مى باشد، و نيز او داناتر به حال امت و علاقه مندتر از خود آنها بر آنهاست كه فرمود: «اكتب لكم كتابا لاتضلوا» او «لن تضلوا» قلم و دوات بياوريد تا براى شما بنويسم كه گمراه و يا هرگز گمراه نشويد.
4- جهت ديگر منع قلم و كاغذ اين است كه كتابت و نوشته ى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم-، يك امر واجب بوده، براى اين كه فرمود: «لن تضلوا»: هرگز گمراه نشويد، نه يك امر مستحب، كما اين كه بعضى از اهل سنت اين گمان و توجيه را كرده اند، در حالى كه اين تعبير و توجيه درست نيست. زيرا اگر نوشتن امر مستحب بود در صورت مخالفت آن گروه،) پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- غضبناك و خشمگين نمى شد و امر نمى فرمود: «قوموا عنى» بلند شويد از كنار من برويد.
5- باز مسئله ديگر اين كه: عده اى از اهل سنت تلاش كردند كه بگويند: سكوت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- بعد از نزاع و دعواى حاضرين از طرف خود آن حضرت بوده است، نه اين كه دستور پروردگار بوده.
در جواب اين توجيه بايد گفت كه سكوت از جانب خود پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نبوده، بلكه از طريق وحى بوده است و بواسطه ى وحى امر كتابت منسوخ شده است، چرا؟ براى اين كه فسادى كه منجر به جنگ و خونريزى و يا ارتداد مى شد برطرف شود و از بين برود، چون مردم آن زمان اكثرا تازه مسلمان بوده و بطور كامل به حقايق و واقعيات اسلام آشنايى نداشتند و لذا بسته شدن راه فساد و فتنه بهتر و نافع تر بوده است. و قاعده ى اصولى همين را مى گويد: «دفع المسفده اولى من جلب المنفعه»: برطرف كردن فساد بهتر مى باشد از بدست آوردن منفعت. بنابراين آخرين و صيتى كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرموده است اين بوده: «اخلفونى فى اهل بيتى و انى مخلف فيكم كتاب ربى و عترتى اهل بيتى» [ على محمد فتح الدين الحنفى، فلك النجاه، ص 150.] از من پيروى كنيد درباره ى اهل بيت من و جانشين قرار دهيد از اهل بيتم، همانا در بين شما دو چيز را امانت گذاشتم، كتاب پروردگارم، و عترتم كه همان اهل بيت من مى باشند.
«عن سلمان انه قال: قلت يا رسول الله ان الله لم يبعث نبيا الا بين له من يلى بعده فهل بين لك؟ قال: نعم على بن ابى طالب»: عقيلى با چهار سند از سلمان فارسى نقل كرده است: عرض كرم يا رسول الله همانا خدا هيچ پيامبر يا نفرستاده مگر اين كسى را بعد از او جانشين معين نموده است، آيا خداوند جانشين و خليفه ى تو را هم معين فرموده است؟ پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلى جانشين مرا على بن ابى طالب قرار داده است.
«من طريق جرير بن عبدالحميد عن اشياخ من قومه عن سلمان: «قلت يا رسول الله من وصيك؟ قال وصيى و موضع سرى و خليفتى على اهلى و خير من اخلفه بعدى على بن ابى طالب» و باز از طريق جرير بن عبدالحميد و اشياخ از اقوام او، از سلمان روايت كرده است: غرض كردم يا رسول الله وصى و جانشين شما كيست؟ فرمود: وصى و صاحب اسرار من و خليفه ى من بر اهل من و بهترين كسى را كه بعد از خودم جانشين و خليفه قرار دادم، على بن ابى طالب- عليه السلام- مى باشد.
«و من طرق ابى ربيعه الايادى، عن ابن بريده، عن ابيه رفعه: لكل نبى وصيى و ان عليا وصيى و ولدى»: باز هم عقيلى از طريق ديگر نقل كرده است كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: براى هر پيامبرى وصى و جانشين است و همانا على وصى و جانشين من مى باشد.
«و من طريق عبدالله بن السائب عن ابى ذر رفعه «انا خاتم النبيين و على خاتم الاوصياء» [ فتح البارى فى شرح البخارى، ج 8، ص 150، حديث 4463، باب آخر ما تكلم به النبى (84).] : و نيز از طريق عبدالله بن سائب از اباذر نقل كرده كه پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: من خاتم پيامبران هستم و على خاتم اوصيا مى باشد.
6- يكى ديگر از نتايج منع كاغذ و دوات اين است كه عمر روز پنجشنبه در بيمارى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- نسبت هذيان به او داد، و در روز دوشنبه (روز وفات) رحلت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را انكار كرد و گفت: هركسى بگويد پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- فوت كرده او را مى كشم. گويا كه سخن خداى سبحان را فراموش كرده: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل...» [ سوره آل عمران، آيه 144.] : نيست محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- مگر فرستاده ى خدا و رسولانى قبل او هم بودند يا مردند... و «كل شيى ء هالك الا وجهه» [ سوره قصص آيه 88.] : همه ى موجودات هلاك مى شوند مگر ذات يگانه، و «كل من عليها فان»: [ سوره ى الرحمن، آيه 26.] : همه فانى و هلاك مى شوند و «انك ميت» [ سوره زمر، آيه 30.] همانا تو هم از دنيا خواهى رفت و فرمايش پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- را نيز فراموش كرده كه روز غدير خم فرمود: «انى ادعى فاجيب»: همانا من دعوت شوم و اجابت مى كنم و «انى تارك فيكم...»: همانا من شما را ترك مى كنم، و «انى رجل سيو شك ان ادعى فاجيب»: همانا من مردى هستم زود است كه دعوت شوم و اجابت مى كنم، و «ايها الناس يوشك ان اقبض سريعا»: اى مردم نزديك است كه من سريع دعوت پروردگارم را لبيك بگويم.
با توجه به اين آيات و فرمايشات پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- باز هم رحلت وى را انكار كردند. كسى اشكال نكند كه اگر دستور كتابت يك امر واجب بوده، پس بر على- عليه السلام- و عباس نيز واجب بود كه قلم و دوات را فرداى آن روز يا روز بعد براى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- تهيه كنند، تا اين كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- آخرين دستورات را بنويسد. پس همان اشكال و اعتراض كه بر عمر و اتباع آن وارد است، بر على- عليه السلام- و عباس هم وارد مى شود، منتهى عمر مانع از آوردن قلم و كاغذ شد و على- عليه السلام- و عباس عمل او را با اقدام نكردن در تهيه ى آنها امضا كردند.
در جواب اين اشكال گفته مى شود: اولا، آنچه كه از تاريخ و اقوال سيره نويسان