پاره پیامبر (صلی الله علیه و آله)

عبدالکریم بی آزار شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 18/ 14
نمايش فراداده

مسلمه، زيد بن ثابت، سلمة بن سالم، سلمة بن اسلم و اسيد بن حضير بودند.

چگونگى برخورد ميان مهاجمان و متحصّنان را چنين نوشته اند:

«مردانى از مهاجران از جمله على بن ابى طالب و زبير در بيعت ابى بكر خشمگين شدند و در حالى كه با خود اسلحه داشتند وارد خانه ى فاطمه (س) شدند.

خبر به گوش ابوبكر و عمر رسيد كه جمعى از مهاجران و انصار با على بن ابى طالب در منزل فاطمه دختر پيامبر اجتماع كرده اند تا با على بيعت كنند. ابوبكر، عمر را فرستاد تا آنها را از خانه ى فاطمه بيرون آورد و گفت اگر امتناع كردند، با آنها نبرد كن.

عمر با شعله اى از آتش به سوى خانه ى حضرت روان شد. فاطمه با آنان برخورد كرد و گفت: اى پسر خطّاب، آمده اى كه خانه ى ما را آتش بزنى!

گفت: آرى، تا اينكه جمعى كه در آن هستند بيرون آيند. متحصّنان پيش آمدند و با مهاجمان برخورد كردند.

بنا به نقل طبرى در اين حمله زبير پايش لغزيد و شمشير از دستش افتاد.

على را در حالى كه مى گفت من برادر رسول اللَّه هستم به پيش ابوبكر بردند و به او گفتند بيعت كن. على گفت: از شما به اين امر سزاواترم و با شما بيعت نمى كنم و شما سزاوارتريد كه با من بيعت كنيد...

ابوبكر اظهار داشت: اگر با من بيعت نكنى من تو را مجبور نخواهم كرد.

ابوعبيده گفت: يا اباالحسن، تو جوان هستى و اينان شيوخ قريش و قوم تواند. تو تجربه و شناخت آنان را ندارى. به نظر من ابوبكر بر اين كار نيرومندتر و بردبارتر از توست. اين امر را به او تسليم كن و به او رضايت ده. مسلّماً اگر تو زنده باشى و عمرت طولانى باشد براى اداره ى امر سزاوارى هم از نظر فضل، هم به خاطر نزديكى با پيامبر و هم به دليل سابقه در اسلام و شركت در جهاد.

على گفت: اى مهاجران، سلطان محمد را از خانه اش به خانه هايتان نبريد.

به خدا قسم ما اهل بيت به اين امر از شما سراوارتريم. قارى كتاب اللَّه، فقيه دين خدا و عالم به سنّت در ميان ماست.

بشير بن سعد اظهار داشت، يا على، اگر اين كلام را انصار قبل از بيعتشان با ابوبكر شنيده بودند همه به اتفاق با تو بيعت مى كردند ولى آنان با ابوبكر بيعت كرده اند».

على (ع) به منزل بازگشت بى آنكه بيعت كند [علّامه سيّدمرتضى عسكرى: معالم المدرستين، ج 1، صص 124- 130.] همين محقّق در جاى ديگر مى نويسد:

«اما اينكه نوشته اند حضرت امير (ع) و سلمان و ابوذر و بعضى اصحاب در مسجد پيامبر به حكومت ابوبكر اعتراض كردند و آن را نامشروع خواندند، ظاهراً صحّت ندارد.» [علّامه سيّدمرتضى عسكرى: نقش ائمه در احياى دين، ج 14، ص 31.] آنگاه از قول ابوبكر جوهرى مى افزايد:

«چون فاطمه ديد كه با على و زبير چنين كردند، درب حجره ايستاد و گفت: اى ابوبكر، چه زود بر اهل بيت رسول اللَّه مغرور شديد! به خدا قسم با عمر سخن نخواهم گفت تا اينكه خدا را ملاقات كنم.

مسعودى مى نويسد: چون در سقيفه با ابوبكر بيعت شد و روز سوم اين بيعت تجديد گرديد، على از منزل خارج شد و به ابوبكر گفت: كار ما را تباه ساختى و با ما مشورت ننمودى و حق ما را رعايت نكردى. ابوبكر پاسخ داد: آرى، ولى از فتنه ترسيدم.» [معالم المدرستين، ج 1، ص 130.]

بيعت امام على

آيةاللَّه العظمى كاشف الغطاء راجع به بيعت امام على (ع) چنين مى نويسد: «چيزى كه شيعه ى اماميه را از ساير فِرَقِ مسلمين ممتاز مى كند همين مسئله ى امامت است. بقيه ى تفاوتها جنبه ى فرعى و عرضى دارد. اماميه معتقدند خداوند به پيغمبر (ص) دستور داد على (ع) را براى جانشينى خود به مردم صريحاً معرفى نمايد و پيغمبر (ص) در بازگشت از حجّةالوداع در غدير خم فرمود: هر كس من مولا و سرپرست او هستم على مولا و سرپرست اوست. سپس براى تأكيد، در موارد مختلف گاهى صريحاً و گاهى به طور اشاره اين مطلب را تعقيب فرمود، ولى جمعى از بزرگان مسلمين، بعد از رحلت پيامبر خدا (ص) آن همه احاديث را به نام رعايت مصالح اسلام طبق سليقه و اجتهاد خود توجيه و تأويل نموده كسانى را مقدّم و بعضى را مؤخر داشتند و مى گفتند هر وضع و حادثه اى اقتضايى دارد [شايد بعضى نتوانند به اين سادگى اين سخن را بپذيرند كه مسلمانان با آن همه علاقه اى كه به پيامبر اسلام داشتند به كلّى آن همه احاديث را كنار بزنند. مگر اينها نبودند كه در راه اسلام و پيشرفت اين آيين آن همه فداكارى نمودند؟ چطور مى توان باور كرد كه بعد از پيغمبر اكرم (ص) گفته هاى او را اينچنين ناديده بگيرند؟ اتفاقاً اين ايراد را بعضى از دانشمندان اهل سنّت در كتابهاى خود بر ما گرفته اند. ولى بايد توجه داشت كه اگر وضع آن زمان و آن محيط و طرز تفكر مردم آن عصر را در نظر بگيريم زياد تعجب نخواهيم كرد، زيرا آنچه از مطالعه ى تاريخ اسلام به دست مى آيد اين است كه همه ى صحابه و ياران پيغمبر اكرم (ص) از آن دريچه اى كه ما به پيغمبر اكرم (ص) نگاه مى كنيم نگاه نمى كردند. ما او را فرستاده ى خدا مى دانيم كه هر چه مى گويد وحى آسمانى است و غيرقابل تغيير، ولى در ميان صحابه كسانى بودند كه در برابر دستورها و سخنان پيغمبر (ص) از خود اظهار عقيده مى كردند؛ يعنى عملاً خود را «مجتهد» مى دانستند و عقيده داشتند با تغيير مقتضيات، مانعى ندارد كه پاره اى از احكام اسلام را تغيير داد (آيةاللَّه كاشف الغطاء: اين است آيين ما، ص 182.] و لى در مقابل اين جريانات، على (ع) و جماعتى از بزرگان اصحاب و ياران پيغمبر (ص) از بيعت با خليفه اى كه از طرف آنها انتخاب شده بود خوددارى نمودند، اما بعد از مدتى چون ملاحظه كردند اين خوددارى از بيعت ممكن است در آن شرايط خاص ضرر عظميى براى عالم اسلام ببار آورد و چه بسا اساس و ريشه ى درخت اسلام را كه تازه جان گرفته بود قطع كند، لذا تن به بيعد دردادند و جاى تعجب هم نبود. زيرا از طرفى اسلام بقدرى در نظر على (ع) عزيز و محترم بود كه جان و عزيزترين عزيزانش را در راه آن فدا مى كرد، از طرف ديگر او مى ديد كسى كه بر مسند خلافت تكيه كرده از كوشش براى تقويت و عظمت و گسترش اسلام در جهان مضايقه نمى كند و اين آخرين آرزو و هدف على (ع) از خلافت و حكومت بود. روى اين جهات تسليم شد و بيعت كرد. و لى البته او در تمام اين حالات مقام امامت و منصب الهى خود را داشت زيرا اين مقام، مقامى نبود كه قابل زوال و واگذارى باشد. اگر چه او براى حفظ مصالح مسلمين «زعامت و رياست عامه» را به ديگرى واگذار نمود، اما هنگامى كه نوبت به معاويه رسيد در برابر او سكوت نمكرد، زيرا مى دانست مسالمت و همكارى با او زيانهاى عظيم و جبران ناپذيرى براى جهان اسلام بوجود خواهد آورد.

خلاصه اينكه اماميه مى گويد ما شيعه و پيرو على (ع) هستيم، با هركس صلح كرد صلح مى كنيم و با هر كس جنگ نمود جنگ مى نماييم.» [اين است آيين ما،ترجمه و نگارش آيةاللَّه ناصر مكارم شيرازى، تهران، كانون انتشار، 1346، صص 186- 187.]

ماجراى فدك

فدك يكى از قريه هاى سرزمين خيبر با چشمه اى جوشان و نخلهاى فراوان بود كه در 140 كيلومترى شما مدينه قرار داشت. [معجم البلدان، مادّه ى فدك.] به هنگامى كه پيامبر خدا (ص) از جنگ خيبر فراغت يافتند، جنگى كه پرچمدارش على بن ابى طالب (ع) بود، خداوند در دل اهل فدك رعب افكند و نماينده اى نزد پيامبر اكرم (ص) فرستادند تا با تقديم نيمى از فدك صلح كنند پيامبر (ص) نيز از آنان پذيرفتند و از پيكار با آنان دست كشيدند. [دُرّ المنثور سيوطى، ج 4، ص 177.] اصحاب از پيامبر (ص) خواستند كه آن را ميان مسلمانان تقسيم كنند، ولى چون فدك فيى ء بود يعنى بدون جنگ و لشكركشى به دست آمده بود، بر اساس قرآن مخصوص پيامبر (ص) بود و به صورت غنائم تقسيم نمى شد. خداوند در سوره ى حشر (آيات 6 و 7) فرق ميان غنيمت و فيى ء را بيان فرموده است.

پيامبر اكرم (ص) مقدارى درخت نخل در فدك غرس كردند و چون آيه ى «وَ اتِ ذَالْقُربى حَقَّهُ» (حق نزديكان را بپرداز) [اسراء/ 26.] نازل شد، آن را كه خالصه ى حضرتش بود به پاره ى خود فاطمه (س) بخشيدند. فاطمه ى زهرا (س) نيز در آن تصرف مى كرد و تمامى درآمد آن را، بجز مقدار كمى براى خرج سال خود، به فقرا صدقه مى داد.

ابوبكر بعد از رحلت پيامبر ادعا كرد كه بايد درآمد فدك به دست اولى الامر ميان مردم توزيع شود و براى نظر خود چنين استدلال كرد كه از رسول خدا (ص) شنيده است كه آن حضرت فرمودند:

اِنّا مُعاشِرَ الْاَنْبِياء لا نُورَث ما تَرَكْناهُ فَهُوَ صَدَقة ما جمع پيامبران ارث برنداريم و آنچه از ما مى ماند صدقه است.

امام على (ع) فتوى داد كه پيامبران ارث مى گذارند، و به گفته ى قرآن استشهاد كرد كه مى فرمايد: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» [نمل/ 16.] (سليمان از داود ارث برد) و نيز به گفته ى خداوند از زبان زكريا: «فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنى» [مريم/ 5.] (خداوندا، به من فرزندى عطا فرما كه از من ارث برد.) و آنگاه فرمود: حديثى كه ابوبكر روايت مى كند خبر واحدى است كه هيچ كس جز او روايت نكرده و احاديث آحاد حكم مطلق قران را مقيّد نمى كند، و اگر پيامبر اكرم (ص) مى خواستند كه حكم مطلق قرآن را مخصّص يا مقيّد سازند به ورثه ى خود خبر مى دادند كه شما از من ارثى نخواهيد برد.

فاطمه (س) اظهار داشت كه پدرش سرزمين فدك را به ايشان بخشيده اند و اين اگر ارث نباشد هبه است...

ابوبكر از فاطمه ى زهرا (س) شاهد خواست، آن حضرت، على (ع) و اُمّ ايمن را به شهادت گرفت. ابوبكر گفت: براى شهادت بايد يك مرد و دو زن يا دو مرد باشد.

على (ع) فتوى داد كه شهادت يك مرد و يك زن با سوگند بلكه با شاهد واحد و سوگند كافى است. ولى ابوبكر نپذيرفت و فدك را از تصرف فاطمه ى زهرا (س) خارج ساخت و در اين امر با عمر مشورت كرد و عمر وى را تأييد نمود. [عبدالرحمن الشرقاوى: على امام المتقين، ج 1، صص 69- 70.] شايد از آن بيم داشتند كه مبادا فدك در خارج از مدينه پايگاهى سياسى و اقتصادى در برابر آنان گردد.

ابن ابى الحديد مى نويسد:

«از استادم پرسيدم: آيا فاطمه (س) در ادعاى مالكيت فدك صادق بود؟ پاسخ داد: آرى.

گفتم: پس چرا خليفه ى اول فدك را به او نداد؟ با تبسّم گفت: اگر ابوبكر آن روز فدك را به مجرد ادعاى فاطمه به او مى داد، فردا به سراغش مى آمد و ادعاى خلافت براى شوهرش مى كرد و وى را از مقامش كنار مى زد و او هيچ گونه عذرى نداشت، زيرا با دادن فدك پذيرفته بود كه فاطمه هر چه را ادعا كند راست مى گويد و نيازى به شاهد ندارد.» [شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 78.]

واكنش پاره ى پيامبر

پاره ى پيامبر (ص) در برابر اين رفتار و گفتار غير اصولى واكنش شديدى نشان داد و با جمعى از زنان بنى هاشم به مسجد رفت تا در حضور مردم مسلمان و سران مهاجر و انصار، علم و بينش اصولى خود را با خطبه ى تاريخى خويش آشكار سازد.

گرچه بسيارى از ناآگاهان اين واكنش را يك مسئله ى شخصى پنداشته اند، ولى اگر كمى به خطبه ى عالمانه و حكيمانه ى پاره ى پيامبر توجه كنيم، برخلاف انتظار مى بينيم كه هرگز اين خطبه ى باعظمت نمى تواند يك اعتراض شخصى به خاطر از دست دادن قطعه زمينى باشد كه در برابر جلال و منزلت اين بانوى بزرگوار بسيار بسيار كوچك است و از اين رو بيشترين محور خطبه درباره ى توحيد، مقام و الاى پيامبر و حكمت آفرينش جهان و انسان و حكمتهاى قرآن و قوانين الهى است، كه ما قسمتهايى از آن درگذشته ترجمه كرديم و تنها در قسمت پايانى خطبه سخنان كوتاهى در پاسخ به استدلال غير اصولى يعنى تمسّك به خبر واحد با وجود مخالفت صريح آن با نصّ قرآن، تبعيض در اجراى احكام و بازگشت به حكم جاهلى، توجه به عموم و خصوص قرآن و... مى بينيم:

ثُمّ اَنْتُم اُولاءِ تَزْعُمُونَ اَنْ لا اِرْثَ لى أفَعَلى عَمَدٍ تَرَكْتُم كِتابَ اللَّهِ و نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ يَقُولُ اللَّه جَلَّ ثَناؤُهُ: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» مَعَما افتص مِنْ خَبَرِ يَحْيى وَ زَكَرِيّا اِذْ قالَ رَبِّ «هبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ الِ يَعْقُوبَ» فَزَعَمْتُم انْ لا حظَّ لى و لا اِرْثَ لى مِنْ اَبى أفَحْكُمُ اللَّهِ بايَة اُخرج اَبى مِنها اَمْ تَقُولُونَ اَهلُ مِلَّتَيْنِ لايَتَوارثان اَمْ اَنْتُم اَعْلَم بِخُصُوصِ الْقُرْان وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبى (ص) [كشف الغمّه ى اربلى، ج 1، ص 488.] سپس شما گمان مى كنيد كه ارثى براى من نيست. آيا بر اساس محكمى كتاب خدا را رها مى سازيد و آن را پشت سر مى گذارد؟ در صورتى كه خداوند مى فرمايد: «سليمان از (پدرش) داود ارث برد» و در داستان يحيى و زكريا نقل مى كند كه گفت: «خداوندا، فرزندى نصيب من فرما كه از من و آل يعقوب ارث برد». شما چنين پنداشتيد كه من بهره و ارثى از پدر ندارم؟ آيا خداوند آيه اى مخصوص شما نازل كرده كه پدرم را از آن خارج ساخته است، يا مى گوييد پيروان دو آيين از يكديگر ارث نمى برند، و من با پدرم يك آيين نداريم؟! يا اينكه شما به عام و خاص قرآن از پدرم داناتريد؟!

آرى، پاره ى پيامبر و همسرش كه نمونه ى اعلاى زهد بودند و عمرى را با قناعت گذراندند هيچ گونه نياز و انگيزه ى شخصى براى فدك نداشتند. آنها آنچه از فدك به دست مى آوردند بيشتر آن را به فقرا و مستمندان مى بخشيدند، بخصوص فاطمه (س) كه پيامبر (ص) به وى فرموده بودند تو بزودى به من ملحق مى شوى.

بنابراين، سخنان عظيم و تاريخى و انقلابى پاره ى پيامبر براى درمان و اصلاح احكام و اعمال غير اصولى بود كه لازم بود از ابتدا جلوى آن ايستاد و نگذاشت كه جامعه و حكومت از خط قرآن و پيامبر منحرف شود.

حضرت على (ع) نيز انگيزه ى شخصى براى فدك نداشت و مى فرمود: و َ مَا اَصْنَعُ بِفَدَكٍ و غَيْرِ فَدَكٍ وَالنَّفْسُ مَظانُّها فى غَدٍ جَدَثٌ... [نهج البلاغه، نامه ى 45.]